روزی که از سر کنجکاوی و به پیشنهاد یکی از دوستانم موادمخدر مصرف کردم تا به قول معروف سرخوشی و لذت را تجربه کنم، هیچ گاه فکر نمی کردم در مدت کوتاهی مدرک فوق لیسانسم را روی تاقچه می گذارم و ابزار سرقت را به دست می گیرم تا …
این ها بخشی از اظهارات مرد ۴۵ساله ای است که هنگام دستبرد به اموال داخل یک خودرو به همراه یکی از دوستانش در چنگ قانون گرفتار شده است. این سارق جوان پس از بازجویی در دایره تجسس در حالی که مدعی بود به دنبال احساس و عاطفه یخ زده اش می گردد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: اگرچه در خانواده ای فرهنگی رشد کردم که هیچ وقت رنگ و بوی موادمخدر در منزل مان وجود نداشت اما از زمانی که به خاطر دارم قهر و آشتی، ناسازگاری و مشاجره های پدر و مادرم، فضای زندگی ما را زجرآور و غیر قابل تحمل کرده بود. با این حال پدرم به شدت مراقب تحصیل من بود و برای درس و مدرسه ارزش ویژه ای قائل بود. در عین حال هیچ ارتباط عاطفی خوبی با هم نداشتیم و محبتی را نیز از جانب مادرم احساس نمی کردم. همه تلاشم این بود تا خلأهای عاطفی زندگی ام را با درس و مدرسه جبران کنم. بالاخره همزمان با پایان تحصیلاتم در مقطع کارشناسی، بلافاصله در یکی از رشته های مهم و با اعتبار کارشناسی ارشد پذیرفته شدم. ولی قبول شدن من در مقطع تحصیلات تکمیلی با طلاق پدر و مادرم همزمان شد. با آن که خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و هر کدام شان موقعیت و منزلت اجتماعی آبرومندانه ای داشتند، اما این ماجرا ضربه روحی و عاطفی شدیدی به من وارد کرد زیرا دیگر بیشتر از گذشته احساس پوچی، تنهایی و افسردگی می کردم. به گونه ای که حتی توانایی برقراری ارتباط با کسی را نداشتم و نمی توانستم آلام درونی ام را با کسی در میان بگذارم. خلاصه به هر سختی بود دانشگاه را به پایان رساندم و عازم خدمت سربازی شدم. در همان دوره آموزشی با پسری آشنا شدم که فرزند طلاق بود و سرگذشتی مشابه من داشت. «باقر» که مدعی بود مدتی است به خاطر عزیمت به سربازی مواد مخدر مصرف نمی کند، تصمیم داشت بعد از پایان خدمت در مشهد بماند و نزد خانواده اش بازنگردد که در تهران ساکن بودند. خیلی زود باقر به تنها مونس و همدم من تبدیل شد و تصمیم گرفتیم با هم کار کنیم، چون باقر همواره با پدرش بر سر مسائل مالی اختلاف داشتند. بالاخره هنوز خدمت سربازی ام تمام نشده بود که متوجه شدم باقر دوباره و به صورت تفریحی موادمخدر مصرف می کند. با آن که چند بار پیشنهادش را برای تجربه یک بار مصرف رد کردم ولی بالاخره تسلیم وسوسه های کنجکاوانه شدم و برای اولین بار طعم حشیش را چشیدم. به خاطر لذت و سرخوشی که بر اثر مصرف پیدا کردم، چند روز بعد نیز پای بساط باقر نشستم تا به قول معروف غم و غصه هایم را فراموش کنم و به این بهانه به سرخوشی هایم ادامه بدهم ولی طولی نکشید که چشمانم را باز کردم و خودم را گرفتار در مرداب مواد افیونی دیدم. از آن روز به بعد همه سختی ها وتلاش هایم بر باد رفت و مدرک فوق لیسانسم را روی تاقچه گذاشتم چرا که دیگر برایم اعتباری نداشت و در هیچ جا به دلیل اعتیادم استخدام نمی شدم. شعله های مواد مخدر همه آرزوهایم را سوزاند و آینده ام را به آتش کشید، به طوری که احساس و عاطفه و عشق و علاقه ام یخ زده بود. در همین روزها که حتی به ازدواج نمی اندیشیدم، پدرم از دنیا رفت ولی مرگ او هیچ تاثیری در زندگی ام نداشت به گونه ای که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. بعد از مرگ پدرم مجبور شدم برای تامین هزینه های اعتیادم دست به سرقت بزنم. بنابراین با نقشه های باقر شروع به سرقت از خودروها کردیم چون او قبلا به دلیل شاگردی در قفل سازی خودرو، باز کردن سریع در خودروهای مدل پایین را آموخته بود. خواهر و برادرانم برای حفظ آبروی خودشان چند بار برای ترک اعتیاد مرا بستری کردند و پول در اختیارم گذاشتند اما همه این تلاش ها بی فایده بود و من با اولین تعارف باقر دوباره پای بساط می نشستم و از همان روز دوباره ابزار سرقت را به دست می گرفتم. این بار نیز در کوچه ای خلوت مشغول دستبرد به اموال داخل یک خودروی پراید بودیم که ناگهان ماموران گشت کلانتری احمدآباد بر سرمان آوار شدند ودر حالی که هنوز شوکه بودیم ما را به کلانتری انتقال دادند ولی نمی دانم این بار احساس و عاطفه یخ زده و گم شده ام را خواهم یافت یا … شایان ذکر است، تحقیقات نیروهای ورزیده تجسس با صدور دستوری از سوی سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد) در این باره ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی