دوشنبه , ۱۰ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۶:۲۷ قبل از ظهر به وقت تهران

ماجرای کیف زنی های یک زن!

آز و طمع افکارم را به هم ریخته بود و وسوسه های شیطانی رهایم نمی کرد به طوری که در رویاهایم، خودم و فرزندانم را خانواده ای پولدار تصور می کردم که از همه نوع امکانات تفریحی و رفاهی خاصی برخوردار بودیم تا این که با آن زن ناشناس آشنا شدم و با ترغیب و تشویق او راه سرقت از مسافران و زائران را در پیش گرفتم تا آینده فرزندانم تضمین شود اما به قول معروف خیلی زود دیر شد و من زمانی چشم باز کردم که مال باختگان زیادی اطرافم حلقه زده بودند و …

پیش‌نویس خودکار

زن ۳۲ ساله ای که با ردزنی های اطلاعاتی و تلاش شبانه روزی نیروهای تجسس کلانتری شهید آستانه پرست مشهد به اتهام کیف زنی های متعدد دستگیر شده بود درحالی که بیان می کرد هیچ گاه فکر نمی کردم دستبندهای نقره‌ای پلیس بر دستانم گره بخورد درباره ماجرای سرقت ها و سرگذشت زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید آستانه پرست توضیح داد: ۱۸ ساله بودم که عشق «فریمان» کورم کرد من در یک عشق و عاشقی خیابانی به اودل باختم اما نمی دانستم که این گونه عشق و عاشقی ها فرجامی جز سوء ظن و طلاق نخواهد داشت. زندگی مشترک من و فریمان هم بعد از گذشت سه سال در حالی به بن بست رسید که همسر معتادم زندگی را با سوء ظن و بدبینی هایش بر من تلخ کرده بود.
من اعتیاد او را تحمل می کردم ولی نمی توانستم از تهمت های ناروایش چشم پوشی کنم چرا که فریمان معتقد بود وقتی من در یک عشق خیابانی دل بسته اش شده ام و با او ارتباط برقرار کردم پس به او وفادار نیستم و احتمال دارد به لبخندهای خیابانی هر جوان دیگری نیز پاسخ بدهم.
خلاصه این وضعیت به جایی رسید که از فریمان طلاق گرفتم ولی در دنیای پر از آشوب و اعتیاد خانواده ام نیز طاقت نمی آوردم چرا که من فرزند اول خانواده بودم و دو برادر معتاد بیکارم، پدر و مادر کم سوادم را تحت فشار و آزار قرار می دادند تا همان درآمد اندک را هم از چنگ آن ها بیرون بیاورند به همین دلیل در ۲۲ سالگی همسر دوم مردی شدم که ۲۰ سال از من بزرگ تر بود. «موسی» درآمد خوبی داشت و می توانست مخارج دو خانواده را تامین کند. هوویم زن بیماری بود که من به او و فرزندانش نیز رسیدگی می کردم تا این که سه سال بعد صاحب دختری زیبا شدم و دو سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. اما در همین روزها وقتی توجه من به فرزندانم زیاد شد، سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد و اختلاف و ناسازگاری بین من و هوویم شکل گرفت به طوری که او و فرزندانش همه خوبی ها و زحمات مرا فراموش کردند و به آزار و اذیت من پرداختند. از سوی دیگر نیز خانواده ام درگیر مشکلات حاد خودشان بودند و من نمی توانستم با آن ها درد‌دل کنم به همین دلیل این شرایط را تحمل می کردم تا این که سال گذشته و در پی سردردهای شدید متوجه یک بیماری خاص شدم به حدی که ترس از مرگ و آینده تاریک فرزندان کوچکم بسیار نگرانم می کرد این گونه بود که مدتی قبل تصمیم گرفتم برای رهایی از این وضعیت به مسافرت بروم بنابراین بار و بندیلم را بستم و به همراه دختر و پسر کوچکم از کرج به سمت مشهد حرکت کردم و با اجاره یک سوئیت در هسته مرکزی شهر به تفریح و گشت و گذار پرداختم. تا این که روزی در یکی از اتوبوس های درون شهری ماجرای زندگی و ترس از آینده فرزندانم را برای زنی ناشناس بازگو کردم. او هم مرا تشویق به سرقت اموال مسافران پولدار کرد. تا مال و اموالی برای فرزندانم پس انداز کنم من هم که به یاد رویاها و آرزوهایم افتاده بودم نقشه زیرکانه ای کشیدم تا پلیس نتواند مرا شناسایی کند به همین منظور دختر و پسر کوچکم را به همراه خودم می بردم و در مناطق و مراکز تجاری شلوغ کیف زنی می کردم چرا که به خاطر وجود دختر و پسر کوچکم کسی به من مشکوک نمی شد و من به راحتی سرقت هایم را انجام می دادم.
نمی دانم در این مدت کیف چند مسافر و زائر را خالی کرده ام اما در آخرین سرقت دخترم که گویا متوجه عمل زشت من شده بود چنان خیره به چشمانم می نگریست که ناخودآگاه عرق شرم بر پیشانی ام نشست. تصمیم گرفتم دیگر سرقت نکنم و به کرج بازگردم اما وقتی در دو راهی تردید برای آخرین سرقت قرار گرفته بودم از سوئیت بیرون آمدم که ناگهان خودم را در محاصره پلیس دیدم و نفهمیدم چگونه در این هیاهوی شهر مرا شناسایی کرده اند و حال نگران فرزندانم هستم که سرنوشتی دیگر برای آن ها رقم خورد و … شایان ذکر است این زن جوان در حالی که سعی داشت برای برانگیختن حس ترحم شاکیانش خود را یک بیمار سرطانی جلوه دهد با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمد ابراهیم فشایی (رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) به مراجع قضایی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *