داستان زندگی حضرت ایوب پیامبر (ع) ، یکی از اموزنده ترین و زیباترین داستان های قرآن کریم است. پیامبری که با صبر مثال زدنی اش از تمامی ازمون های الهی سربلند بیرون امد. در این مطلب می خواهیم نگاهی گذرا به زندگی این پیامبر الهی بپردازیم.
داستانی بسیار جذاب از دل قصه های قرآن در مورد پیامبری که شیطان به اذن خدا همه چیزش را گرفت اما این مرد بزرگ صبر پیشه کرد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛گرچه ایوب(ع) چندان در هدایت قوم خود توفیق نیافت و در طول هفده سال فقط سه نفر به او ایمان آوردند، ولی خود سازی و صبر و استقامت او همواره در تاریخ درس مقاومت به انسان ها آموخته و می آموزد و موجب نجات آنها می شود.
حضرت ایوب(ع) به واسطه دامداری، دارای گوسفندان و شتر ها و گاو های بسیاری شد و ثروت کلانی به دست آورد به علاوه در توسعه کشاورزی دارای مزارع و باغ ها ساربانان، چوپانان، غلامان وفرزندان بسیاری گردید ولی همه ی تلاش هایش بر اساس عدالت بود. حقوق الهی و حقوق مردم را ادا می کرد و همواره خدا را شکر می گفت و هرگز امور مادی، او را از عبادت الهی باز نمی داشت.همواره در کنار سفره اش، یتیمان حاضر بودند. بعضی نوشته اند ایوب(ع) هفت پسر و سه دختر داشت و داری ۶ هزار شتر ،۴ هزار گوسفند،هزار جفت گاو و هزار الاغ بود.
در ادامه زندگی حضرت ایوب(ع) می خوانیم که ابلیس به زندگی این پیامبر خدا حسد برد و به پیشگاه خداوند چنین گفت: اگر ایوب(ع) این همه شکر نعمت تو را به جا می آورد، از این رو است که زندگی مرفه و وسیعی به او داده ای. ولی اگر نعمت های مادی را از او بگیری، هرگز شکر تو را به جا نمی آورد اینک برای امتحان، مرا بر او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.
خداوند برای اینکه این قضیه، سندی برای همه ی رهروان راه حق باشد به شیطان این اجازه را داد.ابلیس پس از این ماجرا سراغ ایوب(ع) آمد و اموال و فرزندان ایوب(ع) را یکی پس از دیگری نابود کرد. ولی آن حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب(ع) نکاست؛ بلکه شکر او افزون گردید.
ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب(ع) مسلط شود. این اجازه به او داده شد ابلیس همه ی زراعت ایوب را آتش زد و گوسفندان او را نابود کرد، ولی ایوب نه تنها ناشکری نکرد؛ بلکه بر حمد وشکرش افزون شد.
سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب(ع) مسلط شود و باعث بیماری شدید او گردد.
خداوند به او اجازه داد شیطان آنچنان ایوب(ع) را بیمار کرد که از شدت بیماری و جراحت، توان حرکت نداشت. بی آنکه کمترین خللی به عقل و درک او برسد. خلاصه مطلب اینکه نعمت ها یکی پس از دیگری از ایوب(ع) گرفته می شد ولی در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا می رفت. در این مدت ۷ یا هفده سال بیماری و بلا زدگی شدید صبر و شکر نمود. همسر با وفای او《 رحمه》 نیز در این جهت همتای ایوب(ع) بود و صبر و شکر می نمود او از خانه بیرون می رفت و برای مردم در خانه ها کار میکرد و از مزد کارش هزینه ساده زندگی ایوب(ع) را تامین می نمود و از ایوب(ع) پرستاری می کرد.
روزی شیطان دید که ایوب(ع) به هیچ وجه از صراط مستقیم خارج نمی شود، آخرین حیله را به کار برد و شبیه مردی ناشناس نزد همسر ایوب(ع) آمد و با حیله گری فراوان گفت:اگر می خواهی همسرت از دردها رهایی پیدا کند، این بزغاله را با نام من، نه خدا ذبح کن از گوشت آن به همسرت بده تا تا شفا یابد.
رحمه که از بیماری همسرش ایوب بی تاب شده بود، آن حیوان را نزد ایوب برد و گفت:بزغاله را بدون نام خدا ذبح کن و از غذای آن بخور تا شفا یابی.
در این هنگام ایوب(ع) با عصبانیت گفت:وای برتو، دشمن خدا نزد تو آمده و می خواهد از این راه تو را گمراه کند.سوگند به خدا اگر خداوند مرا شفا دهد به جرم این کار که می خواستی این حیوان را با نام غیر خدا ذبح کنم و غذای حرام به من بدهی، صد تازیانه به تو خواهم زد.از این پس از من دور شو تا تورا نبینم.
این طور بود که شیطان بازهم در مقابل پیامبر بزرگ الهی ناکام بود و ایوب(ع) با صبر مثال زدنی خود در برابر حیله شیطان مقاومت کرد.