شنبه , ۱ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۰۶ بعد از ظهر به وقت تهران

قدر همدیگرو بیشتر بدونید تا فرصت هست!

 مردی در حال تمیز کردن اتومبیل جدیدش بود. کودک ۶ ساله‌اش تکه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت. مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده! در بیمارستان به سبب شکستگی‌های فراوان انگشت‌های دست پسر قطع شد. وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: «پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟!»

آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت و چندین بار با لگد به آن زد! حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می‌کرد. او نوشته بود: «دوستت دارم پدر!» روز بعد آن مرد خودکشی کرد!

«خشم» و «عشق» حد و مرزی ندارند. دومی (عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید که «اشیا برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن هستند!»

پیش‌نویس خودکار

۳/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *