۱۱سال است که همه تلاشم را برای حفظ زندگی خانوادگی ام به کار برده ام. هر راهی که برای نجات همسرم از گرداب مواد افیونی به نظرم می رسید را تجربه کردم اما نه تنها به نتیجه ای نرسیدم بلکه ۲ کودکم نیز دچار بیماری های روحی و روانی شدند به طوری که آینده و سرنوشت آن ها در پرده ابهام قرار گرفته است و حالا نیز چاره ای جز طلاق ندارم …
زن ۲۸ ساله درحالی که عاشقانه کودک خردسالش را در آغوش گرفته بود دادخواست طلاق را به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) نشان داد و با بیان این که کارد به استخوانم رسیده و به خاطر آینده فرزندانم مجبور به جدایی از «ساعد» شده ام گفت: ۱۶ ساله بودم که عشق پسر همسایه وجودم را لبریز از دوست داشتن کرد.
آن زمان «ساعد» جوان ۲۰ ساله ای بود که شغل و درآمدی هم نداشت اما من شیفته مردانگی او بودم هر وقت پرده سفید گلدار اتاق را کنار میزدم و هیبت و مردانگی ساعد را می دیدم غرور سراسر وجودم را فرا می گرفت.
بالاخره با وجود مخالفت ها و سرزنش های مادرم با ساعد ازدواج کردم. وقتی برای نگاه های زیرچشمی دیگران غیرتی می شد و شاخ و شانه می کشید حس خوبی به من دست می داد و از این که همسرم این گونه مرا حمایت می کرد خوشحال بودم هنوز یک سال از ماجرای ازدواجم نگذشته بود که در میان بهت و ناباوری در جریان اعتیاد او قرار گرفتم حالا اعتیاد «ساعد» بر مشکل بیکاری اش نیز افزوده شده بود در نهایت با هزاران وعده و وعید موفق شدم او را به ترک اعتیاد ترغیب کنم باورم نمیشد مردی که مملو از مردانگی بود باید تا لنگ ظهر بخوابد و همسرش در پی یافتن کار آواره کوچه و خیابان شود با هر بدبختی بود پس از ترک اعتیاد کاری برای او دست و پا کردم و خودم به امور خانه داری پرداختم.
هنوز دوران بارداری را می گذراندم که فهمیدم ساعد دوباره به سوی مواد مخدر کشیده شده است او باز هم به خاطر اعتیاد کارش را رها کرد و من در حالی که صاحب فرزند شده بودم برای ترک اعتیاد او تلاش کردم.
این روند ادامه داشت ولی ساعد مدت زیادی دوام نمی آورد و دوباره همان بدبختی ها به سراغم میآمد. ۳ سال پیش وقتی او ۷ ماه به سراغ مواد مخدر نرفت به زندگی با او امیدوار شدم در حالی که دومین فرزندم را باردار بودم.
اما این بار دنیا روی سرم خراب شد وقتی فهمیدم ساعد به مصرف شیشه گرایش پیدا کرده است بدرفتاری های جسمی و عاطفی او به حدی رسید که پزشک معالجم از زنده ماندن جنین ابراز ناامیدی کرد.
حدس پزشک درست بود و فرزندم پس از تولد دچار نارسایی های جسمی و تنفسی بود به حدی که مدت زیادی را در بیمارستان بستری شد اکنون که ۲ سال از آن ماجرا می گذرد فرزندانم دچار بیماری های روحی و روانی و کند ذهنی شده اند به طوری که یکی از آن ها نه توان راه رفتن دارد و نه قدرت تکلم! وقتی شرایط زندگی ام را این گونه دیدم درحالی که هر روز بر اضطراب و استرس فرزندانم افزوده می شد تصمیم به طلاق گرفتم و سرزنشهای مادرم را به جان خریدم تا ..