“ن. د” زنی ۲۴ ساله است که در خانواده ای بحران زده از لحاظ فرهنگی و اقتصادی به دنیا آمد. زنی که تمام دارایی های او چیزی نیست جز پدری معتاد و بیکار، مادری نه چندان خوشنام و شوهری که او را طعمه ی اخاذی های خود کرده بود.
“ن . د” ۲۴ ساله چندین سال از زندگی خود را با روابطی کوتاه و هوس هایی زود گذر تلف کرد تا این که مردی به سراغش آمد که ادعای عشق و عاشقی داشت. دختر بیچاره قصد ساختن زندگی جدیدی را داشت که هر روز بازیچه دست امیال زودگذر نباشد و این اتفاق را فرصتی می دید برای فرار از دست هوس بازان و زندگی زیر سایه یک مرد.
اما زندگی واقعی با تصورات دختر زمین تا آسمان فرق داشت. پس از گذشت مدتی با هم بودن و فشار بی پولی و سر گرسنه بر بالین گذاشتن ها، دختر که حتی سایه آن مرد را هفته ای یک بار هم بر سر خود احساس نمی کرد روزی با او به درد دل نشست و علت این بی تفاوتی ها و ندادن مخارجش را جویا شد که ناگهان مرد شکوه سر داد و شروع به پرخاشگری کرد و گفت :
کدام پول ؟
پول چی ؟
من از کجا بیاورم؟
زن که خواست او را آرام کند به او گفت: ‹خودتو ناراحت نکن ، من کمکت می کنم، هر کاری که دستم بر بیاد دریغ نمی کنم.›
مرد خنده ای حیله گرانه صورتش را فرا گرفت و گفت: ‹واقعا، هر کار؟
مرد پس از ابراز یقین از کمک کردن زن برای ساختن زندگی جدید، فرصت را برای بیان نقشه پلید خود مناسب دید و از او خواست تا قول بدهد که تا آخر سر قول خود بماند.
زن که فکر می کرد واقعا این تصمیم یک نقطه عطف در زندگی مشترکش است و مرد را برای ساختن زندگی مجاب کرده بلافاصله قول مساعد داد.
مرد گفت : ‹یک نقشه برا آینده دارم که زندگیمونو از این رو به اون رو می کنه. من متنفرم از مردایی که دست به خیانت می زنن و با وجود زندگی خوب از کوچکترین فرصتی برای هوسرانی و شهوت رانی استفاده می کنن. بیا یه کاری کنیم که هم این آدما رو سر جاشون بشونیم و هم این وسط بی دردسر یه پولی به جیب بزنیم.›
زن که مردد شده بود ، گفت : ‹نه این که کار درستی بنظر نمی رسه و دردسر می شه برامون.›
مرد چشم غره ای به نسیم رفت و گفت: ‹من حرفی نمیزنم که نشه . فکر همه جا رو کردم ، بهم اعتماد کن…کاری که ما داریم می کنیم هم ثواب داره که مردای هوس باز رو می شونه سر جاشون و هم این که درآمد خوبی داره و توی هیچ کاری به این اندازه پول نیست.›
زن که با این حرفا متقاعد شده بود گفت: ‹خب بگو چیکار کنم و از کجا شروع کنیم›
مرد گفت: ‹از فردا شروع می کنیم و بهت میگم چیکار کنی و الان برو استراحت کن و کلی برا فردا کار داریم.›
مرد صبح روز بعد زن را با یک دست لباس نو شگفت زده کرد و گفت: ‹بیا اینارو بپوش و به خودت حسابی برس که می خوام بری تو شهر و کاری برام انجام بدی.›
زن خوشحال شد ، سریع لباس ها را پوشید و آماده شد و به شهر که رسید مرد به تلفنش زنگ زد. مرد گفت: ‹سعی کن با عشوه گری یه مرد پولدار رو جذب خودت کنی و باهاش قرار بزاری که بیاد تو مزرعه و متقاعدش کن که تنها بیاد و هیچ احساس خطری نکنه. این جا که اومد ما اونو تحت نظر می گیریم و ازش فیلم برداری می کنیم و تو یه فرصت مناسب می آییم بالای سر شما و تو جوری برخورد کن که حسابی ترسیدی و اصلا قرار نبوده که ما بیاییم و این جا باشیم و کاملا خودت رو به بی خبری بزن. من و دوستم که از امروز همدست ما است با او درگیر می شیم، کتکش می زنیم و حسابی با فیلم ها میترسونیمش تا حاضر شه هر چی که داره رو بده تا ازش شکایت نکنیم و ابروشو نبریم. اینجاست که پول و هر چی که باهاش هست می گیریم و ولش می کنیم بره.›
این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده، وقایعی که در روز گذشته طبق اعلام منابع آگاه پلیس و در مصاحبه با متهمان پرونده جمع آوری و تدوین شده است. اعضای این باند اکنون دستگیر و به مراجع قضایی معرفی شده اند.