جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۶ بعد از ظهر به وقت تهران

دیگر هیچ مهر و علاقه ای به همسرم ندارم!

دیگر هیچ مهر و علاقه ای به همسرم ندارم، به طوری که حتی نمی توانم ساعتی را به او فکر کنم. با وجود این خیانتش را از یاد نمی برم چرا که …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2019/11/%D8%B2%D9%86-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%87%DB%8C.jpg

این ها بخشی از اظهارات زن ۳۵ساله ای است که در جست و جوی یافتن راهی برای طلاق از همسرش وارد کلانتری میرزاکوچک خان مشهد شد. این زن جوان که دستان دختر و پسر خردسالی را نیز در دست می فشرد، درباره ماجرای تلخی که زندگی اش را در آستانه نابودی قرار داده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: دوران کودکی و نوجوانی ام را در یکی از شهرهای استان خوزستان گذراندم و تا کلاس دوم دبیرستان درس خواندم اما به دلیل این که علاقه زیادی به درس و مدرسه نداشتم، در همان سال ترک تحصیل کردم و در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم تا این که چند سال بعد یکی از دوستان برادرم که به منزل ما رفت و آمد داشت، از من خواستگاری کرد. اگرچه «آرش» مورد تایید برادرم بود اما باز هم پدرم تحقیقاتی را درباره او و خانواده اش انجام داد و ما ۱۴ سال قبل به صورت سنتی ازدواج کردیم. سال های اول زندگی مشترک مان خیلی عاشقانه و صمیمی سپری شد و با به دنیا آمدن دختر و پسرم زندگی ما صفای دیگری پیدا کرد. مدتی بعد خانواده ام بعد از بازنشستگی پدرم، به مشهد مهاجرت کردند و من در خوزستان ماندم چرا که همسرم فروشگاه داروهای گیاهی داشت و من هم با او همراهی می کردم. اما از حدود شش سال قبل سرنوشت من به گونه ای دیگر رقم خورد و زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار گرفت. رفتار آرش به طور ناگهانی تغییر کرد به طوری که به شدت پرخاشگر شده بود و با هر بهانه ای این زندگی عاشقانه را زیر سوال می برد و با من به مشاجره می پرداخت. آن روزها خیلی تلاش کردم تا ریشه این تغییر رفتار همسرم را پیدا و به خاطر زندگی ام و فرزندانم مشکل به وجود آمده را حل کنم اما هیچ گاه موفق نشدم. به آرش پیشنهاد دادم تا به یک مشاوره خانواده مراجعه کنیم اما او زیر بار نمی رفت و مدعی بود زندگی خوبی دارد. برای حفظ زندگی ام دست به دامان بزرگ تر ها و بستگان نزدیک آرش شدم ولی باز هم فایده ای نداشت. حتی زمانی که دست پسرم شکست او همچنان نسبت به من و فرزندانش بی تفاوت بود تا این که بالاخره سه سال قبل فهمیدم او در کلاس های خواص گیاهان دارویی که توسط یکی از استادان معروف طب سنتی برگزار می شد، با دختری آشنا شده است و با یکدیگر ارتباط برقرار کرده اند. وقتی ماجرای خیانت همسرم فاش شد دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و به همراه فرزندانم نزد خانواده ام بازگشتم. او هم با همان دختر در شهرستان زندگی می کند و سراغی هم از فرزندانش نمی گیرد. حالا هم مهر و علاقه اش از دلم بیرون رفته است و قصد دارم با گرفتن حق و حقوقم از او طلاق بگیرم تا فرزندانم را خودم بزرگ کنم و…
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) رسیدگی کارشناسی و روان شناختی به پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۳.۷/۵ - (۳ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *