جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۳ بعد از ظهر به وقت تهران

سرانجام ارتباط عاشقانه دختر ۱۸ ساله در فضای مجازی

روزی که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و درباره حساب بانکی از من سوال کردند خیلی متعجب شدم چرا که کارت و رمز بانکی آن حساب دست شریکم بود که از مدتی قبل به قصد ازدواج با هم در فضای مجازی آشنا شده بودیم. آن جا بود که فهمیدم چه بلای وحشتناکی بر سرم آمده است و …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/08/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1597919102.jpg

دختر ۱۸ساله ای که با یک ارتباط عاشقانه در فضای مجازی دچار مخمصه عجیبی شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: مادرم به دلیل ازدواج با پسرخاله اش دچار مشکلات بارداری شده بود و مدام فرزندانش سقط می شدند تا این که از شهر محل سکونتمان به مشهد مهاجرت کردند و پس از درمان های متوالی در مراکز ژنتیکی و نازایی، بالاخره صاحب دو دختر شدند اما پدرم که عاشق فرزند پسر بود مخفیانه در همان شهر محل سکونتمان با زن دیگری ازدواج کرده بود. مادرم وقتی ماجرا را فهمید، در مشهد ماند و برای تامین مخارج زندگی به کارگری در خانه های مردم پرداخت. از سوی دیگر پدرم نیز با همسر دومش در شهرستان زندگی می کرد و هفته ای یک بار به ما سر می زد. در این شرایط خواهرم که دیپلم گرفته بود، در یک شرکت خصوصی مشغول کار شد تا بتواند کمک خرج مادرم باشد و جهیزیه اش را تهیه کند. من هم که تلاش آن ها را می دیدم، از خودم خجالت می کشیدم و از مادرم می خواستم اجازه بدهد تا من هم در بیرون از منزل کار کنم، اما او معتقد بود من باید به تحصیلاتم ادامه بدهم تا به خوشبختی برسم. اما در این میان، من از حدود یک سال قبل با جوانی به نام «امید» در شبکه های اجتماعی آشنا شده بودم، به طوری که او با مهربانی و شیرین زبانی هایش کمبودهای عاطفی ام را جبران می کرد. امید مدعی بود در یکی از شرکت های پخش دارو فعالیت می کند و سود زیادی نصیبش می شود. در همین روزها امید از من خواست در زمینه فروش دارو با او شریک شوم و درآمدمان را نیز تقسیم کنیم. این بود که به پیشنهاد امید حساب بانکی باز کردم تا او سود حاصل از فروش دارو را به آن حساب واریز کند اما او بعد از افتتاح حساب، کارت بانکی و رمز حساب را از من گرفت تا برای واریزو برداشت پول مشکلی نداشته باشد. او ادعا می کرد باید با این حساب کار کند تا بتوانیم برای فعالیت های اقتصادی بیشتر دسته چک تهیه کنیم. با آن که یک سال از این ماجرا می گذرد اما او هیچ سودی به من نداده است و ادعا می کند با سود حاصل از فروش داروها دایره فعالیتش را گسترده کرده است. این در حالی بود که ارتباط عاطفی من و امید نیز هر روز بیشتر می شد تا جایی که حتی عکس و تصاویر خصوصی ام را در اختیارش می گذاشتم. او که ادعا داشت قصد ازدواج با مرا دارد، در جریان ریز و درشت مسائل خانوادگی ما قرار گرفته بود و من هم چیزی را از او پنهان نمی کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و از من خواستند توضیحاتی را درباره حساب بانکی ام به آن ها ارائه کنم. من که می دانستم کارت و رمز آن حساب در دست امید است، حیرت زده به پلیس مراجعه کردم. آن جا بود که فهمیدم امید با عکس شخصی و حساب بانکی من یک کانال همسریابی به راه انداخته است، به طوری که مردان بسیاری فریب او را خورده اند و پول های زیادی را از دست داده اند. این بود که بلافاصله با تنها شماره تلفنی که از امید داشتم با او تماس گرفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم اما امید با شنیدن موضوع کانال همسریابی، گوشی تلفن را قطع کرد و دیگر پاسخم را نداد. حالا هم من که هیچ مشخصات دیگری جز همین شماره تلفن از او ندارم، در مخمصه وحشتناکی افتاده ام و نمی دانم چگونه خودم را از این گرداب هولناک نجات بدهم و … شایان ذکر است، به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) پرونده این دختر جوان برای بررسی های کارشناسی و قضایی در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴.۲/۵ - (۴ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *