“پرنفوذترین بشر روی سیاره زمین کیست؟ رای من به ولادیمیر پوتین است”.
به گزارش ایسنا، دیوید بروکس، ستون نویس نشریه نیویورک تایمز در مقالهای با این مقدمه، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه را قدرتمندترین فرد حال حاضر جهان خوانده و مینویسد:
«ولادیمیر پوتین در بحث بزرگ جهانی دوران فعلی یعنی بحث میان دموکراسی و استبداد توانسته خودش را به عنوان یکی از قطبهای مطرح جا بیندازد. او راهبردی منسجم برای ترویج طرف حامی استبداد در این بحث دارد. پوتین قادر است که دشمنان دموکراسی خواه خود را تحقیر کرده و در کار آنها اخلال ایجاد کند و همزمان از زیر تقصیر آن شانه خالی کند. او تبدیل به قهرمان فرهنگی محافظهکاران پوپولیست در هرجایی از جهان از فرانسه و ایتالیا گرفته تا فیلیپین و دفتر رئیسجمهور آمریکا شده است. مردم معمولا میگویند که پوتین صرفاً مهارتش این است که با دسته ضعیف بازی کند همه توقع دارند که او نهایتاً لغزش پیدا کند چون اقتصاد روسیه به شدت آسیب دیده است اما آنطور که به نظر میرسد دست او آنقدرها هم ضعیف نیست زیرا پایگاه قدرت او صرفا اقتصادی نیست بلکه فرهنگی و ایدئولوژیک است.
آنگونه که نویسندهای به نام کریستفر کالدول در Imprimis نوشته، پرستیژ بینالمللی پوتین با داستانی که میگوید شروع میشود. او با گفتههایش به قدرت رسید و این اتفاق بعد از آن افتاد که اصلاح طلبان غربی تقریبا کشور او را نابود کردند. تیمهای اقتصاددانهای آمریکایی فکر کردند که اگر شما به درستی اموال را خصوصی سازی کنید قانون و نظم و انسجام اجتماعی خودش درست خواهد شد.
یک فاجعه اجتماعی به راه افتاد و امید به زندگی در روسیه به زیر میانگین بنگلادش رفت. دولت ورشکسته شد، اعضای حزب کمونیست سابق منابع کشور را غارت کردند و دولتهای متوالی آمریکا، روسیه را در صحنه جهانی تحقیر کردند.
پوتین جلو آمده و ثبات را بازیابی کرد. اکنون امید به زندگی در روسیه ۷۱ سال است که به شکلی تاریخی بالاست، اقتصاد دوباره به جریان افتاده و روسیه دوباره یک قدرت جهانی است و چند روز پیش توانست حمله دیپلماتیک مشترک مجموعهای از کشورهای غربی را پاسخ دهد. بعد از ۱۷ سال حضور در قدرت محبوبیت داخلی پوتین بالای ۸۰ درصد است. به عبارت دیگر در سالهای پیشرو مستبدان پوتینیست در جنگ افکار، یکسری برتریهای کلیدی خواهند داشت.
در درجه اول لیبرال دموکراسی براساس این ایده ایجاد شده که قدرت باید در سراسر یک نظام روابط و نهادها پراکنده باشد. پوتین از این ایده حمایت میکند که قدرت باید متمرکز باشد و یک رهبر در بالا بوده و خطوط آهنی اقتدار به سمت پایین سرازیر شود. او حامی این ایده است که در لیبرال دموکراسی هیچ اعتماد اجتماعی وجود نداشته باشد دچار آشوب میشود و این رویکرد یک فریب است که اجازه میدهد افراد دارای ارتباط خوب همه افرادی دیگر را غارت کنند. در زمانهای اضطراب و بی اعتمادی استدلال به نفع اقتدار متمرکز آشکار خیلی آسان تر از استدلال به نفع یک قدرت توزیع شده و بی شکل است.
دوم وفاداری نهایی لیبرال دموکراسی به یک مفهوم و به یک نهاد، عقیده و هنجارهای دموکراتیک است. ما به عنوان کسانی که در اردوی دموکراسی خواهان هستیم همواره هنگامی که پدیدههایی مثل ولادیمیر پوتین، دونالد ترامپ یا شی جینپینگ را میبینیم که هنجارها از بین میبرند تا به قدرت شخصی بیفزایند زنگ خطر برای ما به صدا در میآید. همانطور که ام. استیون فیش در Journal of Democracy مینویسد “پوتین صرفا شناخته شده ترین و قدرتمندترین سیاستمدار روسیه نیست بلکه تنها سیاستمدار آن است” نه پیروان پوتین و نه پیروان ترامپ و یا شی جینپینگ از زیر پا گذاشتن هنجارها ناراحت نمیشوند البته تا زمانی که شخصی وجود دارد که مسئولیت هسته فرماندهی را در دست خود داشته باشد. در زمانهای اضطراب و بی اعتمادی خیلی آسانتر میتوان مردم را حول یک شخص متحد کرد تا حول یک مفهوم انتزاعی.
سوم لیبرال دموکراسی براساس یک ایمان به ظرفیتهای شهروندان منفرد ساخته شده است. همانطور که شما میدانید ایمان درواقع اطمینان به چیزهایی است که ما به آنها امید داریم و اطمینان به شواهد و مدارک چیزهایی است که ما ندیدهایم. ما دموکراتها به این ایده ایمان داریم که مردم بهتر از همه میدانند که چطور زندگی خود را اداره کنند و این انتخابهای فردی را میتوان در داخل یک بافت مشترک در هم تنید.
پوتینیسم مثل ترامپیسم برپایه یک بدبینی (Cynicism) بنا شده است. این درواقع بر پایه این ایده است که یک نفر نباید هیچ توهمی داشته باشد و نسبت به راههای جهان عاقل باشد. همانطور که ماکیا ولی گفته مردم قدرنشناس و مکار هستند و برای منفعت حریص بوده و به هنگام خطر رام میشوند. دشمنی اجتناب ناپذیر است. هرچیزی حزبی (Partisan) است.
در این دنیا هر چیزی روابط عمومی است و مردم هر چیزی را که باورش به نفعشان باشد باور خواهد کرد. در زمانهای اضطراب و بی اعتمادی فروختن بدبینی به جای ایدهآلیست آسان تر است. نهایتا لیبرال دموکراسی براساس این ایده است که مردمی که هیچ شباهتی به شما ندارند همچنان شایسته احترام و توجه هستند و سیاست مربوط به ایجاد سازش با مردمی است که شما به سختی میتوانید بودن در کنار آنها در یک اتاق را تحمل کنید. پوتینیسم براساس این ایده است که مردمی که شبیه شما نیستند آشوب فرهنگی را ایجاد کنند. آنها سبک زندگی شما را تضعیف میکنند و پوتین به طور مداوم به همجنس بازها، خداناباورها و “غرب بی نسل و نابارور”حمله میکند.
در زمان اضطراب و بی اعتمادی فروختن وجه تمایزها به ما و آنها آسان تر از فروختن مدارای نسبت به تکثر فرهنگی است.
به طور خلاصه هرگز این مرد یا آرمانش را دست کم نگیرید. رژیمهای سیاسی کل جهان خودشان را تطبیق میدهند و یا کمی مستبد میشوند و یا کمی دموکراتیک تر میشوند. هم اکنون نیرو به نفع مسیر استبداد بیشتر است. بخشی از علت این موضوع این است که این طرف یک چهره نترس و درخشان در راس امور خود دارد. در عین حال زمانی که کسی از شما میپرسد چه کسی رهبر جهانی اردوی لیبرال دموکراسی است شما هیچ اسمی به ذهنتان نمیرسد.»