جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۲ بعد از ظهر به وقت تهران

دختر جوان: عکس های سلفی زندگی ام را نابود کرد؛ فرزین آلبوم …

با یک اشتباه بزرگ در دوران را جوانی، نه تنها اعتماد و اطمینان پدر و مادرم که بزرگ ترین سرمایه زندگی ام بودرا از دست دادم بلکه آینده و سرنوشت خودم را نیز با هوی و هوس های هیجانی که نام عشق بر آن گذاشته بودم تباه کردم و …

پیش‌نویس خودکار

 

دختر ۲۰ ساله در حالی این جملات را بر زبان می راند که اعتقاد داشت به خاطر این رسوایی و آبروریزی دیگر هیچ گاه فرصت ازدواج نمی یابد و هر بار خواستگارانش با دیدن تصاویر زننده ای که با پسری غریبه دارد از او متنفر می شوند. این دختر دانشجو که از شدت شرم نمی توانست به چشمان پدرش نگاه کند، درباره این ماجرای تلخ به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: سال گذشته زمانی که در ترم اول رشته نرم افزار رایانه تحصیل می کردم یکی از همکلاسی هایم به بهانه گرفتن جزوه درسی به من نزدیک شد. او مدعی بود من با دقت و با خط زیبا موضوعات درسی را یادداشت می کنم. به همین دلیل با ظاهری موقر و خیلی مودبانه از من خواست تا جزوه درسی ام را برای گرفتن کپی در اختیارش بگذارم. من هم که از تعریف و تمجیدهای او لذت می بردم جزوه ام را در اختیارش قرار دادم و بدین ترتیب روابط ما با یکدیگر در حالی آغاز شد که او شعر زیبا و عاشقانه ای را در برگه آخر جزوه ام نوشته بود. از آن روز به بعد نه تنها سعی می کردیم در محیط دانشگاه یکدیگر را ملاقات کنیم بلکه روابط ما به فضاهای مجازی نیز کشیده شد و همواره با هم چت می کردیم. در این میان روزی «فرزین» خواهرش را برای دیدار من به دانشگاه آورد که همین موضوع اعتماد مرا به او افزایش داد چرا که با خودم می اندیشیدم اگر او قصد ازدواج با مرا نداشت مرا به خواهرش نشان نمی داد. خلاصه روابط ما بیشتر می شد تا جایی که من به بهانه های مختلف مانند کلاس های فوق العاده درسی، پدر و مادرم را فریب می دادم و به ملاقات فرزین می رفتم. او نیز که مدعی بود به خاطر وقار و متانت من عاشقم شده است در مکان های خلوت مختلف از من و خودش عکس های سلفی تهیه می کرد. ارتباط پنهانی من و فرزین به جایی رسید که او روزی مرا به منزل خواهرش که در مسافرت بودند دعوت کرد. من هم به خاطر علاقه و اعتمادی که به او داشتم به بهانه یک امتحان کلاسی از خانه خارج شدم و به نشانی منزل خواهر فرزین رفتم. آن جا هیچ کس نبود و کلید منزل در دست فرزین بود. چند ساعت کنار هم نشستیم و از آینده و رویاهایمان سخن گفتیم. من که دیگر او را نامزد خودم می دانستم خیلی راحت بودم و با گرفتن عکس در صحنه های زشت و زننده مخالفتی نمی کردم. خلاصه حدود هفت ماه به همین ترتیب سپری شد و من تازه فهمیدم که فرزین قصد ازدواج با مرا ندارد و هدف او از این ارتباط پنهانی رسیدن به خواسته های هوس آلودش بوده است اگرچه مقصر اصلی خودم بودم چرا که من هم بر این گناهان هوس آلود دوران جوانی نام «عشق» گذاشته بودم و خودم را این گونه توجیه می‌کردم به طوری که هیچ وقت به آبروی خانواده و آینده خودم فکر نکردم. هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کرد که او اگر قصد ازدواج با مرا ندارد چرا به صورت آشکار به خواستگاری ام نمی آید و مرا پنهانی به خواهرش نشان می دهد و …
بالاخره وقتی احساس سرد او را دریافتم من نیز دیگر به ملاقاتش نرفتم و این گونه روابط ما با یکدیگر قطع شد تا این که چند ماه بعد جوانی به نام «حمیدرضا» به خواستگاری ام آمد. او از شرایط مالی و تحصیلی مناسبی برخوردار بود و در خارج از کشور به تحصیلاتش ادامه می داد. ظاهری جذاب و رفتاری بسیار مودبانه داشت. خانواده اش نیز کاملا با این ازدواج موافق بودند و قرار شد بعد از برگزاری مراسم عقدکنان من هم به خارج کشور بروم و در کنار همسرم ادامه تحصیل بدهم.
با این توافق شاد و خندان به دنبال فراهم کردن مقدمات جشن عقدکنان رفتیم و حتی کارت های دعوت به باغ تالار را هم در بین بستگان و آشنایان توزیع کردیم ولی دو شب قبل از آغاز مراسم خانواده داماد با اعلام انصراف از این ازدواج پاکتی را با پیک به محل کار پدرم فرستادند. وقتی پدرم آن پاکت را به خانه آورد دنیا روی سرم خراب شد. درون پاکت یک آلبوم کامل از عکس ها و تصاویری بود که من و فرزین را در کنار هم نشان می داد. فرزین با نوشتن یک نامه آن آلبوم سیاه را نیز برای خانواده خواستگارم فرستاده بود. من که با دیدن آن‌ها شوکه شده بودم از شدت شرم فقط گریه می‌کردم اما ای کاش…
شایان ذکر است به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد مشهد) ماجرای تاسف بار این دختر دانشجو در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *