«نسیم نیکلاس طالب» یک نویسنده باهوش و بیزنسمن موفق است که یک روز از چربیهای اضافه شکم اش شاکی شد و تصمیم گرفت از شر آنها خلاص شود. برای همین نگاهی به اطراف انداخت و بهذهن اش رسید که خوشتیپ و خوشهیکلترین آدمها شناگران هستند. سراغ شنا رفت تا خوشهیکل شود اما چند وقت بعد یک کشف مهم کرد؛ کشفی که یکی از مهمترین خطاهای شناختی را به ما معرفی میکند یعنی: «توهم بدن شناگر»
خطای شناختی «توهم بدن شناگر»
«نسیم طالب» فهمید شناگران بهخاطر شنا و تمریناتش دارای هیکلهای ورزیده و عضلانی نیستند بلکه چون هیکلهای مناسبی برای شنا دارند شناگر شدهاند. وقتی ما عوامل یک پدیده را با نتیجه اشتباه بگیریم، دچار خطای شناختی «توهم بدن شناگر» شدهایم.
خطایی که علت اش جابهجایی عوامل با نتایج است
خطاهای شناختی موقع تصمیمگیریها ما را اسیر خود می کنند و نمیگذارند موضوعات را درست تجزیه و تحلیل کنیم، مثل همین خطای شناختی که ذکر شد. خطایی که علت اش جابهجایی عوامل با نتایج است و ما در این مطلب بیشتر با آن آشنا میشویم. ماجرا از این قرار است که ما موفقیتها، زیباییها و شرایط ایدهآل را میبینیم، به وجد میآییم و تحسینشان میکنیم و چون دوست داریم فرمول آنها را کشف کنیم، دنبال زمینهها میرویم اما معمولاً کار وقتی خراب میشود که بهجای توجه به زمینه اصلی، سادهترین و در دسترسترین موضوع را بهعنوان علت انتخاب میکنیم، مثل همان موضوع بدن شناگر. در حقیقت هیچ شناگری بهخاطر شنا بدن ورزیدهای ندارد بلکه چون بدنش متناسب با این ورزش بوده، شناگر شده. حالا ممکن است بعد با تداوم تمرین و ورزش بتواند فرم ایدهآل را حفظ کند اما واقعیت این است که دلیل اولیه بدن خود شناگر بوده نه تمریناتش.
این چند مثال را بخوانید
برویم سراغ چند مثال دیگر؛ تصور خیلی از ما این است که آدمهای خندان و جذابی که لوازم آرایشی و بهداشتی را تبلیغ میکنند چون از این لوازم استفاده میکنند خندان و جذاب هستند درحالیکه در بیشتر موارد چون جذاب و شاد هستند مناسب تبلیغ تشخیص داده شدهاند. در اینجا یک سود مرکب هم دارند، یعنی چون شاد و جذاب هستند، برای تبلیغ مناسب اند و چون با تبلیغ درآمد دارند پس شاد و جذاب هم میمانند. اما بازهم علت اولیه خودشان هستند. برای مثال بعدی کارمندی را تصور کنید که چون خوب کارهایش را انجام میدهد مورد توجه ویژه رئیس است و پاداشهای زیادی میگیرد و همیشه با نشاط و پرانگیزه است. تصور همکارانش این خواهد بود که چون مورد توجه رئیس قرار دارد و پاداشهای خوبی میگیرد، انگیزه دارد، درحالی که چون انگیزه داشته و کارها را خوب انجام داده، تشویق شده و حالا انگیزه بیشتری دارد. آدم دیگری را تصور کنید که پول چندانی ندارد اما خوشحال و راضی است، برای همین درگیر گذشته نیست و کمتر غصه میخورد. تصور اطرافیانش این است که چون خوشحال است، حال خوب و نگاه مثبتی به زندگی دارد. در حالی که واقعیت ماجرا این است که آن فرد شادی را انتخاب کرده و چون نگاه مثبت و حال خوبی دارد، خوشحال است. خلاصه برای درک زمینه یک اتفاق باید زنجیره علت و معلولی را دقیق بررسی کنیم تا دچار خطای شناختی نشویم و انتخابهای بهتری در زندگی داشته باشیم.