مجله انلاین دوستان : روز جشن عقد و ازدواجمان دقیقاً مقارن شد با اذان ظهر؛ یعنی موقعی که عاقد آمد و داشت دفترش را آماده میکرد؛ اذان ظهر شد. یک مرتبه دیدیم آقای داماد غیب شده است. حالا خوب بود که یک سال و خردهای با هم نامزد و محرم بودیم و همه میدانستند که ما چقدر به هم علاقهمند هستیم وگرنه ممکن بود که مهمانها دچار سوءتفاهم شوند. مثلاً فکر کنند آقای داماد فرار کرده است!
خلاصه این طرف و آن طرف را گشتیم و دیدیم که سعید نیست. بعد از لحظاتی که برگشت، هرکسی که از او پرسید که کجا بودی؟ میگفت که همین اطراف.
چون احساس کرد که من ناراحت شدهام، دولاشد آمد و در گوش من گفت: «دیدم که الان اذان است و چون لحظه اذان مقارن شد با عقدمان من نمیخواستم که لحظه مهمترین فراز زندگیام با بیمسئولیتی و بیتعهدی نسبت به خداوند باشد. چون برای من مهم بود که اول وقت نماز بخوانم، ترجیح دادم اول بروم و نمازم را بخوانم. چون اینجا جلوی مهمانان نمیخواستم حمل بر ریا و سوءتفاهم و باب غیبتی ایجاد شود، وضو هم که داشتم جیم زدم و رفتم یک مسجد که نزدیکمان بود و نمازم را خواندم و آمدم.»