مجموعه «وضعیت سفید» ساخته حمید نعمتا… که زندگی مردم در روزگار جنگ تحمیلی را به تصویر میکشد، یکی از سریالهای خاطرهانگیز تلویزیون است. فضاسازی خوب و باورپذیر سریال باعث شد این مجموعه مورد استقبال مخاطبان قرار بگیرد و جزو سریالهای ماندگار تلویزیون در ذهن تماشاگران ثبت شود. بازپخش این مجموعه که اولین بار سال ۹۰ روی آنتن رفت، این شبها از شبکه افق در حال پخش است، به همین بهانه با عباس غزالی بازیگر نقش محبوب «بهروز» در این سریال، گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
به نظر شما چرا «وضعیت سفید» بسیار پرطرفدار شد؟
علتش نگاه درست کارگردان به آن دوره است و استفاده دقیق از نوستالژیهای آن موقع که برای مردم ما که آن روزها را پشت سر گذاشتند حس همذاتپنداری به وجود میآورد. همه خودشان را در قصه میبینند، یعنی اینقدر برای مردم ملموس است که اگر نگاهی به آلبوم خانوادگیشان بیندازند، انگار که «وضعیت سفید» را میبینند، مثلا میگویند داییام این طور بود، این را ما داشتیم یا عمویم اینطور لباس میپوشید. همه اینها و البته نظارت داشتن درست حمید نعمتا… که از برجستهترین کارگردانهای سینمای ما هستند و من افتخار همکاری با ایشان را داشتم.
گاهی به نظر میرسد ارزش واقعی سریال، با گذشت زمان و بازپخش شدن معلوم شد.
زمان خودش هم خیلی دیده شد و مورد استقبال قرار گرفت. به تازگی این را از چند نفر شنیدم که در بازپخشها بیشتر دیده شد اما من این احساس را ندارم یا دقت نکردم، چون متاسفانه هیچ وقت موفق نشدم بازپخشهایش را ببینم.
از ایفای نقش کاراکتر «بهروز» خاطره جالبی در ذهنتان هست؟
سکانسی داشتیم که قاچاقچیها «بهروز» را کتک زده بودند و از وضعیتی که داشت نالان و درمانده بود. برگشته بود باغ و هیچ کس نبود، باید سیگار به لب و داغان میافتاد داخل آب. در این سکانس باید مدت طولانی نفسم را زیر آب حبس میکردم، طراحی دوربین این طور بود که باید میکشید عقب، یک قورباغه بیرون لب استخر و یک قورباغه هم در دست یکی از بچههای صحنه بود که مانند من میرفت داخل آب. جایی که دوربین به لحظه قورباغه میرسید، یکی به او اشاره میکرد که با سوزن تهگرد آرام به قورباغه در دستش بزند تا جهش کند بیاید کنار جفتش. بعد که قورباغه میآمد بیرون، یکی آرام با چوب به من میزد که از آب بیرون بیایم. دوربین هم باید همزمان از روی قورباغه، فوکوس میکرد روی من، یعنی قورباغه تار میشد و فوکوس روی من بود. یادم هست که در زمستان این سکانس را بالای ۶۰ برداشت فیلم برداری کردیم و من به آستانه یخ زدن رسیدم. هر سری اشتباهات سر قورباغه بود که مدام جاهای مختلف قرار میگرفت و کارگردان دوست داشت دقیق بیاید سر جایش!
با این اوصاف همکاری با آقای نعمتا… چطور بود؟
ایشان به شدت شش دانگ هستند. به لحظهلحظه قصه، زبان سینما، کارگردانی و بازیگری اشراف داشتند و توانستند بازیگران را درست و دقیق سرجای خود قرار بدهند. طوری با بازیگر کودک و مسن صحبت میکردند که هردو کاملا متوجه میشدند که باید چطور بازی کنند. این مدیریت در کارگردانی بسیار مهم است. همکاری با ایشان فراموش شدنی نیست و میتواند آرزوی هر بازیگری باشد.
چرا آقای نعمتا… و خیلی از کارگردانهای باسابقه از تلویزیون فاصله گرفتهاند؟
شاید به این دلیل است که تلویزیون طاقت کارهایی را ندارد که خیلی طول بکشد. ساخت «وضعیت سفید» حدود دو سال طول کشید. همان زمان هم میآمدند و به پروژه فشار میآوردند که چرا اینقدر طول میکشد، تمامش کنید. سه ماه آخر کار دو گروه مجزا شده بودیم که بتوانیم کار را تمام کنیم. آقای نعمتا… مجبور شد بخشی از کار را به آقای مقدمدوست بسپارد که تصویربرداری کند. من چنین جملاتی را از مسئولان شنیدهام که اگر فلان کارگردان بود الان ۳-۴ تا کار ساخته و پخش هم شده بود!
آقای مقدمدوست این روزها سریال «سرباز» را روی آنتن دارد. فکر میکنید چرا این سریال مانند «وضعیت سفید» با اقبال مواجه نشد؟
این سریال در دو نوبت به من پیشنهاد شد. من در تلهفیلم «به صرف شربت و شیرینی» به کارگردانی آقای هادی مقدمدوست بازی کرده بودم، روحیاتشان را میشناسم، اما چون درگیر سریال «مینو» بودم، نپذیرفتم و در نوبت بعد که به من زنگ زدند گفتم منتظرم این سریال پخش شود و فعلا تمایل ندارم. احساس میکردم ممکن است این اثر آنطور که باید و شاید، پربیننده نشود. با احترام به آقای مقدمدوست عزیز، یک مقدار تجربهشان نسبت به کارهایی که در قالب کارگردانی انجام میدهند، کمتر است. یعنی در فیلم نامهنویسی خیلی تبحر دارند، اما در کارگردانی شاید نیاز بود که در کنار آقای نعمتا… باشند. یکی، دو قسمت از «سرباز» را دیدم، چون با این دوستان کار کردم، میفهمم پیام قصه، پیام بزرگی است. برای من به عنوان یک کتاب یا رمان که آن را بخوانم و این پیام خوب را دریافت کنم و با سلیقه ذهنی خودم آن را رنگآمیزی کنم، خیلی جذاب است، اما به نظرم در زبان تصویر کافی نیست. فکر میکنم سریال از این نظر ضربه خورده، بیشتر انرژی روی قصه و فیلم نامه گذاشته شده و با نریشنهایی که گذاشته اند شبیه رادیو است، یعنی من چشمانم را ببندم و گوش کنم، چیزی را از دست نمیدهم. نظر من است که شاید غلط باشد اما بیشتر شبیه یک اثر رادیویی است تا کار تصویری و سریال. فراموش نکنیم همه ما داریم تجربه میکنیم، مطمئنا آقای مقدمدوست هم قصدشان این نبوده و فکر میکردند شاید این کار ویژه از آب دربیاید، اما حالا که با استقبال خوبی روبهرو نشده، نمیشود بگوییم اثر پوچ است نه، واقعا نکات مثبت فراوانی در بطن قصه است و نگاه ویژهای به زندگی دارد اما در زبان سینما و تصویر یک مقداری ضعف دارد. اگر آن اتفاق می افتاد چه بسا که مثل «وضعیت سفید» ماندگار میشد.
سریال های ماه رمضان امسال را دیدید؟
روز اول ماه رمضان که هنوز تصویربرداری سریالمان شروع نشده بود، هر سه سریال را دیدم. کارهای آقای جلیل سامان همیشه از یک استانداردی برخوردار بوده و حال و هوای دهه ۶۰ را داشته. این نسبت به کارهای قبلیشان فاز شیرینی دارد و بازیگرهای خوبی هم دارد. کار را که داشتم میدیدم احساسم این بود که نسبت به دیگر کارها در ماه رمضان برتری دارد اما باز هم آن انتظاری را که مخاطب از سریالهای رمضان دارد، برآورده نکرد.
نظرتان درباره بازی پژمان جمشیدی در این سریال چیست؟
یک قسمت را دیدم و نمیتوانم نظر بدهم. به هرحال ایشان در سینمای امروز جایگاه دارند، قطعا مخاطب دارند و خیلیها دوست شان دارند، اما من همچنان ایشان را به عنوان فوتبالیست میپذیرم، نه بازیگر. همیشه نظرم درباره کسانی که از حرفه دیگری وارد بازیگری میشوند این است که اگر بازیگران درس خوانده و پیش کسوتان این حرفه جایگاهشان محفوظ است و در حال فعالیت هستند، هیچ ایرادی ندارد اما بازیگر پیش کسوتمان ناراحت است و به دلیل این که به او کار نمیدهند، در خانه غصه میخورد، تا آن جا که یکی از آنها در یک برنامه تلویزیونی درد دل و گریه کند تا یک عده یادشان بیفتد و دوباره بهشان کار بدهند. تازه خیلیها همان برنامه و تریبون را هم ندارند. در این شرایط خیلی دردناک است که مثلا فلان خواننده یا فوتبالیست، بازیگر شود. به نظر من در این دنیای هنر دارد یک مقدار نامردی صورت میگیرد. ما بازیگران درخشان مرد داریم که میان سال هستند، اما فراموش شده و در خانه نشستهاند و منتظر یک تلفن برای کار هستند، بعد موهای بازیگر جوان را سفید میکنند و نقش پیرمرد یا میان سال را بازی میکند! یا یک دختر جوان را پیر میکنند و نقش مادر را بازی میکند! من درباره این ماجرا بحث و نقد دارم، وگرنه در این که هرکس بیاید جای خودش را دارد و جای دیگری را نمیگیرد، شکی نیست.
نظرتان درباره بازیگرانی که مجری میشوند، چیست؟
تفاوتی ندارد. در حوزه اجرا هم مجریانی داریم که از این اتفاق دلخور میشوند و میپرسند مگر ما نیستیم؟ فکر میکنند با این کار میتوانند مخاطب بیشتری جذب کنند اما بیشتر باید به این فکر کنند که آیا مخاطب با بطن برنامه ارتباط برقرار میکند؟ من خودم با این که در نوجوانی اجرا کردم اما در این سالها پیشنهاد اجرا را نپذیرفتم. مثلا برای اجرای برنامه «وقتشه» با من تماس گرفتند، اما نپذیرفتم. بهتر است اگر قرار باشد این اتفاق هم بیفتد برنامه تخصصی باشد، به عنوان مثال من را برای برنامهای مرتبط با سینما دعوت کنند.