وقتی میفهمد برای گفتوگو روبهرویش نشستهام، استقبال میکند. دوست دارم حرفهایش را بزند. هیچ چیز برای مخفی کردن ندارد. در طول مصاحبه چند بار تاکید میکند قصدی برای قتل نداشته و فقط میخواسته حقش را بگیرد تا کسی فکر نکند ابله بوده. نگران دختر و نوههایش است و میگوید: امیدوارم دخترم حرفهایم را باور کند.
چند سال داری؟
۵۶ سال.
شغلت چی بود؟
کارگر. بنایی میکردم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل دامادم.
چرا دامادت را کشتی؟
چون پولم را گرفته بود و برایم خانه خریده بود، اما خانهها را به نامم نمیکرد.
چرا؟
خودم هم نفهمیدم.
چرا خودت خانه را نخریدی؟
بلد نبودم. دامادم در این کارها حرفهایتر بود.
به او اعتماد داشتی؟
به اندازه پسرم به او اعتماد داشتم، اما یکدفعهای تغییر کرد. وقتی میخواستم خانهها را بخرم، بنگاهدار میگفت به نام خودت کن اما من به خاطر اعتمادی که داشتم به این حرف توجهی نکردم.
تو هم رفتی سراغش و او را کشتی؟
نه. چند بار به خانهاش رفتم و دوستانه با او صحبت کردم و خواستم به محضر برویم و خانهها را به نام بزنیم اما قبول نمیکرد. این خانهها حاصل سالها کار و زحمت من بود. پسانداز را دادم و این خانهها خریدم. بعد از مرگم به خودش هم ارث میرسید.
پس چه شد مرتکب قتل شد؟
شب قبل دوباره به خانه دخترم رفتم و با دامادم صحبت کردم و خواستم خانه را به نامم کند، اما باز هم قبول نکرد. صبح روز بعد چوبی برداشتم و به مقابل خانهاش رفتم تا حرف آخر را بزنم.
حرف آخر با چوب؟
نه. دامادم مرا تهدید کرده بود و برای دفاع با خودم چوب بردم.
بعد چه شد؟
مقابل خانهاش با هم دعوایمان شد. قبول نمیکرد سند بزند. من هم با چوب ضربهای به گردنش زدم که روی زمین افتاد. بعد هم به خانه رفتم.
چرا او را به بیمارستان نبردی؟
پسر و دخترش آنجا بودند و آنها بردند.
کی متوجه مرگ دامادت شدی؟
صبح روز بعد.
چرا فرار نکردی؟
من ناخواسته دامادم را کشتم. قصد کشتن نداشتم. نمیخواستم از قانون فرار کنم. به کلانتری حصارک رفتم و خودم را معرفی کردم.
در این مدت با دخترت روبهرو شدی؟
بله. در دادسرا دیدمش.
واکنشش چه بود؟
گفت خدا لعنتت کند. گفتم که من ناخواسته او را کشتم. ضربه محکمی نبود که بمیرد. فکر کردم مثل پسرم میشود.
پسرت؟
چند سال قبل با پسرم دعوایم شد و با چوب ضربهای به گردنش زدم که بیهوش روی زمین افتاد. او را به بیمارستان بردیم که چند روز در کما بود و بعد به هوش آمد. فکر کردم دامادم هم چند روز بیهوش میشود و بعد به هوش میآید.
پس سابقه این کار را داری.
مشکل از دست چپم است. دست چپم خیلی قوی است و اگر با دست راست میزدم، زنده میماند.
پشیمانی؟
از کشتن دامادم بله، اما دوست نداشتم بقیه فکر کنند ابله بودم و دامادم سرم کلاه گذاشت.
سرهنگ محمد نادربیگی / رئیس پلیس آگاهی استان البرز
در این پرونده با متهم میانسالی روبهرو هستیم که بر اثر یک لحظه عصبانیت مرتکب قتل دامادش شد و خانوادهای را داغدار غم پدر خانواده کرد. او در تحقیقات مدعی است که دامادش سرش کلاه گذاشته، اما به جای اینکه از راه قانونی موضوع را پیگیری کند، سراغ اقدام خودسرانه رفته است. بارها گفتهایم که اقدامات خودسرانه فرجامی جز پشیمانی ندارد. دستگاه قضایی و پلیس تمام تلاششان، رفع اختلاف و دشمنی است.بررسی زندگی این متهم نشان میدهد او در کنترل خشم ضعف داشته و پیش از این هم پسرش را هدف ضربه چوب قرار داده بود. کارشناسان و پلیس بارها نسبت به این مشکل هشدار داده و از افرادی که آستانه تحمل پایینی دارند خواستهاند، برای درمان آن اقدام کرده و تحمل خود را در برابر ناملایمات بالا ببرند. بهتر است در صورت عصبانیت خود را از آن موقعیت خارج کرده، کمی قدم بزنند، آب خنک بنوشند و بعد از فروکش کردن عصبانیت، سعی کنند از راه منطقی مشکل را حل کنند. از سوی دیگر این افراد نباید سلاح سرد یا چوب و اسلحه همراه داشته باشند، زیرا خیلی سریع از آن استفاده میکنند. این دسته از قاتلان خیلی زود پشیمان میشوند، اما پشیمانی آن موقع دیگر هیچ سودی ندارد.