جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۵ بعد از ظهر به وقت تهران

مالخر زیرک در باند دزدان!

با آن که همه اختیارات کارگاه تراشکاری پدرم را داشتم اما از همان روزهای آغازین دوران جوانی در حالی بر اثر معاشرت با دوستان ناباب به سوی خلاف کشیده شدم که احساس می کردم من از آن ها زرنگ ترم و پول مفتی به دست می آورم تا این که …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/06/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1591090771.jpg

این ها بخشی از اظهارات جوان ۳۰ساله ای است که به عنوان مالخر در باند سارقان قطعات و اموال داخل خودرو فعالیت می کرد. این مالخر حرفه ای که با تلاش شبانه روزی نیروهای ورزیده تجسس کلانتری سجاد مشهد دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسر پرونده اش درباره سرگذشت خود و چگونگی سقوط در گرداب خلافکاری به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۱۴ساله بودم که مادرم را بر اثر یک بیماری از دست دادم. بعد از این ماجرا درس و مدرسه را رها کردم و به همراه یکی از دوستانم در کارگاه تراشکاری پدرم مشغول کار شدم. با آن که هوشنگ یک سال کوچک تر از من بود اما ارتباط صمیمانه ای با او داشتم چون او فرزند طلاق بود و با پدربزرگش زندگی می کرد. در واقع به خاطر کمبودهای عاطفی و مهر مادری وضعیت یکسانی داشتیم و همین موضوع رفاقت ما را در کارگاه تراشکاری پدرم صمیمی تر کرد. پدرم نیز توجه بیشتری به هوشنگ نشان می داد تا او این حرفه را به خوبی بیاموزد. اما ماجرای خلافکاری های من از روزی شروع شد که هوشنگ یک دریچه آهنی فاضلاب را به کارگاه آورد و مدعی شد آن را در خیابان پیدا کرده است. روز بعد نیز تعداد زیادی آرم مربوط به خودروهای مختلف را به کارگاه آورد و آن ها را نیز مخفی کرد. چند روز بعد فهمیدم که هوشنگ آن ها را سرقت می کند و به افراد دیگری می فروشد. وقتی موضوع را با او در میان گذاشتم خیلی راحت گفت: ما با شاگردی در تراشکاری پدرت به جایی نمی رسیم و پولی از شاگردی گیرم نمی آید! آن روز از میان حرف های هوشنگ متوجه شدم که او سرقت های خیابانی انجام می دهد و به مالخران می فروشد. پس از آن تحت تاثیر رفتار و گفتار هوشنگ قرار گرفتم و در حالی که خودم را زرنگ تر از او می دانستم، به او گفتم اگر قرار است لوازم سرقتی را در مغازه پدرم مخفی کند باید سهم مرا نیز بپردازد. او هم پذیرفت و سرقت هایش را افزایش داد تا جایی که پل های آهنی مقابل منازل را سرقت می کرد یا به خودروها دستبرد می زد. هوشنگ دوستی داشت که برای خرید لوازم سرقتی به کارگاه می آمد و با هوشنگ معامله می کرد. مدتی بعد پلیس هوشنگ را هنگام سرقت دستگیر کرد و او روانه کانون اصلاح و تربیت شد. از آن روز به بعد دوست هوشنگ در حالی پیشنهاد خرید لوازم سرقتی را به من داد که دیگر کارگاه تراشکاری پدرم به مرکز خرید و فروش قطعات سرقتی خودروها تبدیل شده بود. پدرم نیز کمتر به کارگاه می آمد و به همین دلیل من به راحتی می توانستم پول مفتی از این راه به دست آورم. دیگر همه سارقان و مالخران را می شناختم و تقریبا شغل تراشکاری را فراموش کرده بودم. آرام آرام کار به جایی رسید که دیگر تلفن های همراه سرقتی را با قیمت ناچیزی می خریدم و با ترفندی خاص به مغازه داران یا دوستانم می فروختم. تا این که چند روز قبل یکی از سارقان قطعات داخل خودرو توسط ماموران تجسس کلانتری سجاد دستگیر شد و همه همدستانش را لو داد. در این میان مرا هم به عنوان مالخر باند معرفی کرده بود که ناگهان ماموران وارد تراشکاری شدند و مقدار زیادی از لوازم سرقتی را کشف کردند و … شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد مشهد) تحقیقات نیروهای تجسس برای ریشه یابی سرقت های اعضای این باند و دستگیری دیگر افراد مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *