شنبه , ۱ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۵:۴۱ بعد از ظهر به وقت تهران

بلایی که فرقه «حلقه» بر سر این دختر جوان آورد

۲۱ روزی می‌شد که به تهران آمده و دخترشان را برای انجام آزمایشات تخصصی و پیگیری درمان در یکی از بیمارستان‌های شهر بستری کرده بودند؛ دختری که از ترس شناخته شدن حتی اسم اصلی‌اش را به خیلی‌ها نمی‌گوید.

۲۱ روزی می‌شد که آمده بودند تهران و دخترش را برای انجام آزمایشات تخصصی و پیگیری درمان در یکی از بیمارستان‌های شهر بستری کرده بود؛ دختری که از ترس شناخته شدن حتی اسم اصلی‌اش را به خیلی‌ها نمی‌گویند تا مبادا اعضای حلقه عرفان برایشان دردسری درست کنند.
مهسا ۲۸ ساله که تنها توان حرکت پلک ها و یک دستش را دارد، آرام در تخت بیمارستان نظاره گر اتاق و مادرش است، حالتی که گویی قرار نیست به این زودی ها از آن خلاص شود.

مادرش درباره بستری شدن دوباره مهسا می گوید: یک ماه پیش بود که دخترم به من فهماند اطراف دهانش احساس بی حسی می کند و وقتی در اصفهان پیش دکتر رفتیم و آزمایش دادیم، باز هم دکتر هچی بیماری را تشخیص نداد و به همین دلیل و به پیشنهاد دکترش به تهران آمدیم تا در اینجا بتوان دلیل علمی برای فلج کامل دخترم پیدا کرد، در حالی که با وجود انجام بیستم ام آر آی و آزمایش های مختلف، هنوز دکترها دلیلی را مطرح نکرده اند.

وی با بیان اینکه متاسفانه دکترها تنها علم را قبول دارند و اعتقادی به مسائل ماورالطبیعه ندارند، افزود: در حالی که اگر این مسئله را قبول داشتند و با من همکاری می کردند، حتما می توانستم کسانی که چنین کاری با دخترم کردم را به دادگاه بکشانم؛ ولی تاکنون موفق نشده ام و حتی زمانی که دادگاه قوه قضائیه ما را به پزشکی قانونی ارجاع داد نیز هیچ دلیل علمی و منطقی برای وضعیت دخترم تشخیص داده نشد.

مادر مهسا درباره دلیل فلج شدن دخترش می گوید: دخترم چندین بار توسط خانم (….)، دختر عمه اش با مستری جلسه برگزار کرد و اولین جلسه آن نیز در خانه خودمان بود ولی بعد از مدتی که دخترم اتصال برقرار کرد، عنوان کردند که حتما باید در یک مهمانی شرکت کند که اتفاقا مهمانی نیز در شب قدر ماه رمضان سال ۹۱ بود و وقتی دخترم از آن مهمانی برگشت، عنوان کرد که دیگر در این جلسات شرکت نمی کند و تنها اتصالش را می گیرد؛ چرا که آنها در مهمانی لباس قرمز پوشیده و خوشحالی می کردند و به دخترم نیز گفته بودند که نباید به اهل بیت (ع) متوسل شد و حتی برای اموات فاتحه خواند و تنها باید مستقیم با خدا و ملائکه ارتباط گرفت. البته به گفته خودشان در این جلسه به دخترم تشعشع دفاعی دادند، تشعشی که ظاهرا ارتباطی با فرادرمانی ندارد و اتفاقا هم با اجازه خود شخص انجام می شود، ولی درباره مهسا از او اجازه نگرفتند و به وی تشعشع دفاعی دادند.

وی ادامه می دهد: تنها ۶ روز بعد از آن اتفاق دخترم به یک باره سرش را با حالت بدی تکان می داد و حتی سیاهی چشمش از بین رفت و وقتی وی را به دکتر بردیم، دکترها هیچ بیماری را تشخیص ندادند، یک روز بعد از آن دخترم با صدای وحشتناکی از خواب بیدار شد و زبانش میان دندانهایش قفل شده بود و فقط به یک گوشه دیوار اشاره می کرد و بعد از آن بدنم دخترم به صورت کامل فلج شد.

www.dustaan.com-بلایی که فرقه «حلقه» بر سر این دختر جوان آورد

مادر مهسا با بیان اینکه از همان زمان تا الان با وجود انجام ازمایش های فراوان ولی دلیل علمی برای وضعیت دخترم تشخیص داده نشده، معتقد است: دخترم چند سال پیش دچار بیماری روماتیسم بود و دکترها تلاش دارند که وضعیت فعلی اش را به این بیماری مرتبط کنند، ولی به گفته دکتر روماتولوژیست اش بیماری دخترم خاموش شده و هیچ علائمی مبنی بر وجود این بیماری در بدنش وجود ندارد.

به گفته مادرش گویی همه مسائل دست به دست هم دادند تا نتواند شکایتش از دختر عمه دخترش و مستر را به سرانجام برساند؛ چرا که دادگاه تنها ادله منطقی و علمی می خواهد و دکترها نیز تا به حال نتوانسته اند چنین ادله ای را ارائه کنند؛ البته زمانی که مادر مهسا دخترش را پیش بزرگان دین برده، آنها عنوان کرده اند که مهسا تسخیر شده و هیچ بیماری نیز ندارد، ولی این صحبت ها نمی تواند ادله محکمی برای دادگاه باشد.

مادر مهسا که همان ابتدا از دختر عمه و مستر به پلیس امنیت اصفهان شکایت کرده بود و بعد از پیگیری ها، پلیس آنها را به دادگاه قوه قضائیه ارجاع داد و از آنجا به پزشک قانونی رفتند ولی پزشکی قانونی دلیل علمی برای وضعیت دختر پیدا نمی کنند و با وجود اینکه قاضی دادگاه تنها ۲ روز به خانم الف، فرصت می دهد تا مستر را به دادگاه معرفی کرده و دادگاه درباره آن تصمیم بگیرد، ولی به گفته مادر مهسا به یک باره تصمیم دادگاه تغییر می کند و خانم الفنیز با وجود اینکه یک بار به ارتباط با مستر و بردن مهسا به مهمانی اعتراف کرده بود، همه مسائل را تکذیب می کند.

مادر مهسا می گوید: می دانم که دخترم از ترس به چنین وضعیتی افتاده است؛ چرا که در جلسات عرفان حلقه به اعضا تلقین می کنند که چیزهایی می بینند که دیگران قادر به آن نیستند و بعد از آن شب دیگر دخترم نتوانست از لحاظ بدنی حرکتی انجام دهد و مسئله ناراحت کننده این است که هنوز اعضای عرفان حلقه جلسات شان را در شهرها برگزار می کنند.

وی در همین زمینه تصریح می کند: چند ماه پیش که دخترم در بیمارستان اصفهان بستری بود، یک خانم در همان بیمارستان به من پیشنهاد داد که برای شفای دخترم آن رابه جلسات عرفان حلقه ببرم و این مسئله بسیار ناراحت کننده است؛ وقتی صحبت به اینجا می رسد، مهسا با اشاره چشم و دست به مادرش می فهماند که می خواهد مطلبی را بنویسد، مطلبی که وقتی روی کاغذ می آید تنها یک جمله است «خدا بکشتش!» و مادرش می گوید: منظورش طاهری است، هر بار که از مهسا درباره طاهری می پرسیم، همین را می نویسد.

مادر مهسا درباره روند پیگیری درمان دخترش می گوید: تنها به دلیل تهران آمدم که مطمئن شوم دخترم از لحاظ علمی بیماری ای ندارد و دیگر به این شکل دنبال درمانش نخواهم بود، البته که برای حفظ همین وضعیت باید با دکترها ارتباط داشته باشم تا وضعیت دخترم از این بدتر نشود؛ چرا که دخترم نه تنها قدرت تکلم ندارد، بلکه حتی نمی تواند غذا را بجوید و مجبورم غذایش را میکس کنم و به او بدهم.

وی در پایان صحبت هایش می گوید: چرا زمانی که با دکترها از مسائل ماورالطبیعه صحبت می کنیم عنوان می کنند که آنها خرافات است، در حالی که باید آنها و روانشناسان بیاید و در این زمینه صحبت کنند تا دیگر شاهد نباشیم افراد کم سوادی مانند خانم الف جوانان مردم را به جلسات عرفان حلقه ببرند و مشکلات زیادی را به آنها به وجود بیاورند.

از همه این مسائل هم که بگذریم، مهسا و خانواده اش با یک مشکل اساسی دیگری روبه رو هستند، آن هم مشکلات مالی و هزینه های درمان مهسا است؛ چرا که وقتی از مادرش در این زمینه سوال می کنیم تنها یک جمله می گوید: «خیلی سنگین است و دیگر توانایی آن را نداریم.»

طاهری مدعی است اگر تشعشع دفاعی بدون اجازه بیمار اعمال شود آسیب زاست،این در حالی است که در مورد مهسا و بسیاری از آسیب دیدگان با اجازه بیمار هم این آسیب ها وارد شده و بیمار نه تنها درمان نمی شود بلکه شدیدا آسیب می بیند و قابل درمان هم نیست و مهسا نیز یکی از قربانیان اعتماد به فرقه ای است که مدعی شفابخشی است.

از مهسا و مادرش خداحافظی کردیم در حالی که نگاه او همچنان به دیوار خشکیده بود و به چیزی فکر می کرد؛ کسی نمی داند به چه چیزی؛ شاید به چیزهای عجیبی که دیده بود یا به خوشبختی و زندگی از دست رفته اش یا شاید هم به عاقبت محمدعلی طاهری که این روزها در زندان است.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *