جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۸ بعد از ظهر به وقت تهران

مرگ با طعم دو سیب آلبالو!

عاشق طعم دوسیب آلبالو بودم .چند باری با دوستانم رفته‌بودیم فرحزاد و در سفره‌خانه قلیان کشیده‌بودیم.

مرگ با طعم دو سیب آلبالو!

طعم‌های مختلفی را تجربه کرده‌بودم و رسیده‌بودم به این ترکیب طلایی. پول تو جیبی‌ام آنقدر نمی‌کشید که هر روز سفره‌خانه باشیم و دور هم . از طرفی از طعمش لذت می‌بردم . آن سال، تولدم بود و دوستانم برایم یک تنه قلیان خریدند با یک کیلو تنباکوی دو سیب آلبالو . بهترین هدیه عمرم بود . دیگر لازم نبود شال و کلاه کنم بروم بیرون. در اتاقم می‌نشستم و قلیان چاق می‌کردم و به کارهایم می‌رسیدم.

هر چه مادرم غر می‌زد و می‌گفت پوستت ، ریه‌ات و دندان‌هایت خراب می‌شود، گوشم بدهکار نبود و من کار خودم را می‌کردم . معتاد نبودم. صرفا یک تفریح حسابش می‌کردم؛ تفریحی که مادرم آن را دوست نداشت . می‌گفت زشت است خوبیت ندارد. آن روز در مدرسه بحثم شده‌بود و خیلی عصبانی بودم . با نگین دوستم دعوایم شده‌بود . دست و پایم می‌لرزید . کلی صبر کردم تا مدرسه تعطیل شود . تمام راه را دویدم . دلم قلیان می‌خواست و فقط دو سیب آلبالوی توپ می‌توانست من را برگرداند به روال عادی زندگی. رسیدم خانه.

مادرم داشت سیب‌زمینی پوست می‌کند. سلام کردم. به سردی جوابم را داد. داشت با خودش غر می‌زد. رفتم به اتاقم که لباس عوض کنم، زغال بگذارم و قلیانم را شروع کنم. دیدم آن تکه فرش را که زغال قلیان سوخته‌بود، مادرم انگار عمدا از زیر تخت بیرون کشیده‌بود که توی چشمم باشد . دنبال قلیانم گشتم نبود. برگشتم به مادرم گفتم قلیان من کو؟ جواب سر بالا داد. صدایم را بالا بردم و داد زدم. گفت برو در سطل آشغال تکه‌هایش را جمع کن …

دیگر هیچی نفهمیدم . گفتم این قلیان را بهترین دوست‌هایم برام خریده‌بودند و عزیز بود برایم . مادرم در جواب گفت : اینها اگر دوست تو بودند که برایت بساط دود مهیا نمی‌کردند. خون جلوی چشمم را گرفته‌بود . خیلی عصبی بودم . هیچ چیز دست خودم نبود . نمی‌دانم چه شد که گلدان سنگی را که روی اپن بود برداشتم و به سمتش رفتم . بی خیالی مادرم و توهین‌های او خیلی عصبی‌ام کرده‌بود .

گلدان را بالا بردم و به سرش کوبیدم. آشپزخانه را که خون برداشت، تازه فهمیدم چه غلطی کرده‌ام. نمی‌دانستم باید چه کار بکنم . رفتم در اتاقم . تکه‌های تنگ شیشه‌ای قلیان را برداشتم. می‌خواستم رگ خودم را بزنم. جرات نکردم. نشستم گوشه اتاق زنگ زدم به دوستم. جواب نداد. بعد به سروش ، برادرم زنگ زدم و گفتم بیا خانه مادر حالش خوب نیست. برادرم آمد. گفت سولماز چه کار کردی؟ و بعد زنگ زد به پلیس و الان اینجا هستم … زندانم . حالا می‌گویم زندگی‌نامه منِ قاتل مادر کش به چه درد توی دختر می‌خورد ؟ سیگار داری ؟

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *