روزی که پدر شوهرم سیلی محکمی به گوشم نواخت و خطاب به همسرم فریاد زد: «تا آبرویمان نرفته این زن بی لیاقت را طلاق بده!» تازه فهمیدم که در چه دام شومی افتاده ام و…
زن ۳۳ ساله ای که در پی شکایت همسرش و به اتهام خیانت به کلانتری احضار شده بود، در حالی که بیان می کرد ناخواسته وارد یک بازی شوم شده ام، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به پایین از نظر اقتصادی زندگی می کردم و پدرم شغل آزاد داشت.
وقتی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید، فقط توانستم در دانشگاه آزاد پذیرفته شوم اما پدرم که موافق تحصیل من در دانشگاه نبود فقط به این دلیل که هزینه های تحصیل در دانشگاه آزاد زیاد است، اجازه نداد به دانشگاه بروم تا این که دو سال بعد به خواستگاری پسر یکی از دوستان دور پدرم در حالی پاسخ مثبت دادم که او را تا روز عقدکنان ندیدم.
با وجود این، مراسم عقدکنان برگزار شد اما دوران نامزدی بسیار سردی را گذراندم چرا که جمال هیچ تمایلی به رفت و آمد نداشت و ما کمتر ساعاتی را در کنار هم سپری می کردیم، به همین دلیل جمال هیچ علاقه ای به من نشان نمی داد و ابراز محبت نمی کرد. وقتی موضوع را به نوعی با پدرم در میان گذاشتم او گفت عجله نکن!
جمال پسری با حجب و حیاست به همین دلیل هم رفتارهای نسنجیده ای از خودش بروز نمی دهد.
خلاصه بعد از یک سال دوران نامزدی، زندگی مشترک من و جمال در حالی آغاز شد که رفتارهای سرد و بی روح همسرم همچنان ادامه داشت و هیچ تغییری در زندگی ما به وجود نیامد. آرام آرام دچار افسردگی شدم، زیرا ذره ای محبت از همسرم نمی دیدم. بعد از آن که پسرم «بهداد» به دنیا آمد، روزی جمال مقابلم ایستاد و خیلی راحت گفت: من هیچ علاقه ای به تو نداشتم و تنها به اصرار خانواده ام تن به این ازدواج دادم.
حالا هم تو می توانی آزاد باشی! آن روز منظورش را نفهمیدم و با تعجب گفتم از طلاق حرف می زنی!؟ با غرور خاصی گفت: نه! پسرم را دوست دارم! از سوی دیگر پدر جمال به طور کامل ما را تحت پوشش مالی خودش داشت و همه مخارج و هزینه های زندگی ما را تامین می کرد. به همین دلیل جمال خیلی می ترسید که من حرف های او را برای پدرش بازگو کنم و به او بگویم که جمال هیچ احساسی به من ندارد.
با وجود این در حالی سرگرم بچه داری شدم که نمی دانستم نقش اول یک سناریوی شوم را بازی می کنم. فاصله بین من و جمال هر روز بیشتر می شد و او مدام به سفرهای مجردی می رفت و به دنبال خوش گذرانی بود اما از نظر مالی و رفاهی کاملا من و فرزندم را تامین می کرد. با وجود این، خیلی ناراحت بودم و در این شرایط زجر می کشیدم تا جایی که داروهای اعصاب و روان مصرف می کردم و از این همه بی مهری به شدت دلخور بودم. در همین وضعیت بود که با حامد در یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم.
او با آن که سه سال از من کوچک تر بود ولی قلبی مهربان داشت. او ساعت ها به درد دل هایم گوش می داد و بسیار عاقلانه رفتار می کرد این ارتباط خیلی زود به شکل عجیبی به یک رابطه عاطفی گره خورد تا جایی که یک بار به خاطر من دست به خودکشی زد.
حامد فرزند طلاق بود و خودش نیز به محبت نیاز داشت. در عین حال وابستگی من به او به حدی رسید که تصمیم گرفتم از جمال طلاق بگیرم ولی او هیچ گاه به طلاق دادن من راضی نمی شد چرا که می ترسید پدرش حمایت های مالی را از او دریغ کند.
بالاخره در یکی از همین روزها بود که جمال متوجه ارتباط غیرمتعارف من با حامد شد و بلافاصله به اتهام خیانت از من شکایت کرد. آن روز پدر شوهرم که متوجه ماجرا شده بود، سیلی محکمی به صورتم زد و از شوهرم خواست تا دیر نشده و آبرویشان نرفته است مرا طلاق بدهد! آن جا بود که فهمیدم همه این ها یک سناریوی شوم است که جمال به نگارش درآورده است و من هم ندانسته ایفاگر نقش اول آن شده ام و…
شایان ذکر است به دستور سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی قضایی و روان شناختی این پرونده آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
آخه این صفحه ی مسخره چیه باز میشه با محتوای چرت و بیخودش
دیگه شورش و از مزه بردید اه