شنبه , ۱ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۱ قبل از ظهر به وقت تهران

دام شیطانی مرد متاهل برای دختر ۱۸ ساله

 رکنا: دختر جوان که در دام یک مرد متاهل افتاده بود، با مادرش نزد پلیس رفت و از یک دام شیطانی رهایی یافت.
%postname%

این دختر به افسر تحقیق گفت: اگرچه با کارهای زشتی که انجام دادم از نگاه کردن به چهره پدر و مادرم شرم دارم و نمی دانم چگونه می توانم از این عذاب روحی شدید رهایی یابم اما باز هم خوشحالم که بیشتر در گرداب فلاکت و بدبختی فرو نرفتم و با یک تصمیم عاقلانه مادرم را بهترین رازدار و راهنمای زندگی ام دانستم و همه ماجراهای تلخ فریب در شبکه های اجتماعی را برایش بازگو کردم و این گونه توانستم خود را از چنگ آن جوان حیله گر و اخاذ برهانم…دختر ۱۸ ساله در حالی که با چشمانی اشکبار از مادرش تقاضای بخشش می کرد به بیان ماجرای تلخ دوستی خیابانی خود با یک جوان متاهل پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: سال آخر دبیرستان را می گذراندم و تنها به قبولی دانشگاه می اندیشیدم به طوری که در کلاس های فوق برنامه و تقویتی نیز شرکت می کردم البته در کنار مطالعه کتاب های درسی از خواندن کتاب های مذهبی و اخلاقی نیز لذت می بردم تا این که به توصیه برخی همکلاسی هایم در شبکه های اجتماعی تلفن همراه عضو شدم که بتوانم بیشتر با دوستانم در ارتباط باشم در همین روزها بود که با پیامک های زیبایی برخورد کردم این پیامک ها را پسر ناشناسی برایم ارسال می کرد کم کم به خواندن پیامک های او عادت کرده بودم به طوری که گاهی منتظر دریافت پیامک هایش می ماندم هنوز مدت کوتاهی از این ماجرا سپری نشده بود که به خاطر هیجانات خاص دوره نوجوانی و به طور پنهانی با شماره تلفن او تماس گرفتم این گونه بود که رابطه بین من و علیرضا آغاز شد.

آن قدر تحت تاثیر چرب زبانی و تعریف و تمجیدهای او قرار گرفته بودم که احساس می کردم اگر با او ازدواج کنم به خوشبختی خواهم رسید او هم هر بار با وعده های فریبنده ازدواج بیشتر من را شیفته خودش می کرد روابط ما به جایی رسید که من به تقاضای او تصاویر زننده ای از خودم تهیه کردم و از طریق ایمیل برایش فرستادم او مدعی بود نمی تواند بدون دیدن تصاویر من زندگی آرامی داشته باشد و شب ها را تا صبح به من فکر می کند. مدتی بعد در یک اتفاق ساده متوجه شدم علیرضا متاهل است و تنها قصد سوءاستفاده از من را داشته است این در حالی بود که چندین بار به طور پنهانی و به دور از چشم خانواده ام با او قرار ملاقات گذاشته بودم وقتی این ماجرا را فهمیدم ارتباطم را با او قطع کردم، اما علیرضا با تهدید به انتشار عکس هایم از من اخاذی می کرد و اصرار داشت که رابطه ام را با او ادامه بدهم در همین روزها بود که مادرم یک کتاب مذهبی به عنوان هدیه برایم خرید وقتی آن کتاب را مطالعه کردم و به عاقبت دوستی های خیابانی و جزای این کار ناشایست در قیامت پی بردم تصمیم گرفتم ماجرای این رابطه پنهانی ام را با مادرم در میان بگذارم این گونه بود که از عذاب وجدان رهایی یافتم و با مادرم برای شکایت از آن جوان حیله گر به کلانتری آمدیم تا …

بنا به این گزارش، علیرضا پرونده تحت تعقیب و پیگیری قضایی قرار گرفت.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *