اعضای خانواده ام بارها تلاش کردند تا مرا از منجلاب مواد افیونی بیرون بکشند و راه درست زندگی را نشانم بدهند اما همه زحمات آن ها بی نتیجه بود و من بازهم به دنبال مصرف مواد مخدر می رفتم تا این که …
مرد ۴۲ ساله در حالی که دستبندهای آهنین قانون بر دستانش گره خورده بود و ملتمسانه از همسرش درخواست می کرد تا نگذارد او را به مرکز ترک اعتیاد اجباری ببرند درباره داستان اعتیادش به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: حدود ۱۰ سال قبل در حال بازگشت به منزل بودم که با یک دستگاه موتورسیکلت تصادف کردم.
به دنبال تماس شهروندان، ماموران اورژانس مرا که دچار شکستگی های متعدد در نقاط مختلف بدن شده بودم به یکی از بیمارستانهای امدادی مشهد انتقال دادند و چندین بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم در همین شرایط وقتی از بیمارستان مرخص شدم تا دوران نقاهتم را در منزل بگذرانم برادر بزرگ ترم توصیه کرد برای تسکین دردهای ناشی از جراحات تصادف مقدار کمی مواد مخدر مصرف کنم.
من هم به توصیه او عمل کردم به گونه ای که در ابتدا احساس می کردم مصرف مواد مخدر در کاهش دردهایم بسیار تاثیرگذار است. از آن روز به بعد با مصرف مقدار اندکی مواد مخدر سنتی آرام می گرفتم و به خواب عمیقی فرو می رفتم ولی هر بار برای آن که مواد اثر بیشتری بگذارد مقدار مصرفم را افزایش می دادم. خلاصه دوره نقاهتم چند ماه طول کشید و من همچنان با مصرف زیاد این ماده افیونی احساس آرامش می کردم اما وقتی از بستر بیماری بیرون آمدم تازه متوجه شدم که چه بلایی بر سرم آمده است دیگر حتی ساعتی را هم بدون مصرف مواد نمی توانستم سپری کنم.
آرام آرام وضعیت ظاهری و چهره ام به هم ریخت به گونه ای که فرزندانم خجالت می کشیدند در کوچه و خیابان کنارم راه بروند. همسرم از یک خانواده نظامی و سرشناس بود و پدرش موقعیت اجتماعی ویژه ای داشت به همین دلیل تلاش می کرد تا ماجرای اعتیاد مرا پنهان نگه دارد ولی من چنان آلوده به مواد مخدر شده بودم که هیچ گاه به این گونه مسائل نمی اندیشیدم. در همین روزها برای آن که بتوانم سرکار بروم و از سوی دیگر بوی مواد مخدر سنتی توجه دیگران و اطرافیانم را جلب می کرد به ناچار به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم و این گونه به عمق دره فلاکت سقوط کردم.
کارم به جایی رسید که فرزندانم با دیدن من در خیابان خودشان را پنهان می کردند تا دوستانشان متوجه نشوند که من نسبتی با آنها دارم فرزندانم تیزهوش بودند و در بسیاری از مسابقات علمی دارای رتبه می شدند ولی اعتیاد من بر روح و روان آن ها تاثیر گذاشته بود به طوری که همواره از من دوری می کردند در این شرایط همسرم به صورت پنهانی مرا در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کرد تا به زندگی گذشته ام بازگردم اما فقط دو روز بعد از پایان دوره ترک اعتیاد دوباره به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم چرا که با مصرف مواد مخدر سنتی احساس خماری داشتم.
خلاصه ماجرای اعتیاد من در میان اطرافیان و بستگانم پیچید و خانواده ام از بودن با من خجالت زده بودند و در هیچ جمع خانوادگی و اجتماعی در کنار من ظاهر نمی شدند. همسرم شش بار دیگر مرا در بهترین مراکز ترک اعتیاد و زیر نظر پزشکان متخصص بستری کرد اما تلاشهای او بی فایده بود و من دوباره به سوی مصرف مواد مخدر صنعتی کشیده می شدم. اعضای خانواده ام انگیزه و امید خودشان را از دست داده بودند و من هم از محل کارم اخراج شدم. زندگی به سختی می گذشت و من برای تامین هزینه های اعتیاد دست به هر رفتار ناشایستی می زدم. آخرین بار برادران همسرم مرا به یک مرکز ترک اعتیاد مجهز انتقال دادند تا از شراین هیولای وحشتناک رها شوم اما باز هم در میان بهت و ناباوری آن ها بار دیگر این دیو ترسناک را به آغوش گرفتم و به مصرف مواد مخدر ادامه دادم همسرم که دیگر از این شرایط خسته شده بود آخرین تصمیم خود را گرفت. او ناگهان با حکم قضایی و به همراه نیروهای پلیسی وارد خانه شد تا مرا به مرکز ترک اعتیاد اجباری انتقال دهند.
او مرا تهدید کرد که این آخرین فرصت زندگ ام است و اگر باز هم سراغ مواد مخدر بروم از من طلاق می گیرد، اما من می دانم که ارادهای برای ترک ندارم و مواد مخدر زندگی ام را به نابودی می کشاند ای کاش…
شایان ذکر است به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی) و در اجرای دستور قضایی این مرد معتاد درحالی روانه مرکز ترک اعتیاد اجباری شد که چشمان گریان همسرش آینده ای تاریک را به تصویر می کشید.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی