همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. ناصر حجازی در بستر بیماری بود و می‌خواستیم کاری کنیم که خوشحال شود.

جاوید در لندن جرقه‌ای در ‌ذهنش زد و حین بازی چلسی و منچستر، با روابط‌عمومی باشگاه منچستریونایتد مذاکره کرد و از ستاره سابق ایران گفت که در تمرینات منچستر حضور یافت و به‌خاطر اتفاقاتی در ایران، هرگز نتوانست دروازه‌بان ثابت منچستر شود.

جاوید نامه‌ای به آلکس فرگوسن نوشت و از دومین دروازه‌بان قرن آسیا، بازیکن تیم‌ملی ایران، نایب‌قهرمان آسیا و حضور کوتاه در منچستر گفت.

قرار بود فرگوسن به فارسی برای حجازی پیامی را بگوید که جاوید به او یاد می‌داد اما منچستر به چلسی در لیگ قهرمانان باخت و از اروپا حذف شد تا همه‌چیز خراب شود.

اما فرگوسن نامه‌ای با امضای خودش برای ناصرخان حجازی فرستاد. نامه‌ای گرم و صمیمی برخلاف معمول.

در جایی نوشته بود: دوست دارم بدانی که همه جا به فکر تو هستیم. شخصا به خاطر همه فداکاری‌ها و تلاش‌هایت برای باشگاه تشکر می‌کنم. این فداکاری‌ها بسیار ارجمند است.

جاوید به ایران آمد و با هم به منزل ناصر حجازی رفتیم. خانواده‌اش برای کنسرت رضا صادقی به سالن رفته بودند.

حجازی گفت: مردم شرمنده‌م می‌کنند؛ من مریضم و نمی‌توانم. نامه را که دید اشک در چشمانش جمع شده بود.

غرور همیشگی تبدیل به بغض شد. چه شبی بود. ساعت‌ها گپ زدیم و او مثل همیشه معترض بود.

بعدها پاسخ فرگوسن را اینگونه داد: چیزی که همیشه در تمام دوران زندگی ام برای من معما بوده است این است که چرا درست هنگامی که به کمک احتیاج دارم کسانی به من خوبی میکنند که هیچ حقی بر گردن من ندارند.
بیست‌وسه آذر تولد ناصر حجازی است. یادش همیشه با من است.