جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۳:۲۵ بعد از ظهر به وقت تهران

ترس زن متاهل از خواسته شیطانی پسر جوان

آن پسر جوان با ترفندی زیرکانه طوری وارد زندگی‌ام شد که هنوز هم از این ماجرا مات و مبهوت مانده ام با وجود این هیچ گاه تصور نمی کردم که او گرگی در لباس میش باشد و روزی مرا برای رسیدن به درخواست های بی شرمانه اش تهدید کند و …

ترس زن متاهل از خواسته شیطانی پسر جوان

زن ۲۷ ساله ای که مدعی بود اگر «تیرداد» تهدیدهایش را عملی کند زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار می گیرد درباره ماجرایی که روزگارش را سیاه کرده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هشت سال قبل و در حالی که به تازگی دیپلم گرفته بودم «سهراب» به خواستگاری ام آمد. او استخدام یکی از ادارات دولتی بود و جوانی بسیار موقر و مودب به نظر می رسید.

سهراب جوانی خوش اخلاق و ساده دل بود به همین دلیل هم خیلی از این ازدواج رضایت داشتم و احساس می کردم در کنار او به همه آرزوها و خواسته های دوران کودکی ام می رسم چرا که پدر من کارگر ساده ای بود که باید شکم خانواده ۹ نفره اش را سیر می کرد برای همین هیچ وقت نمی توانست آرزوهای مرا که دختری زیرک و خیال پرداز بودم به راحتی برآورده کند اما من همواره برای رسیدن به این آرزوهای کودکانه تلاش می کردم و با همراهی دوستانم بسیاری از این خواسته ها را جامه عمل می پوشاندم و برخی لوازم مانند کیف و جامدادی و … را فراهم می کردم.

خلاصه من در شرایطی با سهراب ازدواج کردم که پدر و مادر او از وضعیت مالی خوبی برخوردار بودند و از نظر مادی دستمان را می گرفتند تا جایی که در همان سال اول ازدواجمان یک واحد آپارتمانی بزرگ در منطقه الهیه مشهد خریدیم و به زندگی شیرینمان ادامه دادیم تا این که دو سال بعد از آغاز زندگی مشترک پسرم به دنیا آمد و پدر شوهرم نام زیبای هدایت را برای او برگزید. چرا که ما در نزدیکی محل سکونت پدر شوهرم زندگی می کردیم و او کاملا مراقب خانواده ما بود درحالی که پسرم روزهای شیرین زبانی خودش را سپری می کرد او را در آغوش می گرفتم و برای گذران ساعتی به دور از دغدغه ها و نگرانی های روزانه به فروشگاه لوازم آرایشی یکی از دوستانم می رفتم تا لحظاتی را با شادی و تفریح و بگو بخندهای دوستانه سپری کنم.

در یکی از همین روزها بود که در فروشگاه دوستم با تیرداد آشنا شدم او شاگرد یکی از فروشگاه های همان مرکز تجاری بود و مدام پسرم را در آغوش می گرفت و با شیرین زبانی های او قهقهه می زد به گونه ای که پسرم نیز به او وابسته شده بود و به محض این که رهایش می کردم به طرف تیرداد می رفت او که جوانی هم سن و سال خودم بود از روزی که متوجه زندگی عاشقانه توام با رفاه و آسایش من و سهراب شد تلاش کرد تا ارتباطش را با خانواده ما صمیمی تر کند در حالی که رابطه من و تیرداد هر روز گرم تر می شد او با طرح دوستی و ترفندی خاص خودش را به همسرم نیز نزدیک کرد و این گونه یک ارتباط دوستی خانوادگی بین ما شکل گرفت و پای او به زندگی خصوصی ما باز شد تا جایی که حتی وقتی همسرم در منزل نبود او به خانه ما رفت و آمد می کرد و با جملات زیبا و مهربانانه اش مرا تحت تاثیر قرار می داد به طوری که گاهی دلتنگش می شدم.

در میان این رفت و آمدها گاهی اوقات جملات احساسی، عاطفی یا عاشقانه به من ابراز می کرد و من هم در برابر این محبت های اغراق آمیز فقط سکوت می کردم ولی او در میان همین گفتارها و رفتارهای نامتعارف و به بهانه های مختلف فیلم وعکس هایی از زندگی خصوصی من تهیه می کرد با وجود این من اهمیتی به این رفتارها نمی دادم چرا که فکر می کردم تیرداد نیازمند مهر و محبت است. پدر و مادر او به خاطر آن که فرزندی نداشتند تیرداد را به فرزند خواندگی پذیرفته بودند و من احتمال می دادم که او بیشتر از دیگران به ابراز محبت نیاز دارد ولی از نقشه شوم و بی شرمانه او هیچ اطلاعی نداشتم تا این که روزی وقتی همسرم در محل کارش حضور داشت تیرداد به خانه ام آمد و درخواست بی شرمانه ای از من کرد! من که در شرایط بدی قرار گرفته بودم با چهره ای خشمگین پاسخ منفی تندی به او دادم اما ناگهان تیرداد تهدیدم کرد که تصاویر شخصی مرا در شبکه های اجتماعی منتشر می کند. این بود که به کلانتری آمدم تا …
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) رسیدگی کارشناسی و محرمانه به این پرونده در دستور کار مشاوران زبده کلانتری قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۳.۸/۵ - (۵ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *