از اهتمام به دعا برای همه مردم و سبقت در سلام به کودکان تا شاد کردن غمزدگان
چرا علامه جعفری بر یادداشت کردن همه جملات آیتا… بهجت اصرار میورزید؟
۱۲ سال از آن روزی که پرکشید و به سرای باقی و منزلگاه نیکان شتافت، میگذرد. وجود پربرکتش در جامعه مادیزده ما، مثال نوری بود در ظلمات گمراهی که راه رستگاری و عبور از جادههای لغزنده زندگی دنیوی را نشانمان میداد. امروز، سالروز رحلت جانگداز فقیه آگاه و عارف کامل، حضرت آیتا…العظمی بهجت(ره) است؛ بزرگمردی که به تعبیر علامه جعفری، هر چند صد سال یکبار، مانند او زاده میشود تا گواهی باشد برای مردمی که به زندگی توام با زهد و تقوای معصومین(ع)، با دیده شگفتی مینگرند؛ تا نشانی باشد برای اینکه چگونه میتوان از جهان مادی دل کند و به سرای باقی دل بست و خشنودی خدا را در خشنودی بندگان او جست و از میان جامعه به سوی عرش اعلی طی طریق کرد؛ آری، زندگی شگفت او، نشانهای هدایتگر است برای آنان که به اشتباه، زهد را در دوری از مردم و زندگی در میان آنها محدود و تعریف میکنند. بیگمان منش اجتماعی و نحوه سلوک آیتا…العظمی بهجت(ره) با مردم، برگی مهم از زندگینامه سراسر نور اوست. برای آموختن بیشتر از این زندگی بابرکت و فراگرفتن آداب چگونه زیستن در جامعه، با فرزند آیتا…العظمی بهجت(ره)، حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت همکلام میشویم و او، خاطراتی را از پدر بزرگوارش بازگو میکند که سطر سطر آن، میتواند درسی عمیق در حوزه اخلاق فردی و اجتماعی باشد.
حضرت آیتا…العظمی بهجت(ره) در سلوک خود با مردم، چه مواردی را مدنظر قرار میدادند؟
نخستین چیزی که در مشی مردمداری ایشان قابل احصاست، اهتمام آقا به دعاکردن برای مردم بود. بسیار پیش میآمد که مردم التماس دعا داشتند و از ایشان تقاضای دعا میکردند؛ همیشه میفرمود: این وظیفه ماست، حداقل کاری که میتوانیم برای مردم انجام دهیم، همین دعاست؛ نه فقط منتی نیست در این کار، بلکه وظیفه است و اگر دعا نکنیم برای مسلمانان، مسلمان نیستیم. معتقد بودند برای همه مسلمانان، در اقصی نقاط جهان، از چین بگیرید تا اروپا، باید دعا کرد. حتی برای آنها که مسلمان نیستند دعا میکرد و از خداوند میخواست که آنها را با نور ایمان آشنا کند. معتقد بودند این افراد از مستضعفترین انسانها هستند و باید برای رستگاری و هدایت آنها زیاد دعا کنیم؛ حتی شب قدر اینها را از یاد نمیبرد. مرحوم آیتا…العظمی بهجت، با وجود شهرتی که داشت، هیچوقت خودش را شخصیتی جدا از مردم نمیدانست؛ حتی امتیازات معمولی را هم برای خودش قائل نبود؛ همیشه خود را یکی از مردم فرض میکرد و بهویژه در مورد همسایگان، دقت و وسواس زیادی داشت. به یاد دارم که عیال همسایه دیوار به دیوار ما درگذشت؛ پدرم به احترام همسایگی، به تشییع جنازه ایشان رفت و با وجود سن بالا، تا حرم مطهر حضرت معصومه(س) و از آنجا تا قبرستان، در تشییع شرکت کرد؛ آنقدر که صاحب عزا شرمنده شد و آیتا… افتخاری را فرستاد تا از آقا تشکر کنند و بگویند که راه طولانی است و بیش از این او را شرمنده نکنند؛ اما پدرم نپذیرفت و ماند تا پیکر آن مرحومه را دفن کردند و برایش فاتحهای قرائت فرمود؛ میگفت: چهلسال همسایگی حقی دارد که باید ادا شود؛ مخصوصاً اگر همسایه فردی مؤمن باشد. از دیگر وجوه شخصیت مرحوم آیتا…العظمی بهجت که باید آن را در زمره اخلاقیات مربوط به مردمداری وی بدانیم، تواضع ایشان بود. بسیار فروتنانه راه میرفت؛ آنطور که اگر کسی ایشان را نمیشناخت، حتی احتمال نمیداد که او، آیتا… بهجت باشد. پدرم درد دیگران را درد خودش میدانست؛ همیشه با دردمندان، همدردی میکرد. افراد زیادی برای سبکشدن غمهایشان، به ایشان مراجعه میکردند و او، با صبوری و محبت، تا پایان به سخنانشان گوش میداد و البته، هرگز از دعا برای رفع مشکلات این افراد غافل نبود. دائماً احوال آنها را میپرسید و میخواست بداند که مشکل آنها حل شدهاست یا نه؟
با وجود همه مشغله و وظایف متعددی که داشتند؟
با وجود همه این مشغلهها و وظایف؛ اجازه بدهید در این زمینه خاطرهای نقل کنم. بزرگواری بودند که خودروی شخصی داشتند و هنگامی که آقا میخواستند برای اقامه نماز بروند و وسیلهای در دسترس نبود، این دوست ما میآمد و با خودروی خودش، پدرم را به مسجد میرساند. او نقل میکند که یکبار وقتی آقا را به مقصد رساندهاست، هنگام پیادهشدن ایشان از خودرو، پدرم از او احوال والدهاش را پرسیده و جویا شده؛ اینکه آیا بیماری ایشان بهبود پیدا کردهاست یا نه؟ دوست ما میگفت من مدتی مردد ماندم؛ اصلا یادم نمیآمد که مادرم مریض باشد. تشکری کردم و رفتم سرِ کارم. آنجا بعد از چند ساعت فکرکردن، تازه یادم آمد که پنجسال قبل، وقتی مادرم را به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان بستری کردهبودیم، از آقا خواستم برای مادرم که بیمار است دعا کند و آیتا… بهجت، بعد از پنجسال، هنوز به یاد داشت که چنین تقاضایی از ایشان شدهاست و درباره بهبود آن بیمار، سوال میکرد. از این موارد زیاد پیش میآمد.
درباره حقالناس چطور؟ آیا در این زمینه هم سفارشی داشتند؟
البته؛ این موضوع که از واجبات بود و ایشان هیچوقت از رعایت آن فروگذار نمیکرد.
صحبت ما درباره شیوه مردمداری حضرت آیتا…العظمی بهجت(ره) است؛ اینکه آن مرحوم با چه شیوهای محبت را در قلب دیگران ایجاد میکرد و محبوب قلوب مؤمنان میشد. لطفاً دراینباره هم مطالبی بفرمایید.
آقا همیشه مردم را بر خودش مقدم میدانست؛ در این قضیه بسیار جدی بود. یادم هست وقتی در زمان طاغوت، طلاب را به سربازی بردند، فرزند ایشان هم از طلبههایی بود که گرفتار مأموران رژیم شاه شد و ما تا مدتها نمیدانستیم او را کجا فرستادهاند؟ مادرم به شدت نگران وضعیتش بود. فردی به پدرم مراجعه کرد و گفت که میتواند برای برادرم کاری انجام دهد. آقا مدتی تأمل کردند و بعد گفتند: اگر میتوانید برای همه این کار را انجام دهید، برای او هم انجام بدهید. اینقدر در این زمینه محکم و راسخ بود. پدرم نسبت به همه با محبت و احترام رفتار میکرد. گاه پیش میآمد که تنها در کوچه حرکت میکرد و در مسیر به کودکان محل برمیخورد که بازی میکردند؛ مثلاً مشغول فوتبال بودند؛ آقا همیشه در سلام به آنها پیشقدم میشد. مقید به هدیه دادن بود؛ سعی میکرد ولو با دادن هدیهای کوچک، قلب افراد را شاد کند و البته، با این هدیه، دعای خیر خودش را هم بدرقه آنها میکرد. بگذارید اینگونه بگویم که حضرت آیتا… بهجت، خودش را «خود» نمیدانست و برتر از دیگران فرض نمیکرد. نزدیک خانه ما، حمامی عمومی قرار داشت که آقا برای استحمام به آنجا مراجعه میکردند؛ ما در خانه حمام نداشتیم. بسیار پیش میآمد که فردی در حمام، از ایشان میخواست که پشتش را کیسه بکشد و آقا هم بدون تأمل، قبول میکرد و با مهربانی، پشت این افراد را کیسه میکشید. این اتفاق زیاد میافتاد؛ یکبار به پدرم گفتم: لابد وقت زیاد دارید که پشت دیگران را کیسه میکشید؟! لبخندی زد و فرمود: من مشغول کار خودم بودم؛ برادری از من تقاضایی کرد و من اجابت کردم. این رفتارها را از لوازم ایمان و مردمداری میدانست.
اهل شوخی و شاد کردن دیگران هم بودند؟
بله، اما با رعایت احترام و ادب. یادم میآید که در ایام کودکی، بسیار پیش میآمد که با ایشان در خریدها همراه میشدم. آقا وارد برخی مغازهها میشد و با صاحب مغازه شوخی میکرد و لبخندی بر لب او مینشاند. این کار را مدام انجام میداد. بعد از چندسال، با خودم گفتم که این افراد، یعنی کسانی که آقا با آنها شوخی میکند، چه کسانی هستند؟ آیا ویژگیهای خاصی دارند؟ مؤمن هستند؟ ظاهرشان اسلامی است؟ بعد که دقت کردم، دیدم بعضی از آنها اصلا اینطوری نیستند و دلیل شوخی و مهربانی آقا با آنها، ظاهرشان نیست؛ این افراد کسانی بودند که به هر دلیل گرهی در ابرو داشتند؛ اخم کرده بودند، مکدر بودند؛ آقا با چند جمله محبتآمیز، خنده را روی لبشان میآورد. خدا شاهد است که تا یک لبخند روی لب او نمیدید، از مغازه بیرون نمیآمد. دنبال آرامکردن افراد بود؛ میخواست به آنها آرامش بدهد تا بارِ غم آنها کمتر شود.
حضرت آیتا…العظمی بهجت برای حل مشکلات عمومی مردم، چه راهکاری را پیشنهاد میدادند؟
آقا معتقد بود برای رفع مشکلات جامعه، باید به دنبال پرورش خبرههای متدین باشیم؛ اصرار داشت که اگر چنین نشود، نمیتوانیم مشکلات مردم را حل کنیم. این را هم قبل و هم بعد از انقلاب میفرمود. حل مشکلاتی مانند رشوهخواری، ویژهخواری و مقابله با زد و بند را از این طریق ممکن میدانست.
در زندگی خصوصی چه مشی و روشی داشتند؟ منظورم روشهای اقتصادی و تعاملات خانوادگی است.
آقا در زندگی بسیار قانع بودند؛ به آنچه داشتند، قناعت میکردند. برای رفع نگرانی ظاهری از کمبودهای اقتصادی، حاضر به قرض گرفتن نبودند. در این زمینه، نگران این نبود که دیگران چه میگویند. مثلاً وقتی خانهای اجاره میکردیم و اتاقی داشت که به اندازه آن فرش نداشتیم، خیلی راحت و بدون درگیری ذهنی، به همان اندازهای که فرش داشتیم را مفروش میکرد و بقیه را خالی میگذاشت. این مواردی که امروز بسیاری از خانوادهها را به لحاظ اقتصادی درگیر کرده و به دردسر انداخته است، در زندگی ایشان وجود نداشت.
برای آن سمت خالی خانه چه کار میکردید؟
آن زمان خانهها موزائیک نبود. مادرم میرفت و از کارخانههای نساجی، پارچههایی را که اشتباه چاپ شده بود، با قیمت ارزان میخرید و در آن قسمت پهن میکرد که خاک بلند نشود. پدرم این را ابداً باعث ناراحتی و اسباب خجالت نمیدانست و بر قناعت خودش تأکید میکرد. مادرم نقل میکند که یکبار آیتا…العظمی خوئی به منزل ما آمده بودند؛ وقت خواب، تشکی را که کنار اتاق بود، برمیدارند تا در وسط اتاق پهن کنند و بخوابند؛ میبینند که زیرش خاکی است و فرش ندارد! ایشان به همراهشان میگویند که تشک را بگذار سرجایش؛ انگار نباید آن را برمیداشتیم؛ مواظب باش آبرویمان نرود!
برای پدرتان این مسئله مهم نبود؟
اصلاً و ابداً؛ اهل قناعت بود و قناعتکردن یعنی همین؛ اگر اینگونه نباشی، هیچوقت از مال دنیا سیر نمیشوی. پدرم هیچوقت به دنبال چیزهایی که در زندگی ضرورت نداشت، نمیرفت؛ او به معنای کامل کلمه، سادهزیست بود. اصرار میکرد که هیچوقت در امور زندگی، نباید به بالاتر از خودت نگاه کنی؛ به پایینتر از خودت نگاه کن و ببین تو چه چیزهایی داری که او ندارد و از آنها محروم است؛ البته منظورشان بالاتر از نظر مادی بود؛ یعنی کسی که از نظر ثروت، وضع بهتری نسبت به شما دارد. در مسائل معنوی، همیشه عکس این را توصیه میکرد. آقا دنبال چشم و همچشمی و الگوبرداریهای نادرست نبود؛ فقط در صورتیکه افراد فضیلت والایی داشتند، میکوشید تا از آنها پیروی کند و الگو بگیرد. من فلسفه خوانده بودم و در دانشگاه تدریس میکردم. یک روز مرحوم علامه جعفری به من فرمودند: تمام کارهایت را رها کن و خدمت این پیر را بکن. منظورشان پدرم بود. گفتند: تو عقلت نمیرسد که این مرد کیست؛ فقط آن کارهای معمولی را میبینی؛ او را نمیشناسی و او هم نمیگذارد که بشناسیاش! علامه میفرمود: خدا هر چند صد سال یک حجتی را برای مردم میگذارد؛ هم برای طلبه، هم برای دانشجو و هم برای مردم عادی؛ شاخص میگذارد برایش که اگر کسی بگوید که آقا در عالم، دیگر نمیشود مثل علی بن ابیطالب(ع) زندگی کرد، نشان بدهند و بگویند اینجا یکی هست؛ مردی که از دریا رد شد و پایش خیس نشد. این هر چند صد سال یکبار اتفاق میافتد؛ من دست تو را میبوسم، اگر بروی و کنار ایشان بنشینی و هر کاری که میکند و هر چیزی که میگوید را یادداشت کنی؛ حتی یک کلمه! حتی اگر چیزی به نظرت بیمعنی آمد، یادداشت کن! بعداً میفهمی همین یک کلمه، خیلی مهم بودهاست.