جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۳۰ بعد از ظهر به وقت تهران

نگاه‌ های شیطانی یک زن مرا به گرداب بدبختی انداخت

از روزی که به دلیل موقعیت شغلی ام وارد روابط غیراخلاقی شدم نه تنها زندگی و آینده ام از هم پاشید بلکه مبالغ هنگفتی را نیز از دست دادم به طوری که …

نگاه‌ های شیطانی یک زن مرا به گرداب بدبختی انداخت

این ها بخشی از اظهارات مرد ۴۰ ساله ای است که در پی شکایت همسرش به کلانتری احضار شده بود. این مرد جوان با بیان این که نگاه های شیطانی یک زن و بی بندوباری های اخلاقی مرا به گرداب بدبختی انداخت درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم و روزگاری را در شمال کشور سپری کردم.
پدرم کارمند معمولی و مادرم خانه دار بود. وقتی در یکی از رشته های علوم ریاضی از دانشگاه دانش آموخته شدم به مشهد آمدم و در یکی از بانک های دولتی استخدام شدم هنوز چند هفته بیشتر از آغاز کارم در یکی از بانک های حاشیه شهر نگذشته بود که روزی پشت باجه محل کارم با زن جوانی برخورد کردم که رفتاری طنازگونه داشت و سعی می کرد مرا با کلمات و جملات محبت آمیز خطاب کند.
آن روز وقتی امور بانکی آن زن جوان را انجام دادم او شماره تلفنش را روی میز گذاشت و از بانک خارج شد. آن زمان ۲۴ سال بیشتر نداشتم و نمی توانستم لحظه ای به آن زن فکر نکنم درحالی که تکه کاغذ شماره تلفن را دور انگشتم می پیچاندم تصمیم خودم را گرفتم و به «المیرا» زنگ زدم این گونه بود که رابطه غیراخلاقی من با زن مطلقه ای آغاز شد که یک پسر پنج ساله داشت.
از آن روز به بعد تماس ها و دیدارهای حضوری من و المیرا ادامه یافت به گونه ای که دیگر نمی توانستم او را فراموش کنم. المیرا در حاشیه شهر و در یک کارگاه تولیدی کار می کرد. آن قدر دلباخته او بودم که تلاش می کردم مقدمات ازدواج را فراهم کنم. خلاصه یک سال بعد از این رفت و آمدها و با اولین وام ۵۰ میلیونی که از بانک گرفتم خانه ای در حاشیه شهر خریدم و به نام المیرا سند زدم در حالی که هیچ گونه اطلاعاتی درباره گذشته المیرا نداشتم و حتی خانواده اش را هم نمی شناختم او هم این رابطه را از خانواده اش پنهان می کرد تا این که مدتی بعد دیگر به تلفن هایم پاسخ نداد. وقتی به محل زندگی او رفتم تازه فهمیدم که المیرا خانه را فروخته و به مکان نامعلومی رفته است بعد از جست وجوهای زیاد بالاخره منزل پدرش را پیدا کردم اما آن ها هم هیچ اطلاعی از دخترشان نداشتند و کسی هم به حرف من توجهی نمی کرد. وقتی دیدم هیچ مدرکی هم ندارم دچار افسردگی روحی شدم .
در همین روزها بود که یک بار دیگر فریب ظاهر زیبا و چرب زبانی های یکی دیگر از مشتریان بانک را خوردم و با او وارد روابط عاطفی شدم. او برخلاف المیرا در منطقه متوسط شهر سکونت داشت و بسیار به من توجه می کرد به گونه ای که قرار شد با هم ازدواج کنیم من هم که دیگر المیرا را فراموش کرده بودم با ۱۰۰ میلیون تومان از پس اندازهایم و همچنین قرض گرفتن از آشنایان منزلی را برای او رهن کردم و قولنامه منزل را به نام «شکوفه» زدم. بعد از آن هم با تهیه لوازم منزل برای او، به این ارتباط عاطفی در حالی ادامه دادم که خانواده ام نیز از این ماجرا بی خبر بودند ارتباط من و شکوفه همچنان ادامه داشت تا این که فهمیدم شکوفه باردار شده است با آن که قصد داشتم مقدمات ازدواج رسمی را فراهم کنم اما یک روز وقتی سرزده وارد خانه شکوفه شدم او را با مرد غریبه ای تنها دیدم در حالی که آن مرد پا به فرار گذاشت اما شکوفه به دست و پایم افتاد و قسم خورد که به من خیانت نکرده است من هم به خاطر این که فرزندش آسیبی نبیند او را بخشیدم اما چند هفته بعد و در حالی که زندگی ما سرد و بی روح شده بود حادثه ای دیگر رخ داد. شکوفه پول رهن منزل را از صاحبخانه گرفته و به همراه نوزادش از خانه فرار کرده بود. حالا دیگر من مانده بودم و کلاه بزرگ تری که سرم رفته بود! کارم به جایی رسید که همه حقوقم را برای تسویه حساب وام های دریافتی از بانک پرداخت می کردم و چیزی برای خودم باقی نمی ماند چند ماه بعد مادرم دختری نجیب و خانواده دار را برای ازدواج من انتخاب کرد و ما به صورت سنتی با هم ازدواج کردیم اما اتفاقات تلخ و روابط گذشته ام تاثیر بدی در زندگی ام گذاشت به طوری که بدبینی و سوءظن در مرداب رفتارهایم ریشه دواند و اختلافات بین من و «نازبانو» آغاز شد تا جایی که او با به اجرا گذاشتن مهریه اش از من شکایت کرد و کارمان به دادگاه کشید. شایان ذکر است پس از برگزاری چندین جلسه مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری نظر مرد جوان درباره بسیاری از مسائل زندگی تغییر کرد و «نازبانو» نیز با وساطت بزرگ ترها از شکایت خود گذشت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴/۵ - (۸ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *