جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۵۵ بعد از ظهر به وقت تهران

دخترم را فروختم اما…

هیچ کس به اندازه خودم زجر نمی کشد از این که گرفتار این ماده وحشتناک شده ام و قدرت بیرون آمدن از منجلاب اعتیاد را ندارم و همچنان در عذاب هستم. وقتی به خاطر می آورم که چگونه دخترم را فروختم تا…

پیش‌نویس خودکار

دخترم را فروختم اما…

مرد ۳۸ ساله که در پی اعلام شکایت همسرش مبنی بر ایجاد ضرب و جرح و نداشتن امنیت جانی به کلانتری احضار شده بود، در حالی که به شدت اشک می ریخت درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: پدر و مادرم بی سواد بودند و همه تلاش خودشان را برای تامین مخارج من و هفت خواهر و برادر دیگرم به کار می بردند. پدرم به امور کشاورزی مشغول بود و مادرم نیز خانه داری می کرد اما وقتی خشکسالی، کشاورزی در روستا را سخت تر کرد ما نیز به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم. من هم مانند دیگر خواهر و برادرانم به تحصیل اهمیتی نمی دادم و پدر و مادرم نیز اصراری به ادامه تحصیل ما نداشتند به همین دلیل در دوران ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا بتوانم درآمدی داشته باشم. از آن روز به بعد مدام در کوچه و خیابان بودم و پدر و مادرم نیز کاری به رفت و آمدهای من نداشتند. در این میان آرام آرام به دنبال رفاقت با جوان های خلافکار محله به مصرف مواد مخدر کشیده شدم. من هم مانند دیگر معتادان خودم را توجیه می کردم که به صورت تفریحی مصرف می کنم و هر زمان اراده کنم دیگر به آن لب نمی زنم! خلاصه چند سال بعد عازم خدمت سربازی شدم در حالی که همچنان با دوستان خلافکارم ارتباط داشتم و هیچ کس بر رفتارم نظارتی نداشت. به مصرف مواد مخدر ادامه دادم تا این که دوران سربازی ام به پایان رسید و از آن روز به بعد بر میزان مصرفم افزوده شد. البته آن زمان گاهی سر کار می رفتم و توان خرید مواد مخدر سنتی را داشتم ولی مقدار مصرفم به اندازه ای زیاد شد که دیگر همواره پای بساط بودم و فرصتی برای کار کردن نداشتم. پدر و مادرم که از دیدن وضعیت من رنج می کشیدند تلاش کردند مرا از این گرداب نجات دهند اما فایده ای نداشت. مادرم برای آن که راه درست زندگی را پیدا کنم پیشنهاد ازدواج داد. او معتقد بود وقتی مسئولیت یک زندگی به گردنم بیفتد همه چیز رو به راه می شود و من مجبور می شوم اعتیادم را کنار بگذارم اما من در برابر این هیولای وحشتناک مورچه ای بیش نبودم و توان مبارزه با آن را نداشتم. خلاصه من با «سپیده» ازدواج کردم، بدون آن که او را از اعتیادم مطلع کنم. همسرم زمانی متوجه اعتیادم شد که دیگر باردار بود و نمی توانست به خاطر فرزندش از من طلاق بگیرد. او با همه سختی ها و بی پولی های من کنار آمد ولی من نه تنها دست از اعتیاد نکشیدم بلکه روز به روز بیشتر آلوده مواد افیونی می شدم تا جایی که حدود سه سال قبل زمانی که بهای مواد مخدر سنتی به طور ناگهانی افزایش یافت من هم به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم چرا که هر وعده مصرف آن در ابتدا کمتر بود اما وقتی آلوده مواد مخدر صنعتی شدم دیگر به دره تباهی سقوط کردم و تیره روزی ها و بدبختی هایم شدت گرفت تا جایی که حتی توان تامین هزینه یک بار مصرف مواد مخدر صنعتی را هم نداشتم. در وضعیت بسیار اسفناکی به سر می بردم. همه دار و ندارم را برای مواد مخدر فروخته بودم. همسرم دو فرزندم را با کمک های پنهانی خانواده اش بزرگ می کرد. در همین روزها بود که به فکر فروش دختر ۹ ساله ام افتادم تا بتوانم مقداری مواد مخدر تهیه کنم. از طریق واسطه ها و خرده فروشان مواد مخدر وارد معامله با مردی شدم که مدعی بود همسرش نازاست و صاحب فرزند نمی شود من هم برای آن که پول بیشتری بگیرم هر بار بهانه ای می آوردم تا این که بالاخره با هم توافق کردیم که من دخترم را در قبال مقداری مواد مخدر صنعتی به آن مرد واگذار کنم و او هم دخترم را به مکان نامعلومی ببرد ولی در همین اثنا مادرم متوجه ماجرا شد و قبل از آن که دخترم را به آن مرد تحویل بدهم او را نزد خودش برد و سرپرستی اش را به عهده گرفت اگرچه مدتی بعد به خاطر همین موضوع به عذاب وجدان شدیدی دچار شدم ولی مواد مخدر صنعتی روح و روانم را تسخیر کرده بود و من دست به هر کار خطرناکی می زدم. اکنون نیز پس از هر بار مصرف شیشه یا کریستال دچار توهم می شوم به گونه ای که خودم نمی دانم دست به چه اعمال و رفتارهای خطرناکی زده ام. وقتی به خود می آیم که همسرم را تا سر حد مرگ کتک زده ام یا چاقو را زیر گلویش گذاشته ام و …
شایان ذکر است، به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی مشهد) پس از انجام مشاوره های روان شناسی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری اقدامات قانونی برای درمان این جوان به عمل آمد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *