جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۵ بعد از ظهر به وقت تهران

سرنوشت تلخ دختری که از نوزادی معتاد بود

هنوز در حیرتم که چگونه مواد مخدر روح و روان انسان ها را به هم می ریزد تا جایی که حتی یک مادر برای رسیدن به مواد مخدر حاضر است فرزندانش را قربانی کند به گونه ای که…

این ها بخشی از اظهارات زن ۲۳ ساله ای است که خواهر ۱۸ ساله اش او را به اتهام ایراد صدمه بدنی به کلانتری کشانده بود. با این حال خواهر بزرگ تر در حالی که با چشمانی اشک بار به خواهر کوچکش التماس می کرد که دوباره خود را اسیر گرداب ترسناک مواد افیونی نکند درباره ماجرای عجیب این شکایت به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم ولی از روزی که چشم باز کردم جز دود و دم مواد مخدر و چشمان خمار پدر و مادرم چیزی ندیدم. اگرچه من پنج سال از خواهرم بزرگ تر بودم اما به خاطر ندارم از چند ماهگی معتاد شده ام چون هر وقت من یا خواهر کوچک ترم گریه می کردیم یا دچار بیماری های معمولی مانند سرماخوردگی می شدیم بلافاصله مادرم مقداری مواد مخدر را در آب حل می کرد و به خورد ما می داد تا گیج شویم و به خواب برویم. به همین دلیل از همان دوران خردسالی کودکان معتادی بودیم که باید روزانه مقداری مواد مخدر در کنار پدر و مادرمان مصرف می کردیم. زمانی که در روستا به مدرسه می رفتم مادرم ابتدا مقداری مواد مخدر به من می خوراند تا علایم خماری در من ظاهر نشود اما آن قدر در کلاس درس گیج می شدم که ناخودآگاه سرم را روی میز می گذاشتم و خوابم می برد تا جایی که هراسان با خنده های همکلاسی هایم از خواب می پریدم و مورد سرزنش معلم قرار می گرفتم .از سوی دیگر کیف و کفش و لباس های وصله دار من موجب می شد مورد تمسخر همکلاسی هایم قرار بگیرم حتی گاهی ته مانده خوراکی های همکلاسی هایم را که به من تعارف می کردند پنهانی در کیفم می گذاشتم تا با خواهر کوچک ترم تقسیم کنم چون مادرم درگیر بساط استعمال مواد مخدر خودش و پدرم بود و خیلی کم بوی غذا از منزل مان استشمام می شد. خلاصه با همین وضعیت تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم ، سپس پدرم تصمیم به مهاجرت گرفت تا در مشهد شغل مناسبی پیدا کند و اوضاع زندگی مان بهتر شود. این گونه بود که در یکی از مناطق آلوده و حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم ولی نه تنها به سعادت و خوشبختی نرسیدیم و پدرم نتوانست شغل مناسبی پیدا کند بلکه او به دلیل معاشرت با هم محله ای ها و دوستان جدیدش به مصرف مواد مخدر صنعتی گرایش پیدا کرد و خیلی زود به کارتن خوابی و پرسه زنی در پاتوق های معتادان حاشیه شهر روی آورد. در این شرایط بود که مادرم نیز مسیر طلاق را انتخاب کرد و از پدرم جدا شد. آن زمان من که ۱۵ سال بیشتر نداشتم یک روز در تنگنای خماری تصمیم گرفتم با ترک اعتیاد در مسیر درست زندگی قدم بردارم و با راهنمایی یکی از دوستانم قدم در انجمن معتادان گمنام گذاشتم و با کمک آن ها از شر این هیولای وحشتناک نجات یافتم. درست یک سال بعد از این ماجرا بود که «عنایت» به خواستگاری ام آمد ،با آن که خواستگارم ۴۰ ساله بود اما من به امید رسیدن به خوشبختی وفرار از این شرایط خانوادگی به عنایت پاسخ مثبت دادم زیرا می ترسیدم دوباره در کنار مادر و خواهرم به مواد مخدر آلوده شوم ولی هنوز مدت زیادی از آغاز زندگی مشترک مان نگذشته بود که تقدیر من به گونه دیگری رقم خورد و تازه فهمیدم نه تنها عنایت قبلا ازدواج کرده و فرزندی هم سن و سال من دارد بلکه او نیز معتاد است و در این مدت به طور مخفیانه مصرف می کرد. من نمی خواستم دوباره روزهای سیاه اعتیاد را تجربه کنم بنابراین از همسرم خواستم اعتیادش را ترک کند اما وقتی تلاش هایم به نتیجه نرسید به ناچار با قلبی شکسته و روحی افسرده از او طلاق گرفتم و زندگی مستقلی را در گوشه دیگر شهر آغاز کردم زیرا نمی خواستم دوباره نزد مادر و خواهرم باز گردم. خلاصه با کارگری در هتل ها و تالارها وضعیت مالی ام کمی بهتر شد سپس با پس اندازهایم خانه نقلی اجاره کردم و مادر و خواهرم را به مرکز ترک اعتیاد فرستادم تا بعد از ترک اعتیاد زندگی جدیدی را در کنار هم شروع کنیم اما متاسفانه مادرم بعد از مدت کوتاهی دوباره مصرف مواد را آغاز کرد. حالا او برای این که بتواند به راحتی مواد مخدرش را مصرف کند نه تنها درگیری های شدیدی را بین من و خواهرم به راه می اندازد بلکه مدام خواهرم را به مصرف مواد مخدر ترغیب می کند تا من برای ترک اعتیاد دست از سرش بردارم. چند روز قبل نیز با مشتی حرف های بیهوده و دروغین نزاعی فیزیکی بین من و خواهرم به راه انداخت و سپس او را ترغیب به شکایت از من کرد تا با ترساندن من به خواسته شوم اش برسد اما من….
شایان ذکر است با تلاش مشاور کلانتری و به کارگیری شیوه های ارتباطی و انگیزشی خواهر کوچک تر از شکایت خودش گذشت و سپس با دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) بررسی های روان شناختی و حمایتی از این خانواده ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۵/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *