مهوش افشار پناه بازیگر باسابقه سینما، تلوزیون و تئاتر از باند بازی در سینما میگوید او چون وارد هیچ کدام از این گروهها نشده، در آثار تصویری کم کار شده است.
گروه تئاتر پیوند سال ۵۶ به سرپرستی منیژه محامدی راهاندازی شد و این روزها در آستانه ۴۰سالگی همچنان پابرجاست.
نمایش «حادثه در ویشی» براساس متنی از آرتور میلر به کارگردانی منیژه محامدی تازهترین اثر این گروه است که تا سیام دی هر روز ساعت ۲۰:۱۵ در سالن استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه میرود.
از جمله بازیگران این نمایش میتوان به محمد اسکندری، محمد نادری، هومن کیایی، سام کبودوند و مهوش افشارپناه اشاره کرد.
افشارپناه را شاید بیشتر به واسطه دیدنش در سریالهای تلویزیونی به یاد آورید اما خانه اصلی این بازیگر ۶۷ ساله تئاتر است و قدرت و بُردِ صدایش با اولین کلماتی که از زبانش میشنوید این نکته را اثبات میکند.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی است با این پیشکسوت تئاتر که از نمایش «حادثه در ویشی»، تبدیل شدن شخصیتهای مردِ نمایشنامه به زن توسط کارگردان و چرایی کم کاریاش در سینما و تلویزیون گفت.
آخرین باری که روی صحنه تئاتر بودید با گروه پیوند و نمایشی به کارگردانی منیژه محامدی بود.
بله. ما سال ۹۲ نمایش «تیغ و استخوان» نوشته دیوید ریب را در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر روی صحنه داشتیم.
میدانیم شخصیتی که ایفای آن بر عهده شماست در نمایشنامه آرتور میلر مرد بوده و محامدی آن را به زن تبدیل کرده است. این تغییر جنسیت از دید شما آسیبی به کار وارد نکرد؟
گمان نمیکنم این اتفاق تاثیر منفی بر کار گذاشته باشد. آرتور میلر این نمایشنامه را سال ۱۹۶۴ نوشته است و به نظرم منیژه محامدی به درستی جنسیت سه شخصیت را تغییر داد و تعدادی از کاراکترها را حذف کرد.
کاراکتری که شما بازی میکنید در نمایشنامه میلر مردی است که همیشه نقش دو و نقشهای فرعی را بر عهده داشته و هر بار که خواسته است نقش یک بازی کند او را از زمین خوردن ترساندهاند اما شما شخصیت امیدوارتری را نشان میدهید.
این زن به نظر من آن گونه که میگوید بازیگر مشهور و معروفی نیست. او ادعا میکند که نقش لیدی مکبث را در آلمان بازی کرده است اما معلوم نیست چقدر راست میگوید. همان طور که اشاره کردید او به همه چیز امیدوار است و نمیخواهد از دنیایی که برای خود ساخته بیرون بیاید.
یکی از نکاتی که در بازی شما جلب توجه میکند صدای هم چنان قبراق و رسایتان است. چیزی که شاید بتوان گفت برای بعضی بازیگران امروز تئاتر، اهمیت خود را از دست داده است.
همان طور که احتمالا میدانید من سال ۵۲ از دانشگاه هنرهای دراماتیک فارغالتحصیل شدم. تاکید بر یادگیری فن بیان در آن سالها آن قدر زیاد بود که به بخشی از وجود ما تبدیل شد.
آن زمان که من وارد دانشگاه شدم جمشید مشایخی سال آخر بود و مشغول فارغالتحصیلی. جمع تئاتریها این قدر بزرگ نبود و بچهها یکدیگر را نزدیک میشناختند.
از نظر من یکی از دلایل از دست رفتن اهمیت این فن، کوچک شدن سالنها و عدم احتیاج بازیگران به ول کردن صدای خود برای شنیده شدن توسط تماشاگران است. به نظر میآید تمرین بیان خیلی جدی گرفته نمیشود. هر چند بازیگران جوان اگر این فن را ندارند، کارهای دیگری بلدند که ما بلد نبودیم.
مثلا چه کارهایی؟
آنچه در حوزه بدن انجام میشود؛ مانند نمایشهایی که بر تواناییهای بدن متکیاند و تئاتر فیزیکال نامیده میشوند که در دوره ما مد نبود.
آخرین بار شما را پنج سال پیش با سریال «قفسی برای پرواز» به کارگردانی سیدیوسف سیدمهدوی در تلویزیون دیدیم. بعد از آن پیشنهادی نبود یا بود و با معیارهایتان مطابق نبود؟
از یک سو بسیاری از فیلمنامهها، ساختار درستی ندارند و از سوی دیگر سن بازیگران هم دوره من به گونهای است که با پیشنهادهای جذاب مواجه نمیشویم. این دو دلیل، اصلیترین چیزهایی هستند که مرا به عنوان بازیگر از تلویزیون دور میکند.
در این میان وضعیت بازیگران مرد متفاوت است و آنهایی که هم سن و سال ما هستند با پیشنهادهای متنوعتری مواجه میشوند. اصولا انگار خانمهای بالای ۴۰ سال از نظر سریالهای تلویزیونی، نه مسئلهای برای نشان دادن دارند و نه دغدغهای. توجه بیشتر به سمت بازیگران جوان و مسائلی مثل شکست عشقی است که با چند ترانه و آهنگ هم همراه میشود و طبیعتا ما جایی در آن میان نداریم.
پیشنهادهایی که بعد از «قفسی برای پرواز» داشتم یا فیلمنامه خوبی نداشت یا گروه بازیگرانش برایم جذاب نبود یا از نظر مالی سطح پایین بود.
اگر قرار باشد من در فیلمی فقط چای بیاورم، غذا درست کنم و قربان صدقه بچهام بروم، چرا در خانهام ننشینم و این کارها را برای همسر و بچههای خودم نکنم؟! انجام دادن این کارها در خانه، تشکر اهالی خانه را به همراه دارد و انجامشان جلوی دوربین، احساس بد خودم و تماشاگر را که این چه کاری است که من برای بار هزارم انجام میدهم.
در مورد سینما چه طور؟
من با هر فیلمی که در جشنواره فیلم فجر داشتهام کاندید بهترین بازیگر شدهام که از جمله آنها میتوانم به «زیر بامهای شهر» و «به خاطر هانیه» اشاره کنم اما الان وضعیت بازیگران هم سن و سال من در سینما بدتر از تلویزیون است.
فراموش نمیکنم همین اواخر یکی از کارگردانها از من خواست در تلهتئاترش بازی کنم و متن را هم برایم فرستاد اما یکدفعه دیدم بازیگر دیگری جایگزینم شده است بدون این که حتی با یک تماس تلفنی به من خبر دهند. این چیزها آدم را دلچرکین میکند و باعث میشود دیگر به راحتی به هر کسی اعتماد نکنید.
نکته دردناک این است که بسیاری از اوقات بازیگران جوان را گریم میکنند و سنشان را بالا میبرند تا نقش کسانی هم سن و سال ما را بازی کنند.
بدون این که قصد داشته باشم به کسی توهین کنم اما هم در تلویزیون و هم در سینما عدهای تبدیل به گروه و باندی شدهاند که فقط با یکدیگر کار میکنند. (با خنده) من عرضه وارد شدن به باند را ندارم و این خلاصه ماجراست.