آن قدر گرفتار عشق پوشالی دختر ۲۷ ساله شدم که حتی همسر و فرزندانم را به فراموشی سپردم به طوری که همسرم خانه را ترک کرد ولی برای من چیزی جز عشق «فروزان» اهمیت نداشت با وجود این زمانی به خود آمدم که …
جوان ۳۳ ساله که همه اموال و سرمایه اش را بربادرفته می دید درحالی که بیان می کرد در دام دختری شیاد افتادم و با یک عشق پوشالی زندگی ام را تباه کردم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت:هنوز درگیر بازی و شیطنت های کودکانه بودم که پدرم به خاطر ابتلا به یک بیماری سخت، دار فانی را وداع گفت و این گونه مادرم من و چهار خواهر و برادرم را زیر بال و پر خودش گرفت. پدرم کارگر ساده یک شرکت بود و اوضاع اقتصادی خوبی نداشت. آن زمان در کلاس سوم راهنمایی تحصیل می کردم اما تامین مخارج زندگی برای مادرم بسیار سخت بود و نمی توانست هزینه های تحصیل مرا فراهم کند به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و با نظر مدیر شرکت جایگزین پدرم شدم چرا که مدیر آن شرکت خصوصی مردی خیراندیش و خیرخواه بود. او می گفت: به طور موقت در شرکت کار کن تا هزینه های خانواده ات تامین شود هرگاه نیز شغل بهتری پیدا کردی شرکت را رها کن!
خلاصه درحالی مشغول کار شدم که پدر بزرگ و مادربزرگم نیز در منزل ما ساکن شدند. آن ها اعتیاد داشتند و نمی توانستند منزل جداگانه ای را اجاره کنند در این میان با درآمدی که مادرم داشت من فرصتی پیدا کردم تا به صورت شبانه به تحصیلاتم ادامه بدهم. وقتی مقطع دبیرستان را به پایان رساندم و دیپلم گرفتم به درخواست مادرم با دختردایی ام ازدواج کردم در واقع همه این ها خیلی سریع رخ داد به طوری که رشته امور از دست من خارج شده بود مادرم می گفت: حالا که ازدواج کرده ای به دنبال زندگی مستقل خودت برو تا پاسوز ما نشوی از سوی دیگر نیز دختردایی ام دختری مهربان و کدبانو بود و می توانست امور خانه داری را به خوبی مدیریت کند. در همین اثنا از شرکت پدرم بیرون آمدم و مدیریت یک شرکت برگزاری مراسم جشن و عزا و تشریفات را به عهده گرفتم. خیلی زود اوضاع مالی ام سروسامان گرفت و روز به روز بهتر شد به طوری که دیگر همه نوع امکانات رفاهی را برای خانواده ام فراهم کردم اما در محیط کاری ام دختری جوان و زیبا فعالیت می کرد که تقریبا شرایط زندگی اش همانند سرگذشت من بود او نیز سرپرستی خانواده اش را به عهده داشت و برای آسایش آن ها تلاش می کرد. به همین دلیل من بیشتر از دیگران به او توجه می کردم از سوی دیگر «فروزان» دختری با استعداد بود و از عهده همه امور شرکت به خوبی برمی آمد ولی خودم نیز با داشتن همسر و دو فرزند نفهمیدم چگونه در دام این دختر زیرک گرفتار شدم. او که ترحم و توجه بیش از حد مرا می دید خیلی آرام درون زندگی ام خزید به طوری که من اورا به عنوان دختری مدیر و مسئولیت پذیر به همسرم معرفی کردم و گفتم که سرگذشت او همانند گذشته من است به همین دلیل همسرم نیز تا حد امکان به او لطف و محبت می کرد. خلاصه فروزان که همه امور شرکت را به دست گرفته بود آن قدر اعتماد مرا جلب کرد که ناخودآگاه عاشقش شدم و روی حرف او هیچ گاه حرف نمی زدم و همه خواسته هایش را برآورده می کردم. حساب بانکی شرکت و همه تصمیم های درست و نادرست به عهده او بود و من فقط به دنبال رابطه عاشقانه با او بودم.
این ارتباط عاطفی تا آن جا کشید که بالاخره روزی همسرم متوجه ماجرا شد و پس از یک درگیری لفظی خانه و زندگی ام را ترک کرد با وجود این من اهمیتی به رفتن او ندادم و تنها به وعده و وعیدهای فروزان دلخوش بودم. او به من وعده ازدواج می داد و با حرف ها و جملات عاشقانه اش قلب و روحم را ربود. فروزان وقتی متوجه شد که همسرم خانه و زندگی اش را ترک کرده است با زیرکی خاصی به من قول داد که فرزندانم را سرپرستی می کند من هم به وعده های او دلخوش بودم تا این که از چند روز قبل تلفن همراهش را خاموش کرد و به تماس هایم پاسخ نداد نگران و مضطرب به منزل مادرش رفتم و سراغ فروزان را گرفتم. مادرش حیران و متعجب گفت مگر شما با فروزان به خارج از کشور نرفته اید؟! با این پرسش تازه فهمیدم که چه بلایی به سرم آمده است. بلافاصله با بانک تماس گرفتم اما همه حساب ها خالی بود. فروزان همه سرمایه و حساب های شرکت را برداشت کرده و به خارج از کشور گریخته بود. حالا من مانده ام و … شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده در مسیر رسیدگی قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی