جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۹ بعد از ظهر به وقت تهران

همسرم دزد بود!

مشکوک به یک بیماری صعب العلاج هستم و باید طبق نظر پزشکان عمل جراحی انجام بدهم اما زندگی ام دچار آشفتگی و بی سروسامانی شده است به گونه ای که همسرم را به خاطر سرقت از کارش اخراج کرده اند و …

پیش‌نویس خودکار

زن جوان درحالی که بیان می کرد با یک انتخاب اشتباه زندگی و آینده ام را در مسیر نابودی قرار دادم و اکنون هیچ راه گریزی ندارم درباره حوادث تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: سومین فرزند یک خانواده شش نفره هستم. پدرم بازنشسته است و بیماری حاد تنفسی دارد با وجود این همه تلاشش را کرد تا من به تحصیلاتم ادامه بدهم واین گونه آینده ام را تضمین کنم. خلاصه من هم به خاطر علاقه ای که به رشته های علوم انسانی داشتم با وجود همه سختی ها وارد دانشگاه شدم و در رشته دبیری زبان و ادبیات فارسی ادامه تحصیل دادم. در سال آخر دانشگاه به صورت حق التدریسی در آموزش و پرورش به فعالیت پرداختم. آن قدر به دبیری علاقه داشتم که انگار زمان تدریس از ساعت های عمرم به حساب نمی آمد.
در همین روزها بود که «حیدر» به خواستگاری ام آمد و این گونه پنج سال قبل پای سفره عقد نشستم. با آن که نامزدم تحصیلات چندانی نداشت ولی همواره از سرمایه هایی سخن می گفت که من هیچ کدام از آن ها را ندیدم فقط می دانستم او یک منزل نقلی دارد که سند آن نیز به نام برادرش بود بدون آن که درباره بزرگ‌نمایی های حیدر تحقیق کنیم زندگی مشترکم را با او آغاز کردم اما طولی نکشید که فهمیدم او هیچ گونه احساس مسئولیتی در زندگی ندارد و نسبت به همه چیز بی تفاوت است زندگی او در فضای مجازی خلاصه می شد به گونه ای که حتی هزینه ضروریات و مایحتاج اولیه زندگی را هم نمی پرداخت با وجود این من از درآمد تدریس برای حفظ این زندگی مشترک استفاده می کردم همسرم بیکار شد و من در حالی با سختی و فلاکت روزگار می گذراندم که به یک بیماری حاد زنانه دچار شدم. این درحالی بود که دفترچه بیمه درمانی نداشتم و هر بار برای مراجعه به پزشک دست نیاز به سوی خانواده ام دراز می کردم از سوی دیگر همسرم چندین بار از منزل مادر و خواهرم سرقت کرد و هر بار من با گریه و التماس از آن ها خواستم این موضوع را پنهان کنند تا آبرویم نزد فامیل نرود ولی حیدر نه تنها به این سرقت ها ادامه داد بلکه هر بار در فضای مجازی و با ارسال پیام های عاشقانه برای دختران بستگانم و حتی زنان شوهردار فامیل آبروی مرا به بازی گرفته بود به طوری که مجبور شدم از شدت شرم و حیا با بسیاری از بستگانم ارتباطم را قطع کنم ولی او به این گونه مزاحمت ها عادت کرده بود و عالم دیگری داشت. اعتراض ها و مشاجرات من نیز فایده ای نداشت دیگر از رفتارهای او خسته شده بودم تا این که از محل کارش نیز سرقت کرد و اخراج شد. مادر شوهرم تصور می کرد من سرقت های همسرم را لو داده ام به همین دلیل روزی وارد مدرسه محل تدریسم شد و چنان آبروریزی به راه انداخت که دیگر نتوانستم به محل خدمتم بازگردم از آن روز به بعد در خانه ماندم و تدریس را رها کردم ولی هر روز بیشتر بر مشکلاتم افزوده می شد به گونه ای که نمی توانستم هزینه دارو و واکسن هایم را تهیه کنم. بالاخره حاضر به جدایی شدم ولی حیدر قصد طلاق دادن مرا نداشت. از حدود دو سال قبل به خانه پدرم بازگشتم و جدا از یکدیگر زندگی می کنیم در این مدت به همراه مادرم از پدر بیمارم پرستاری می کنم در حالی که بیماری خودم نیز عود کرده و پزشکان مشکوک به سرطان هستند. تلاش هایم برای گرفتن طلاق از حیدر به نتیجه ای نرسیده و همچنان سرگردان هستم. او نه حاضر به ادامه زندگی است و نه مرا طلاق می دهد تا به دنبال سرنوشت خودم بروم. پدرم بیمه طلایی دارد و من بعد از جدایی از حیدر می توانم زیر پوشش بیمه پدرم قرار بگیرم تا هزینه های زیاد درمانم تامین شود اما اکنون حتی برای ویزیت پزشک نیز به پدر بازنشسته ام محتاجم و همسرم هیچ نفقه ای به من نمی دهد…
شایان ذکر است به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری توسط مشاوران و کارشناسان زبده مورد بررسی های دقیق قرار گرفت تا با دعوت از همسر این زن جوان مشکلات و اختلافات آن ها از طریق اقدامات قانونی یا مشاوره های اجتماعی و خانوادگی حل شود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *