شاید باورتان نشود اما مدتی است برای این که از غرزدن های همسرم در امان بمانم، داخل خودروام می خوابم! من کارمند یکی از ادارات دولتی هستم و به دنبال شیوع ویروس کرونا در کشور و تعطیلی ادارات، من نیز خانه نشین شدم اما این خانه نشینی مرا به دردسر بزرگی انداخته است و من و همسرم مدام بر سر مسائل بسیار کوچک به طور مثال تصاحب کنترل تلویزیون و تماشای برنامه مورد علاقه یا رعایت بهداشت فردی و … با یکدیگر درگیر می شویم، به طوری که شب گذشته کارمان به کتککاری کشید و من برای این که همسرم را ادب کنم و او را سر جایش بنشانم، چند سیلی محکم به گوشش نواختم و …
این جملات، اظهارات مردی است که در پی شکایت همسرش مبنی بر ضرب و جرح و فحاشی به کلانتری شفای مشهد احضار شده است.وی میافزاید: چهار سال پیش در روستایی در اطراف یکی از شهرهای جنوبی کشور متولد شدم. وقتی به ۲۲سالگی رسیدم در یکی از سازمان های دولتی استخدام و به دلیل شرایط شغلی ام مجبور به مهاجرت و سکونت در شهر مشهد شدم. در این شهر کسی را نداشتم و تنها امیدم همجواری با حرم مطهر امام رضا(ع) بود. سه سال بعد و در حالی که ۲۵ساله بودم تصمیم گرفتم ازدواج کنم و به زندگی ام سر و سامان دهم. تصور می کردم با تشکیل خانواده می توانم تنهایی هایم را پر کنم. یکی از همکارانم مهتاب را به من معرفی کرد. او ۲۱سال داشت و دختری از یک خانواده متمکن در شهر مشهد بود و مهم ترین ملاک های من برای ازدواج و زندگی مشترک را که ثروت و زیبایی بود داشت. وقتی موضوع ازدواج با مهتاب را با خانواده ام مطرح کردم، آن ها به شدت مخالفت کردند، دلیل شان هم تا حدودی منطقی بود. هر کدام از ما در یک شهر و با آداب و رسوم خاصی بزرگ شده بودیم اما من تصمیمم را گرفته بودم. با خودم می گفتم با ازدواج با مهتاب در این شهر صاحب خانواده خواهم شد. بنابراین خانواده ام به مشهد آمدند و بعد از انجام مراسم خواستگاری، صیغه عقد بین من و مهتاب جاری شد اما متاسفانه از همان ابتدا تفاوت های مالی، فرهنگی و اجتماعی بین دو خانواده باعث بروز اختلافاتی بین ما شد چون ما در دوران عقد به سر می بردیم، من کمتر به منزل مادر مهتاب رفت و آمد می کردم، اما نامزدم مدام از این مسئله ناراحت می شد و آن را بی احترامی تلقی می کرد. او در هر مناسبتی از من توقع دریافت هدایای آن چنانی داشت که با آداب و رسوم خانوادگی و وضعیت مالی من که کارمندی ساده بودم مغایرت داشت. من و مهتاب تصمیم گرفتیم تا زودتر به خانه بخت برویم تا شاید مشکلات مان کمتر شود اما بعد از شروع زندگی مشترک، مشکلات مان بیشتر شد. همسرم بر سر مسائل کوچک قهر می کرد و به خانه مادرش می رفت، البته رفتارهای من نیز بی تاثیر نبود. او در یک خانواده زن سالار بزرگ شده بود و مادر خانمم حرف اول و آخر را در خانه شان می زد. من نیز در یک خانواده مرد سالار رشد کردم، از وقتی به یاد داشتم همیشه در منزلمان پدرم تصمیم می گرفت. ما آن قدر از پدرمان می ترسیدیم که حتی جرئت نداشتیم که پایمان را جلویش دراز کنیم. مادرم هم مطیع پدرم بود و خیلی به او احترام می گذاشت. من هم توقع داشتم که بعد از ازدواج با مهتاب این رفتارها را از او ببینم اما او کارهای خودسرانه انجام می داد و مرا عصبانی می کرد، البته من هم در هیچ کاری با او مشورت نمی کردم و این مسئله او را آزرده خاطر می کرد. از طرفی همسرم در منزل پدرش در ناز و نعمت رشد کرده بود و تحمل یک زندگی کارمندی ساده برایش سخت بود و این مسائل باعث بروز درگیری هایی بین من و او می شد، مهتاب هم قهر می کرد و به منزل مادرش می رفت. من آن قدر غرور داشتم که هرگز به دنبالش نمی رفتم و بعد از مدتی خانوادهاش او را مجبور می کردند که به منزلش باز گردد. خلاصه، با به دنیا آمدن دو دخترم اختلافات ما بیشتر هم شد، به طوری که هر کدام می خواستیم فرزندان مان را آن طور که دوست داریم تربیت کنیم. خیلی وقت ها کارمان به درگیری و کتک کاری میکشید اما به خاطر فرزندان مان کوتاه می آمدیم و به زندگی مشترکمان ادامه می دادیم. اکنون حدود۲۰سال از ازدواج من و مهتاب می گذرد، ظاهر زندگی مان خیلی خوب است و خیلیها حسرت زندگی مان را می خورند اما در حقیقت هیچ گاه طعم خوشبختی را نچشیدیم. تفاوت های فرهنگی و خانوادگی بین من و همسرم همچون دیواری بلند مانع ارتباط درست و صمیمانه بین ما شد. اعتراف می کنم که هر یک از ما با خودخواهی و لجبازی تلاش نکردیم که این فاصله ها را کم کنیم اما با وجود تمام مشکلات، به خاطرفرزندان مان یکدیگر را تحمل کردیم…
در این مدت که به خاطر ویروس کرونا من در منزل بودم و به سر کار نمی رفتم، بر سر مسائل کوچک مدام با یکدیگر مشاجره می کردیم، از طرفی فرزند اولم خودش را برای کنکور سراسری آماده می کند اما مشاجرات و ناآرامی هایی که در منزل وجود دارد باعث شده است که تمرکزش را برای درس خواندن از دست بدهد بنابراین من نیز خانه را ترک کردم و داخل خودروام به سر می برم اما ای کاش …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی