محمدیه قبلا شلوغ بود و پرجمعیت، حالا از آن همه جمعیت ، فقط خاله بتول مانده با شش تا خانواده دیگر… آنها هم که بروند چراغ روستای محمدیه برای همیشه خاموش میشود.
زن جوان کلیه اش را به برای تعمیرخانه میفروشد!؟
این را خاله بتول میگوید. وقتی در حیاط خانهاش ایستادهایم . « شما چرا ماندی؟»این را هم ما میپرسیم.
آه میکشد و میگوید:« من جایی ندارم که بروم… از اول که بهدنیا آمدم همینجا بودم، همینجا هم پیر شدم، همینجا هم خاک میشوم…»
آنها از شانزدهم فروردین تا همین امروز، شبهایشان را همین جا گذراندهاند؛ جرات زیر سقف خوابیدن را ندارند:« یک بار همین چند وقت پیش عقرب پسرم را همینجا نیش زد، اما چاره نداریم، بهتر از این است که سقف بریزد روی سرمان. اصلا کجا بخوابیم زیر کدام سقف؟ بیایید خودتان ببینید! »
خاله بتول این را که میگوید، پرده سفید رنگ در ورودی را کنار میزند، تکرار میکند:« بیایید خودتان ببینید!»
ما از چهارچوب در میگذریم، صدای ناله در بلند میشود. ترکهای روی دیوارها هشدار ورود ممنوع میدهند، آهسته پا میگذاریم به داخل اتاق. همانجا که تا پیش از این حکم پذیرایی خانه را داشت و حالا دیگر رنگ مهمان به خودش ندیده. کف اتاق هنوز پر از آوار است؛ آوار روی همه وسیلههای خانه، ردی از گردو خاک کشیده… خاک از چند ماه پیش روی زمین مانده و سفت شده…وسیلهها بعد از آوار، یک گوشه جمع شدهاند. اتاق دیگر شبیه آن اتاق قبلی نیست.
آسیب خیلی زیاد نبود، اما درمان همان جراحتها هم برای این خانواده راحت نبود :« میخواستیم پسرم را ببریم بیمارستان، اما چون پول نداشتیم، شناسنامههایمان را پیش یکی از همسایهها گرو گذاشتیم، دومیلیون پول گرفتیم پسرم چند روز بیمارستان بستری بود بعد هم مرخص شد، اما ما نتوانستیم بدهی مان را پس بدهیم، همسایه هم آمد گوسفندها را عوض طلبش گرو برد… »
شاید کلیهام را بفروشم
خانه خاله بتول خشت و گلی است، دیوارهایش ۶۰ بهار، ۶۰ تابستان، ۶۰ پاییز و ۶۰ زمستان به خودشان دیده اند و حالا پایشان سست است و لرزان:« این خانه از خودم نیست،امانت است دست ما، مال پسرعمویم است، ما ۲۰ سال است که اینجا زندگی میکنیم. اما از وقتی زلزله آمده ، دوتا از پسرهایم ول کردهاند رفتهاند مشهد. برای خودشان اتاق گرفتهاند… میگویند میترسیم، اینجا امنیت ندارد…»
فکر فروش کلیه اما از سر خاله بتول بیرون نرفته، هنوز هروقت چشمش به سقف خانه میافتد، به سرش میزند کلیه را بفروشد، شنیده ۵۰ میلیون دستش را میگیرد. میگوید شاید این ۵۰ میلیون سقف بشود بالای سرش؛ مرهم بشود روی زخمهایش، نان بشود برای خانوادهاش، آنوقت شاید پسرها برگردند خانه دوباره شلوغ شود و پر سروصدا…
اینها اما خیال است؛ کلیه خاله بتول هنوز همانجاست توی بدنش، پسرها خانه نیستند، خطر هم هر روز صبح میآید از پشت پنجره برای خاله بتول دست تکان میدهد ؛ از در و دیوار خانه بالا میرود، دست روی ترکهای ریز و درشت دیوارها میکشد و میرسد به سقف… به سقفی که تاب ماندن ندارد.
میپرسیم:« چرا سقف را تعمیر نمیکنی؟»
سراغ شورای روستای محمدیه را که میگیریم، خاله بتول میخندد تلخ:« محمدیه شورا ندارد…جمعیتمان اینقدر کم شده که دیگر شورا نداریم…»
روستا به ساکنانش زنده است؛ محمدیه هم این روزها بیرمقتر از همیشه، تن خستهاش را زیر آفتاب گرم کلات سرپا نگهداشته، تا آخرین نفر هم خانهاش را خالی کند و برود شهر، جایی که گاز دارد، آب دارد، حمام دارد، امکانات دارد. گلایههای خاله بتول از وضعیت روستایشان از همینجا شروع میشود: « بعد از این همه سال ما هنوز گاز نداریم، آب مان هی قطع میشود. حمام نداریم. هفته اییک بار میرویم شهر خانه فامیلهایمان حمام.»
عددهای نشسته روی تن تقویم مرداد ۱۳۹۶ را نشان میدهند، اما اهالی این روستا، هفتهای یک بار، لباس هایشان را بقچه میکنند، میایستند کنار جاده، ۲۵۰۰ تومان کرایه میدهند ، ۴۰ دقیقه توی راهند تا برسند مشهد، بروند حمام و بعد دوباره ۲۵۰۰ تومان کرایه بدهند و برگردند خانه. میروند و میآیند و هنوز امیدوارند طرح نوسازی و بهسازی مسکنهای روستایی یک روز به روستای آنها هم برسد.
ساعت از ظهر کمی گذشته، خاله بتول با چادری که دور گردنش بسته، از دیوار کوتاه طویله میپرد، میرود آنطرف ، گوسفندها را هِی میکند به سمت آغل ، بعد از همانجا با صدای بلند رو به ما میگوید:« از دار دنیا همین گوسفندها را داریم، خرجیمان هم از شیر همینها میرسد.»
او هر روز شیر گوسفندها را میدوشد، چند نفر از شهر میآیند، شیرها را میخرند، ۳۰ هزارتومان دستش را میگیرد؛ این میشود خرجی او و بچههایش.
وقت رفتن، مدیر انجمن مردمنهاد «حافظان مهربانی» که ما را تا خانه خاله بتول همراهی کرده، بسته غذایی کمکهای خیران را به خاله میرساند، خاله بتول لبخند میزند، دعای خیر میکند و نوید کوهی میگوید:« انجمن ما از وقتی از مشکل خاله بتول باخبر شد، پیگیر تعمیر منزل ایشان شد، اما این خانه بهخاطر کاهگلی بودن سازه، امکان تعمیر ندارد و البته تا جایی که من شنیدهام در طرح تخریب وزارت راه برای عریض سازی جاده مشهد –کلات هم قرار دارد. بهخاطر همین موضوع بازسازی کلا منتفی است و ما با کمک خیران در تلاش هستیم تا زمینی را در همین روستا برای ایشان تهیه کنیم تا زندگیشان یک سروسامانی بگیرد.»