جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۴۲ بعد از ظهر به وقت تهران

جذابیت لباس خواب کانال اینستاگرامی مریم را در دام زن پلید انداخت

خریدهای اینترنتی برایم به یک کار عادی تبدیل شده بود به طوری که سعی می کردم کمتر برای خرید به مراکز تجاری بروم تا بتوانم از اوقاتم برای امور تحصیلی استفاده کنم اما روزی در همین خریدهای اینترنتی حادثه عجیبی رخ داد که زندگی و آینده ام را در آستانه تباهی قرار داد و…

جذابیت لباس خواب کانال اینستاگرامی مریم را در دام زن پلید انداخت

این ها بخشی از اظهارات دختر ۲۰ ساله ای است که برای فرار از چنگ قداره بند اینترنتی به دامان قانون پناه آورده بود. این دختر جوان که برای پیشگیری از یک رسوایی و آبروریزی بزرگ وارد کلانتری قاسم آباد مشهد شده بود، درحالی که با ترس و دلهره عجیبی دست به گریبان بود، درباره ماجرای قداره بندی یک تبهکار اینترنتی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: از همان دوران دبیرستان که پدرم یک دستگاه گوشی تلفن هوشمند به عنوان هدیه قبولی با رتبه ممتاز برایم خرید، خیلی زود وارد شبکه های اجتماعی شدم. از آن جایی که پدرم معلم بود درباره شیادان اینترنتی به من هشدار می داد تا فریب حیله گری های تبهکاران این فضای دروغین را نخورم. پدرم بی پرده ماجراهای فریبنده عشق و عاشقی های هوس آلود در پس پرده ازدواج را برایم بازگو می کرد. من هم تک تک جملات دلسوزانه پدرم را آویزه گوشم کرده بودم و با دقت و وسواس خاصی به جست وجو در شبکه های اجتماعی می پرداختم تا طعمه شیادان و خلافکاران نشوم. به همین دلیل همواره سعی می کردم از امکانات و نکات مثبت فضای مجازی برای تحصیل یا خرید استفاده کنم تا وقت بیشتری برای رسیدگی به امور تحصیلی و زندگی داشته باشم. از سوی دیگر من به شیک پوشی در بین دوستان و اطرافیانم معروف بودم. همیشه تلاش می کردم تا از لباس هایی با رنگ مناسب و برازنده یک دختر ایرانی استفاده کنم این بود که مورد توجه دوستانم قرار می گرفتم و آن ها در انتخاب پوشش های بیرون از منزل از من نظرخواهی می کردند تا این که در یکی از رشته های زیرمجموعه پزشکی در دانشگاه پذیرفته شدم. دیگر وقت کمی برای خرید از مراکز تجاری داشتم و سعی می کردم بیشتر خریدهایم را به صورت اینترنتی انجام بدهم. با آشنایی که با انواع و اقسام کانال ها و شبکه های اجتماعی داشتم، این کارها را به راحتی انجام می دادم و خیلی مراقب بودم تا در دام کلاهبرداران اینترنتی نیفتم و سرمایه ام را از دست ندهم. توصیه پدرم همواره در گوشم می پیچید که هر گاه کسی از من مشخصات کارت بانکی یا رمز آن را خواست، بی درنگ متوجه باشم که ماجرا دستبرد به حساب بانکی ام است! بنابراین با وجود خریدهای زیاد اینترنتی از کانال های مختلف، هیچ وقت وارد درگاه های جعلی بانکی نشدم و کلاهبرداری به شیوه «فیشینگ» را تشخیص می دادم. خلاصه در همین جست وجوهای مجازی روزی با یک کانال فروش لباس های مجلسی آشنا شدم که یک خانم فروشنده این اجناس اینترنتی بود. او خریدها را به صورت رایگان و با پیک به نشانی اعلامی مشتریانش ارسال می کرد. من هم در شبکه اینستاگرام تصاویر لباس های مجلسی را انتخاب می کردم و بدون هیچ مشکلی وجه خرید را به حساب بانکی او می ریختم. آرام آرام با آن خانم فروشنده ارتباطی عاطفی برقرار کردم به گونه ای که هنگام خرید لباس نظر او را نیز درباره رنگ یا نوع پارچه جویا می شدم. درحالی که هیچ آشنایی قبلی با آن فروشنده نداشتم متاسفانه خیلی زود به او اعتماد کردم بدون آن که توصیه های پدرم را درباره زوایای پنهان آشنایی های فضای مجازی به خاطر بیاورم. مدتی بعد تصویر یکی از لباس های خواب زنانه توجهم را جلب کرد و من به قصد خرید آن لباس، از فروشنده خواستم تا درباره رنگ آن نظر بدهد. او درحالی که از پوشش های زیبا و جذاب من تعریف و تمجید می کرد از من خواست تا تصویری با پوشش بسیار اندک از خودم برایش بفرستم تا او عکس مرا با آن لباس خواب مطابقت بدهد و سپس نظرش را بگوید که کدام رنگ مرا زیباتر جلوه می دهد. وقتی عکسی نیمه برهنه برایش فرستادم، بلافاصله به پیج اینستاگرام من آمد و برای منتشر نکردن آن عکس در فضای مجازی شروع به اخاذی کرد. او مدعی بود، اگر دو میلیون تومان به شماره کارت بانکی اش واریز نکنم، آبرویم را می برد. من هم از ترس یک رسوایی بزرگ به یاد هشدارهای پدرم افتادم و بی درنگ به کلانتری آمدم اما ای کاش…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۱.۵/۵ - (۲ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *