شنبه , ۱ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۲۵ قبل از ظهر به وقت تهران

عکس: جلال آل احمد در کنار شاگردانش

در آستانه آغاز مهر ماه سه بخش از یادداشت‌های روزانه جلال آل احمد را که مربوط به اول مهر ماه است را برای اولین منتشر کرد.

 زنده­‌یاد جلال آل ­احمد به دو کار علاقه داشت و با جان و دل به آنها می­‌پرداخت؛ یکی از آنها تدریس بود و دیگری نویسندگی؛ اما رابطه­‌اش با سیاست کمی پیچیده­ بود.

این پیچیدگی از آنجا سرچشمه می­‌گرفت که او بین «سیاست» و «سیاست­‌بازی» فرق قایل بود. به عبارت دیگر، آل­‌احمد به عنوان یک روشنفکر مسئول یا یک هنرمند متعهد، با سیاست و نفس امر سیاسی به معنای داشتن آگاهی و نگاه و تفکر انتقادی نسبت به قدرت و نهادهای وابسته به آن و همچنین با درگیرشدن به منظور مهار قدرت و تصحیح عملکرد نهادهای حکومتی، مسأله­‌ای نداشت و حتی ورود به این حوزه را برای خودش و همفکرانش لازم می­‌دانست.

به همین علت نیز تمام عمرش و همچنین تمام آثارش آکنده­‌اند از این‌گونه موضع­گیری­‌ها و درگیری­‌های سیاسی است، ولی همینقدر که عمل سیاسی ناب به «سیاست­‌بازی» تبدیل می‌شد، پا پس می­‌کشید.

منظورش از «سیاست­‌بازی» هم باندبازی، توطئه‌­گری، پاپوش­‌دوزی علیه رقبا و غیرخودی­‌ها، تصفیه‌حساب­‌های درون­‌سازمانی و درون­‌حزبی و در یک کلمه «بریابازی» بود، یعنی مجموعه اقداماتی که با انحراف از هدف اصلی کار سیاسی آغاز می­‌شود و مآلاً به کاسب‌کاری برای شریک­ شدن در قدرت و کسب سهمی از قدرت می­‌انجامند. نمونه­‌های متعددی از این نوع پاپس­ کشیدن­‌ها و ناسازگاری­‌های آل­‌احمد با سیاست­‌بازها و سیاست­‌بازی­‌ها را در مناسبات او با مدیران حزب توده، حزب زحمتکشان ملت ایران و نیروی سوم می­‌توان دید.

جلال آل احمد در میان شاگردانش جلال آل احمد در میان شاگردانش در آخرین روز تدریس در مدرسه عالی مامازن

یادداشت­های روز اول مهر ۱۳۳۹ آل‌­احمد نیز نشان می­‌دهند که او چگونه با بهانه­‌تراشی از حضور در یک جلسه حزبی آنچنانی طفره می­‌رود تا با شوق و ذوق به نوشتن که مورد علاقه‌اش بود، بپردازد:

«… «ملکی»(۱) باز امروز جلسه دارد، برای اعلام «جامعۀ سوسیالیست­‌های نهضت ملی ایران» که دو تا از نم‌­کرده­‌هاش دیشب آمدند و اعلامیۀ چاپ­ شده­‌اش را برایم آوردند و دعوت برای امروز که من البته نخواهم­ رفت، چون از دهان جوانک­ها پرید که انتخاباتی هم خواهدبود. حضور در یک جلسۀ انتخاباتی برای هیئت اجرائی حزب البته دشوار است، اگر آدم بخواهد مثل من کنار گود بماند و دخالتی در امری نداشته­­ باشد. خوبیش این است که داریوش(۲) باید بیاید اینجا و گرفتاریم و بهانۀ خوبی در دست است…

«دیگر اینکه این قصۀ «نان و قلم» (۳) را نگاهی کردم، باید دور و درازش کرد. ۴۹ صفحه نوشته­‌ام، در همین حدودها باید بآن افزود تا رنگ و رونقی بگیرد و سروسامان پیداکند. محیطی که قصه را در آن گذاشته‌­ام، احتیاج به توضیح و توجیه بیشتری دارد و هم­چنین بازی­کنان دست دوم و سوم محتاج معرفی بیشترند. وقت کنم، به آن خواهم­ پرداخت. یکی- دو فصل در میان آنچه تا بحال نوشته­‌ام، باید تپاند و دو- سه فصل هم در قسمت اخیر که طرحش ریخته­ شده و خیال می­کردم با دو- سه صفحه سر و تهش را بهم خواهم­ آورد و تمامش خواهم­ کرد. بله، باید کمی دور و درازتر بشود و خالی از روده­‌درازی­هائی که در توضیحات از جزئیات هست.»

در هفتم مهرماه هم با خوشحالی می‌­نویسد:

«…گویا از شر “ملکی” هم خلاص شده­‌ام. بیانیۀ “جمعیت سوسیالیست­‌ها” را درآوردند و پخش کردند و در یک جلسۀ عمومی قضیه را اعلام کرده­‌اند که مرا هم خبر کرده­ بودند، ولی نرفتم. هِی فرستاد و هِی من نرفتم، تا عاقبت رضایت داد. تجربه “وثوقی”[۴] و اینکه به­ راحتی وقتی صلاحش باشد، می­‌تواند مرا با “نادرپور”[۵] عوض کند، و اصلاً سیاست­‌بازی دلم را بهم می­‌زند.»

لازم به توضیح است که اشارات آخر این یادداشت، معطوف به یکی از همین سیاست­‌بازی­‌هاست، ماجرایی که خود آل­ احمد در «مثلاً شرح احوالات» بدینگونه گزارشش کرده است:

باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره­ گرفتم. می­خواستند ناصر وثوقی را اخراج­ کنند که از رهبران حزب بود، و با همان بریابازی­ها، که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه­‌بازی­ها از حزب توده انشعاب کرده­ بودیم و حالا از نو به سرمان می­‌آمد.

اسناد و یادداشت: محمدحسین دانایی

[۱] خلیل ملکی، نویسنده، سیاستمدار و نظریه­پرداز سیاسی و مؤسس تشکل­های سیاسی همچون نیروی سوم و جامعه سوسیالیست­های ایران.

[۲] پرویز داریوش، مترجم.

[۳] کتابی که بعدها با عنوان “نون و القلم” چاپ شد.

[۴] ناصر وثوقی، حقوقدان و مدیر مجله اندیشه و هنر.

[۵] نادر نادرپور، شاعر و فعال سیاسی.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *