روزی که با برداشتن یک ته سیگار روشن از دروازه اعتیاد عبور کردم و پا به دنیای مواد افیونی گذاشتم هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کرد که در این دنیای پرآشوب، کارتن خوابی و فلاکت و بدبختی سرآغاز ماجراهایی باشد که انسان را تا پای مرگ می کشاند به طوری که خیلی از آدم های این دنیای وحشتناک آرام وغریبانه در گوشه و کنار خیابان های ترسناک جان می دهند مگر آن که …
مرد ۴۷ ساله در حالی که فریاد می زد من یک الکلی هستم که دروازه اعتیاد را شکستم درباره ماجراهای تلخ زندگی اش گفت: آخرین فرزند خانواده شش نفره بودم که یک برادر و سه خواهر بزرگ تر از خودم داشتم اما از همان دوران کودکی رفتارهایم متفاوت از دیگر همسن و سالانم بود. همواره می خواستم «رئیس» باشم و دیگر بچه ها با تعریف و تمجید از من در برابر خواسته هایم سر تعظیم فرود آورند به همین دلیل از نظم و قانون متنفر بودم و راه رسیدن به خواسته هایم را در بر هم زدن نظم می دانستم. بارها عزت نفس و غرورم شکسته شد به طوری که نفرت و بی قراری در وجودم لانه کرد. می خواستم نزد دیگران خودی نشان بدهم تا این که در ۱۱ سالگی اولین ته سیگار روشن را از روی زمین برداشتم و کنج لبم گذاشتم با آن که با اولین پک خیلی سرفه کردم اما این گونه پا به مرز اعتیاد گذاشتم چرا که سیگار دروازه بزرگ ورود به دنیای مواد افیونی است. خلاصه از آن روز به بعد ته سیگارها را از کوچه و خیابان جمع می کردم و به کشیدن آن ها مشغول می شدم. اگرچه اطرافیانم در دوران کودکی طعم مواد مخدر را به من چشانده بودند اما برای اولین بار در ۱۳ سالگی استعمال آن را تجربه کردم به طوری که دیگر مواد مخدر عزیزترین موجود زندگی ام شد و من پا به دنیای «افیونی ها» گذاشتم. زمانی که در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم هر روز مقدار مصرفم بیشتر می شد تا این که با موجود خطرناکی به نام «الکل» آشنا شدم این رابطه لذت بخش به جایی رسید که عاشق او شدم. الکل مصرف می کردم و نظم مدرسه را به هم می ریختم تا جایی که دیگر همه از من متنفر بودند. بالاخره به سربازی رفتم اما باز هم در شهری خدمت سربازی ام را می گذراندم که طی چند دقیقه مواد مخدر به دستم می رسید. بارها بازداشت و تنبیه شدم تا جایی که بالاخره مرا به دورترین پاسگاه مرزی تبعید کردند اما من خیلی خوشحال شدم چون آن جا برای استعمال پنهانی مواد مخدر راحت تر بودم. خلاصه ۲۷ سال از بهترین سال های عمرم را با رفاقت و همنشینی با الکل و مواد مخدر گذراندم و بهترین هدیه های خداوندی را دور انداختم زندگی از دستم خارج شده بود و تنها به خودم و اطرافیانم خسارت می زدم. بارها تصمیم به ترک اعتیاد گرفتم و روش های گوناگونی را تجربه کردم اما هیچ فایده ای نداشت تا این که به کارتن خوابی رسیدم فقط سیاهی و ناامیدی می دیدم و با درد و تنهایی خو گرفته بودم این جا آخر خط بود و من اشک ریزان از خدا مرگم را می طلبیدم تا این که یک شب از صمیم قلب خدا را فریاد زدم تا مرا از این فلاکتی که خودم مسبب اصلی آن بودم نجات دهد. گویی نوری در دلم درخشید بغضم ترکید و به خواب عمیقی فرو رفتم فردای همان شب بود که آدرس انجمن الکلی های گمنام از طریق دوستی در فضای مجازی به دستم رسید فکر نمی کردم در این انجمن هم نتیجه ای بگیرم اما باز هم ناباورانه به آدرس جلسه آن ها حرکت کردم اتفاق عجیبی بود وقتی دستم را به عنوان یک تازه وارد الکلی بالا بردم ناگهان با تشویق های اعضای جلسه روبه رو شدم. اولین بار بود که مرا به خاطر الکلی بودنم در جمع خودشان پذیرفتند و خوش آمد گفتند. مسئول نشریات انجمن الکلی های گمنام اولین کسی بود که مرا به آغوش کشید. گویی از درون آتش گرفته بودم حال عجیبی را تجربه می کردم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که دیگر لب به الکل و مواد نزدم و روز دیگر باز هم به جلسه آن ها رفتم با آن که درد جسمی و خماری و وسوسه های مصرف رهایم نمی کرد اما میلی برای استعمال مواد یا نوشیدن الکل نداشتم. به پیشنهاد اعضای جلسه یکی از اعضای قدیمی انجمن را به عنوان راهنمای خودم انتخاب کردم واین گونه پا به دنیای آرامش گذاشتم. حالا هم در حالی که بیشتر از ۱۸ ماه از اولین روز پاکی ام می گذرد ۱۴ ماه است سیگار را نیز به عنوان دروازه اعتیاد زیر پاهایم گذاشتم و آن را تخریب کردم تا دیگر …
ماجرای واقعی با همکاری روابط عمومی انجمن الکلی های گمنام