دیگر به آخر خط رسیده بودم. درآمد کارگری کفاف هزینه های اعتیادم را نمی داد. به همین دلیل نقشه سرقت مصالح ساختمانی را طرح کردم و آماده اجرای این نقشه عجیب شدم اما…
جوان ۳۰ ساله ای که به اتهام دستبرد به اموال صاحبکارش دستگیر شده بود، پس از آن که به سوالات تخصصی افسر تجسس درباره ماجرای دستبرد به محل کارش پاسخ داد، در حالی که به آینده تاریکش می اندیشید و اشک هایش حلقه های فولادین قانون را شست و شو می داد، در تشریح سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: در محله خواجه ربیع مشهد به دنیا آمدم و در همان محل رشد کردم. پدرم کارگر ساده ساختمانی بود که بعدها به خاطر کسب مهارت و تجربه در کارش «استاد بنا» نام گرفت و درآمدش کمی تغییر کرد اما با همه تلاش هایش نمی توانست مخارج زندگی و تحصیل ما را تامین کند چرا که در برخی از فصول سال مانند زمستان کار ساختمانی کم می شد و پدرم نیز مانند بسیاری از کارگران روزهای زیادی را بیکار می ماند، به همین دلیل همواره با مشکلات مالی دست به گریبان بودیم. من هم که فرزند بزرگ خانواده بودم و یک خواهر و برادر کوچک تر از خودم داشتم، از دیدن این وضعیت در سن و سال نوجوانی زجر می کشیدم. با آن که علاقه زیادی به درس و مدرسه داشتم تا با تحصیل، شغل و موقعیت خوبی در آینده پیدا کنم اما به خاطر همین شرایط مالی مجبور به ترک تحصیل شدم. خلاصه روی همه آرزوهایم پا گذاشتم و در کلاس سوم راهنمایی با رها کردن درس و مدرسه وارد بازار کار شدم تا کمک خرج خانواده ام باشم. ابتدا به عنوان «پادو» در فروشگاه ها کارم را آغاز کردم و بعد از آن به فکر آموختن حرفه و هنری افتادم تا در آینده خودم «استادکار» شوم به همین دلیل چندین شغل فنی و تخصصی را آغاز کردم و به شاگردی و مهارت آموزی در حرفه های نجاری و مکانیکی پرداختم اما در هیچ کدام از این شغل ها دوام نیاوردم چرا که هزینه هایم خیلی بیشتر از درآمد شاگردی بود. در نهایت چاره ای ندیدم جز آن که به حرفه پدرم روی آورم و شغل کارگری امور ساختمانی را انتخاب کنم. آن روزها ساخت و ساز مسکن های مهر داغ بود و من هر روز سرکار می رفتم تا بتوانم در مخارج تحصیلی خواهر و برادر کوچکم نیز کمک کنم. در اوج آغاز دوران جوانی قرار داشتم و خیلی خوب کار می کردم. بیستمین بهار زندگی ام را می گذراندم که به پیشنهاد یکی از همکارانم پای بساط موادمخدر نشستم. آن روز به مدت دو ساعت کارمان را برای صرف ناهار و استراحت تعطیل کرده بودیم. چند تن از کارگران دیگر هم به جمع ما پیوستند تا به قول معروف برای کار بیشتر خودمان را شارژ کنیم! همین لغزش سرآغاز بدبختی ها و بیچارگی ام شد چرا که از آن روز به بعد دیگر نه تنها بساط تریاک کشی در محل کارم برپا بود بلکه شب ها نیز به بهانه خستگی و درد پا و کمر به مصرف مواد مخدر ادامه می دادم. یک سال بعد به استعمال موادمخدر صنعتی (شیشه) روی آوردم و این گونه به منجلاب فلاکت افتادم. دیگر نه تنها درآمدم کفاف هزینه هایم را نمی داد بلکه سر کار هم نمی توانستم بروم. سعی کردم با خرده فروشی موادمخدر مخارج اعتیادم را تامین کنم اما در همان روز اول آغاز قاچاق فروشی دستگیر و راهی زندان شدم. چهار سال بعد وقتی از زندان بیرون آمدم و مورد عفو قرار گرفتم، مادرم مرا داماد کرد تا دنبال خلاف نروم. اما من چند روز بعد از آزادی دوباره سراغ همان دوستان معتادم رفتم و با تعارف آن ها بار دیگر در مسیر تباهی قدم گذاشتم. اگرچه من و همسرم در منزل اجاره ای پدرم زندگی می کردیم اما من نمی توانستم مخارج زندگی خودم را تامین کنم. خلاصه با به دنیا آمدن فرزندم اوضاع بدتر شد. از سوی دیگر همسرم سرناسازگاری با مادرم را گذاشت و من خانه به دوش شدم. حالا علاوه بر شیرخشک و پوشک، اجاره خانه هم به مخارجم افزوده شده بود. از طرف دیگر کارفرماها کمتر مرا برای کارگری می بردند چرا که از قیافه ام کاملا مشخص بود که اعتیاد دارم و اهل کار نیستم. این بود که به فکر سرقت افتادم تا برای مدتی هزینه های سنگین اعتیادم را تامین کنم. نقشه ای ماهرانه و عجیب کشیدم تا به مصالح ساختمانی موجود در محل کارم دستبرد بزنم. از قبل وانتی اجاره کردم تا سیمان و آجر و شیرآلات را شبانه به سرقت ببرم اما زمانی که مصالح ساختمانی را بار زده بودم از شانس بدم ماموران انتظامی رسیدند و در همان محل دستگیرم کردند ولی ای کاش…
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) تحقیقات نیروهای تجسس برای کشف جرایم احتمالی دیگر این سارق جوان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی