جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۴:۱۲ بعد از ظهر به وقت تهران

عبور از مرز تباهی!

بیشتر از ۲۰روز است که پسرم را ندیده‌ام. دوستانش می گویند «امید» به یکی از شهرهای مرزی رفته است تا به طور غیرقانونی به خارج کشور برود و …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/05/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1589719529.jpg

زن ۴۰ساله در حالی که به شدت اشک می ریخت، به بیان قصه پسر ۱۶ساله‌اش پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: ۲۰سال قبل با «محمود» ازدواج کردم و زندگی مشترکمان آغاز شد. با آن که زندگی مرفهی نداشتم اما تلاش می کردم تا آرامش و آسایش را برای همسر و فرزندانم فراهم کنم. دو پسر و یک دختر داشتم وبسیاری از وقتم را برای حل مشکلات خانوادگی و اقتصادی می گذاشتم. امید پسر بزرگم بود و تا دو سال قبل به درس و مدرسه اهمیت می داد به طوری که هر سال شاگرد ممتاز بود اما از دو سال قبل آرام آرام درس هایش ضعیف شد و افت تحصیلی پیدا کرد. همسرم بدون آن که ریشه این افت تحصیلی را پیدا کند همواره پسرم را تحت فشار می گذاشت و رفتارهای ناشایستی با او داشت. امید هم که سر لجبازی با پدرش گذاشته بود نه تنها به حرف هایش اعتنایی نمی کرد بلکه در مقابل رفتارهای پدرش عکس‌العمل نشان می داد تا جایی که رودرروی هم قرار می گرفتند. من هم برای آن که کار به جاهای باریک تر نکشد مدام نقش یک میانجی خوب را بازی می کردم. تا این که بالاخره این اختلاف ها و تضاد فکری به حدی رسید که امید درس و مدرسه را رها کرد و حاضر نشد ادامه تحصیل بدهد. همسرم که از این رفتار امید به شدت خشمگین و عصبانی بود، فریاد زد: «یا از خانه من بیرون می روی یا در کلاس درس حاضر می شوی!» پسرم نیز که در اوج غرور جوانی بود مغرورانه سرش را بالا گرفت و از خانه بیرون زد. آن شب خیلی گریه کردم و از همسرم خواستم پسرم را ببخشد اما او گفت: «این پسر باید ادب بشود!»
خلاصه به پای همسرم افتادم و با ارسال پیامک، امید را به خانه بازگرداندم اما همسرم نیز در برابر ناسازگاری های امید کوتاه نمی آمد و با او لجبازی می کرد. تا این که دوباره پسرم خانه را ترک کرد و به مدت یک هفته از او خبری نداشتم تا این که از طریق دوستانش او را پیدا کردم و به خانه بازگرداندم. امید گفت در یک تعمیرگاه شاگرد مکانیک شده است و شب هارا نیز در همان تعمیرگاه می خوابد اما زمانی که خواستم لباس هایش را شست و شو بدهم ناگهان مقداری ناس و دو قرص مخدردار در یکی از جیب هایش پیدا کردم و فهمیدم که پسرم راه خلاف را در پیش گرفته است. آن روز دریافتم اگر پسرم را رها کنم، از مرز تباهی عبور می‌کند به همین دلیل به همسرم اعتراض کردم و به او گفتم رفتارهای تو موجب شد تا این پسر چشم و گوش بسته راه خلاف را در پیش بگیرد ولی محمود با شنیدن این حرف ها، با عصبانیت و غضب دوباره سراغ امید رفت و قصد داشت او را تنبیه کند که او هم ازخانه فرار کرد. اکنون حدود یک ماه است که هیچ خبری از پسرم ندارم. وقتی از طریق دوستانش آن مکانیکی را پیدا کردم، تازه مشخص شد او دیگر به آن تعمیرگاه هم نرفته است. برخی از دوستانش می گویند امید برای خروج از کشور به یکی از شهرهای مرزی رفته است و …
حالا هر شب گریه می کنم و به این می‌اندیشم که اگر همسرم به نوع پوشش و آرایش موهای پسرم ایراد نمی گرفت و به دنبال ریشه افت تحصیلی اش می رفت، شاید امروز پسرم در کنارم بود و …
شایان ذکر است، بررسی های تخصصی درباره مشکل این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۵/۵ - (۴ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *