ماجرای یک طلاق عجیب!
آنها اوایل سال ۹۲ بدون آشنایی قبلی و تنها به واسطه معرفی یک دوست خانوادگی با هم ازدواج کرده بودند. فرشاد پخش کننده مواد غذایی مشهوری در بازار تهران بود که بالاخره در مرز ۴۰ سالگی به فکر تشکیل خانواده افتاده بود.
او دوست داشت همسرش زنی زیبا و اهل زندگی باشد که جز به خانه داری و رسیدگی به همسر و بچههایش به موضوع دیگری فکر نکند. برای همین تمام دخترهای تحصیلکرده و شاغلی را که خانوادهاش معرفی میکردند مناسب زندگیاش نمیدانست. تا اینکه مادرش در یک مراسم، عکس دختری را از واسطهای گرفت تا به فرشاد نشان دهد که این بار مهر دختر به دل فرشاد افتاد.
بعد از دیدار مادر و خواهران فرشاد با خانواده دختر مورد نظر معلوم شد اختر همان کسی است که در جستوجویش بودهاند. اما دختر جوان فرشاد را نپسندید و بهانه آورد که به خاطر پرستاری از پدر و مادر پیرش قصد ازدواج ندارد.
با این حال فرشاد و خانوادهاش آنقدر قول و وعده دادند که سرانجام اجازه پیدا کردند که به خواستگاری بروند.آن شب فرشاد با سبد گلی بزرگ، شیرینی تزئین شده با آب طلا و جواهرات گرانقیمت پیشکشی حاضر شده بود و دو خانواده پس ازحرفهای مقدماتی توافق کردند با مهریه ۱۰۰۰ سکه طلا این وصلت سر بگیرد ولی وقتی قرار شد عروس و داماد در خلوت با هم حرف بزنند، اختر از حال رفت و مراسم خواستگاری به شب دیگری موکول شد. در جلسه بعدی که یک هفته دیگر برگزار شد، حال اختر بهتر بود، اما زبانش بند آمده و اضطراب او را رها نمیکرد.
در جلسه سوم فرشاد به تنهایی حاضر شد تا بتواند چند کلمه با همسر آیندهاش حرف بزند و شرایط و مسائلشان را با هم در میان بگذارند. در این دیدار بود که اختر اعتراف کرد از مردها میترسد و با دیدن یک مرد غریبه در تنهایی دچار اضطراب میشود. فرشاد اجازه خواست تا این مشکل را با روانپزشکان در میان بگذارد.بالاخره در کلینیک بود که فهمید اختر در دوران کودکی به خاطر تک دختر و کوچکتر بودن از برادرانش همواره تحقیر شده و بارها از آنها کتک خورده است.با این حال فرشاد با محبت کردن به اختر و تلاش در درمان او بالاخره توانست «بله» را از عروس خانم بگیرد و چند ماه بعد جشن عروسیشان برگزار شد.
فرشاد در سال اول زندگی مشترکشان سعی میکرد با مسافرتهای داخلی و خارجی، رفتن به رستورانهای مجلل و خریدن هدیههای گرانقیمت خلق و خوی همسرش را تغییر دهد. اما از سال دوم زندگیشان بار دیگرمشکل «ترس از جمع» به سراغ اختر آمد و او حاضر نبود در مراسم و دیدارهای خانوادگی و فامیلی یا سفرهای دسته جمعی فرشاد را همراهی کند. این موضوع باعث درگیری لفظی بین آنها میشد و اختر از روی لجبازی مراجعه به رواندرمانگر را هم کنار گذاشت. در سال سوم زندگی مشترک شان، سفرهای کاری فرشاد به شهرهای مختلف و خارج از کشور بیشتر شد و این مسائل فاصله میان زن و شوهر را بیشتر کرد. مشکلات میان آنها به قدری زیاد شد که اختر شوهرش را به خانه راه نمیداد و وقتی با اصرار فرشاد روبهرو میشد به سرعت به خانه پدرش بازمی گشت و درِ اتاق دوران مجردیاش را تا یک هفته به روی همه میبست.
فرشاد در این چند سال بیشتر از ۱۵ کیلو وزن کم کرده و موهایش سفیدتر شده بود. بیحوصله و افسرده بود، نه تنها در این سه سال کمتر دل به کار میداد، بلکه کورسویی روشن در گذشتهاش نمیدید و از همه مهمتر اختر با بچه دارشدنشان مخالفت کرده بود. از آخرین باری که فرشاد همسرش را در خانه دیده بود بیشتر از دو ماه میگذشت تا اینکه به پیشنهاد مادرش تصمیم گرفت به این زندگی تلخ پایان دهد.
فرشاد وقتی با وکیل خانوادگیشان ملاقات کرد، به او گفت که همسرش را همچنان دوست دارد، اما تحمل رنج او و سرکوفتهای خانواده خودش را ندارد. سپس برگهای را پیش روی وکیل خود گذاشت که نشان میداد قبل از آن ۴۰ میلیون تومان برای کمک به پدرزن و مادرزنش پرداخته است. بعد هم یک چک ۶۰ میلیون تومانی نوشت تا وکیل خانوادگی به همراه نامهای به دست همسرش برساند.
در روز رسیدگی به پرونده دادخواست طلاق، فرشاد در ویلای خانوادگیشان به کنج تنهایی پناه برده بود و اختر هم از هراس قرار گرفتن در یک جمع غریبه در اتاق مجردی خانه پدریاش مانده بود. با پیشنهاد وکیل فرشاد قرار شده بود ۱۰۰۰ سکه طلا بابت مهریه به یک میلیارد تومان تبدیل شود که با توجه به پرداخت قبلی ۱۰۰ میلیون تومانی به اختر در گذشته، مبلغ ۹۰۰ میلیون تومان باقی مانده بود که قرار شد در طول پنج سال به طور سالانه ۱۸۰ میلیون تومان به اختر پرداخت شود.
قاضی «غلامرضا احمدی» همه شرایط را بررسی کرد و به وکلای طرفین گفت: «ظاهراً برای مهریه توافق شده و در مورد نفقه و اجرتالمثل زمان زندگی مشترک ادعایی وجود ندارد. کارشناسان بخش مشاوره هم که رأی به عدم امکان سازش دادهاند…»
با تأیید هر دو وکیل قاضی برگهای را روی پرونده دید که مربوط به کپی آخرین نامه فرشاد به همسرش بود. روی آن نامه نوشته شده بود: «اختر عزیزم. متأسفم که زندگی ما به اینجا رسید. میدانم که از آن اتاق مجردی و زندگی در خانه پدرت خاطرات خوبی نداری. بنابراین مهریه ات را تمام و کمال میپردازم تا بتوانی بعد از جدایی یک خانه مستقل برای خودت تهیه کنی و…» سرانجام قاضی پرونده را بست و از هر دو وکیل خواست اوراق مربوطه را امضا کنند.