مجله انلاین دوستان : مرد میانسال در خانه را به آرامی بست. بالای سرش پر از بنرهای ترحیم بود. او پدر یکی از دانشجویان ٢١ ساله رشته هوا فضای دانشگاه شریف است که بامداد پنجشنبه هفته گذشته خود را در پارک پلیس تهران دار زد. لباس مشکی به تن داشت و سطل زبالهای را با یک دست حمل میکرد. او همان مردی است که ساعت هفت صبح پنجشنبه، خبر خودکشی را از اهالی شنید اما نمیدانست وقتی به پارک برسد، جنازه آشنایی خواهد دید؛ پسرش را که زیر پارچهای سفید در سکوت غرق شده بود.
روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: او گفت هرگز با دیدن صحنه خودکشی پسرش گریه نکرد و سعی کرد خود را به خدا بسپارد. محلی که پسرش در آنجا برای همیشه به زندگی خود پایان داد، نزدیک خانهشان است تا آن حد که مرد عزادار سرش را به سوی آن چرخاند و گفت: «در همین پارک پلیس، آنور دیوار خودش را دار زد.»
طناب یکی از بنرها شل شده بود و باد مدام آن را تکان میداد. تعدادی از اساتید رشته هوا و فضای دانشگاه صنعتی شریف در سوگ دانشجویشان، آن را روی دیوار نصب کرده بودند. پدر شایان آن را با دست نشان داد و با لهجه غلیظ آذری درباره حادثه گفت: «پسرم دانشجوی هوافضا بود. ساعت ۶:٣٠ صبح پنجشنبه هفته قبل متوجه شدم از خانه بیرون رفته. فکر کردم کلاس دارد و به دانشگاه میرود. خودم هم چند دقیقه بعد به نانوایی سر خیابان رفتم و برای صبحانه نان خریدم. طرفهای ساعت هفت یکی از همسایهها مرا دید و گفت دوباره در پارک پلیس یک نفر خودکشی کرده و ماشین پلیس آمده و مردم جمع شدهاند.»
مرد سپید موی دستانش را در هم قفل کرد و ادامه داد: «وقتی به پارک رسیدم، مردم جمع شده بودند. روی جنازه پارچه انداخته بودند اما هنوز اورژانس نیامده بود. از همهمه جمعیت فهمیدم که جنازه یکی از اعضای خانواده من است. رفتم نزدیکتر ببینم کیست، دیدم پسر خودم است.» خانواده شایان آخرین بار او را سر میز شام دیده بودند. «او سال گذشته هم از خودکشی حرف زده و دکتر برایش قرص تجویز کرده بود.»چشمان مرد مشکی پوش پس از گفتن این حرف، ثانیهای بسته شد؛ حادثه برایش زنده شده بود: «شایان با یک طناب خودش را حلق آویز کرده بود. وقتی رسیدم، او را پایین آورده بودند. دو ساعت طول کشید تا اورژانس آمد و بعد هم به پزشکی قانونی منتقلش کردند.»
خانواده دانشجوی ناکام دانشگاه شریف، اعضای او را به بیماران نیازمند اهدا کردهاند: «در پزشکی قانونی یک نفر مسوول همین کار است. او به ما گفت میتوانیم تعدادی از اعضای بدن شایان را اهدا کنیم. ما هم قبول کردیم تا بیماران نیازمند به زندگی دوباره برگردند.»
حرفهای مرد کوتاه قامت با ابراز احساسات تعدادی از اهالی محل تکه تکه میشد. زنی که دو نایلون پر از شیر و پنیر دستش بود، کمی بغض را چاشنی کلامش کرد و گفت: «تسلیت میگم. انشاءالله غم نبینی». پسر جوان دیگری هم همزمان با زدن دکمه دزدگیر ماشینش، دست پدر شایان را فشرد و گفت: «با شنیدن خبر واقعا ناراحت شدیم. خدا رحمتش کند. ببخشید در مراسم نبودم.»
آن زن و مرد، از همسایههای خانواده داغداراند که هرکدام حرفهای زیادی درباره دلیل خودکشی شایان شنیدهاند. عدهای شنیدهاند که او با خانوادهاش مشکل داشت، عدهای دیگر از بیماری روحی او حرف میزدند و همسایههایی هم پیدا میشدند که رد پای یک رابطه عاشقانه نافرجام را در حادثه میجستند. اما پدر شایان هیچ کدام از این حرفها را قبول نداشت. او میگفت: «شایان با دختری رابطه نداشت. اگر اینطوری بود ما خودمان میفهمیدیم و اقدام میکردیم، چون اعتقادمان این است که وقتی بچههایمان درسشان تمام شد به زندگیشان سر و سامانی بدهیم و برایشان آستین بالا بزنیم.»
پدر شایان معلم بازنشسته است. او میگفت پسرش پیش از این نیز تهدید به خودکشی کرده بود: «شایان پارسال همین موقعها درباره خودکشی حرف زده بود. من او را دکتر بردم و آنها برایش دارو تجویز کردند. خودم فکر میکنم به خاطر استفاده زیاد از گوشی و اینترنت بود که روی اعصابش اثر منفی گذاشته بود و باعث شد دست به خودکشی بزند.»
پدر شایان لحظهای سکوت کرد، سرش را پایین انداخت و با یک «اما» لحنش را تغییر داد و با بغض گفت: «اما پسرم قرصهایش را مرتب نمیخورد. من شش فرزند داشتم اما دیگر یکی از آنها را تا آخر عمر نخواهم دید.» پدر شایان سطل زباله را از روی زمین برداشت و به خانه بازگشت، پشت در تصویر پسرش را چسبانده بود که زیرش نوشته بود: «بچهها، حلالم کنید».