جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۴:۰۹ بعد از ظهر به وقت تهران

طلسم شوم گنج

 زمین را حفر می‌کنند، به امید آنکه عتیقه‌ای ارزشمند زندگی‌شان را تغییر دهد؛ همان‌ها که با آرزوی یک‌شبه ثروتمند شدن، سال‌هاست بیل و کلنگ از دست‌شان جدا نشده.

طلسم شوم گنج

آنها برای یافتن زیرخاکی، دفینه و هر چیز ارزشمند دیگری راهی کوه و کمر می‌شوند؛ از بیابان‌های بی‌آب و علف گرفته تا جنگل و ارتفاعات سخت و کوهستانی؛ فرقی ندارد، کجا باشد؛ نقشه گنج است که این افراد را به این طرف و آن طرف می‌کشاند. نقشه‌هایی که خیلی از آنها فقط برای فریب آدم‌های ساده‌لوح است تا حسابی آنها را سرکیسه کند. نه اینکه اساسا گنجی در کار نباشد، اما تجربه نشان داده خیلی از افرادی که به جست‌وجوی گنج رفته‌اند، عاقبت خوشی در انتظارشان نبوده است. همین چند روز پیش مردی میانسال زیر تخته‌سنگ ۵٠ تنی در حوالی رودبار جانش را از دست داد. او و سه نفر دیگر برای یافتن گنج به یکی از روستاهای این منطقه رفته بودند که سقوط سنگ کار آنها را نیمه‌تمام گذاشت. البته ماجرای این گروه به همین‌جا ختم نشد. ظاهرا درگیری شدیدی هم که بین آنها رخ داد، باعث شد یکی از آنها با خونریزی شدید راهی بیمارستانی در رشت شود و دو نفر دیگر هم در حالی ‌که قصد فرار از محل داشتند، با خودرو واژگون شدند و به‌شدت صدمه دیدند. گنج و ماجراهای آن خیلی‌های دیگر را هم گرفتار کرده است. روز یکشنبه از زنجان خبر رسید مرد جوانی هنگام حفاری زمین به دلیل مسمومیت با گاز متان جانش را از دست داده است. این گروه سه نفره هم درپی یافتن سکه‌های ارزشمندی بودند که سال‌هاست بین اهالی آن منطقه درباره‌اش صحبت می‌شود.
اما جویندگان گنج همه این حوادث را از نحسی گنج می‌دانند. از طلسم و وردی که به قول آنها برای حفاظت از گنج است. محسن یکی از همین افراد است؛ مردی ۴۵ ساله که خودش می‌گوید از ١٩ سالگی همراه دایی‌اش وارد این وادی شده است: «آن موقع خیلی بچه بودم، فقط هیجان این کار را دوست داشتم. دو دایی من دنبال گنج و زیرخاکی بودند، اصلا کارشان این بود. من هم از همان بچگی دوست داشتم همراه آنها باشم.» محسن حدود ٢۵سالگی، دایی بزرگش را جلوی چشمانش از دست داد. آنها برای خرید نقشه‌ای به یکی از روستاهای همدان رفته بودند. در مسیر برگشت به تهران، قبل شهر ساوه چند نفر ناشناس به آنها حمله کردند و با تهدید چاقو از دایی محسن خواستند نقشه گنج را به آنها بدهد. او مقاومت کرد؛ درنهایت هم به ضرب چاقو کشته شد. دایی کوچک‌تر محسن هم همین چند‌سال پیش درحالی ‌که مشغول حفاری زمین بود، جانش را از دست داد. در گواهی فوت علت مرگ او سکته قلبی اعلام شد، اما محسن می‌گوید دکترها هرگونه فعالیت شدید بدنی و هیجان را برای دایی کوچک‌ترش ممنوع کرده بودند، اما او از بیل و کلنگ و گنج دست نکشید تا جانش را در این راه از دست داد. با این همه محسن همه این اتفاقات را مربوط به نحسی این کار می‌داند: «هر دفینه‌ای برای خودش طلسم دارد، بعضی از طلسم‌ها قوی هستند و برای باطل‌کردن آنها باید آدمش را پیدا کنی، کسانی که بلد باشند سحر و جادو را باطل کنند، تعداد این افراد هم خیلی کم است و پول زیادی می‌گیرند.» اما محسن در همه این سال‌ها به جز مقداری کاسه و بشقاب سفالی و مسی چیز دیگری دستگیرش نشده، زیرخاکی‌هایی که کل آنها را به مبلغ ٣‌میلیون تومان به چند سمسار فروخته است. اما خودش می‌گوید اگر بخت‌واقبال یارش بود، الان بارش را بسته بود و حسابی وضع مالی‌اش خوب شده بود: «حدود ‌سال ٩٠ به واسطه یکی از دوستانم نقشه دقیقی به دستم رسید. با نصف آن گنج می‌توانستم بهترین زندگی را برای خودم و خانواده‌ام فراهم کنم. مشتری مطمئن و دست به نقد هم داشتم تا یک‌شبه همه دفینه‌ها را بفروشم. کلی برنامه‌ریزی کردم، همه چیز هم خوب پیش رفت، فقط چند قدم تا گنج فاصله داشتم که یکدفعه همه چیز به هم ریخت. دیواره تونلی که با کلی زحمت طی یک ماه با دست کنده بودیم، فروریخت و همه چیز زیر خاک مدفون شد. با اتفاقی که آن شب افتاد، مردم محلی آنجا هم هوشیار شدند، حالا باید چند سالی بگذرد تا دوباره کارمان را آنجا شروع کنیم.»
مهرداد هم سال‌های زیادی در جست‌وجوی گنج سپری کرد و سه نفر از بهترین دوستانش را در همین راه از دست داد. او الان فقط به جوان‌ترها که عاشق زیرخاکی هستند، مشاوره می‌دهد و اطلاعات زیادی درباره تاریخ و باستان‌شناسی دارد. خودش می‌گوید تا اواسط دهه سوم زندگی فکر می‌کرد تنها راه پولدارشدن پیداکردن گنج است، اما حالا که سنی از او گذشته است، به برخی از اشتباهاتش اعتراف می‌کند: «شاید اگر عقل الانم را داشتم، علی و بهرام زنده بودند. آنها روی حرف من حساب می‌کردند. من هر چه می‌گفتم آنها قبول می‌کردند. علی وقتی داشت زمین را می‌کند، دیواره ترانشه ریزش کرد و همان جا جانش را از دست داد. چند ‌سال بعد هم من و بهرام برای پیداکردن چند سکه زمان سلجوقی راهی آذربایجان بودیم.» مهرداد هیچ وقت آن شب را فراموش نمی‌کند. شبی که بارش برف بی‌وقفه ادامه داشت و او با اینکه می‌دانست تجهیزات کافی برای تردد در آن هوای برفی را ندارند، بهرام را راضی کرد تا مسیر را ادامه دهند. درواقع عشق سکه‌ها کورش کرده بود. خودش می‌گوید وقتی به هوش آمد، دید روی تخت بیمارستان است. آنها چند کیلومتری میانه با ماشین واژگون شدند و بهرام هم در آن حادثه کشته شد. شاید زیرخاکی باید جان دو نفر از بهترین دوست‌های مهرداد را می‌گرفت تا او الان به اشتباهاتش پی ببرد.

۲/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *