همسایه ها در پارکینگ با دید جسد دختر جوان شوکه شدند. انها به سرعت به پلیس زنگ زده و ماجرا را توضیح دادند.
به گزارش جام جم، ماموران بعد از بررسی ماجرا به پسری که در همان ساختمان زندگی میکرد و رابطه نزدیکی با عسل داشت، مشکوک شدند. پسر جوان زمانی که فهمید مظنون به قتل است، دست و پایش را گم کرد و رنگش پرید. سوالهای ماموران را بسختی جواب میداد و حرفهای متناقضی میزد تا این که سر انجام تصمیم گرفت راز قتل را فاش کند.
او در اظهارات خود مدعی شد، حدود چهار سال پیش که خانه خود را به این ساختمان منتقل کردیم، من با عسل آشنا شدم. از همان روزهای اول به هم قول دادیم، بعد از اتمام درسمان با هم ازدواج کنیم. قول و قرار ازدواج به هردوی ما انرژی زیادی برای ادامه مسیر میداد.
همدیگر را از صمیم قلب دوست داشتیم و درباره آیندهمان صحبت میکردیم. همه چیز رویایی و عاشقانه پیش میرفت تا اینکه من سرباز شدم. اوایل، عسل از اینکه من را نمیدید، ابراز ناراحتی میکرد و در صحبت هایش از غم دوری مینالید، اما کمکم از حرارت افتاد و نسبت به من سرد شد. هر وقت با او حرف میزدم، از خواست خدا حرف میزد و میگفت هرچه قسمت باشد، همان میشود. اوضاع همینطور میگذشت و من هم هر روز ناراحت تر از دیروز ادامه میدادم تا این که در آخرین دیدارمان ـ که دو هفته پیش بود ـ گفت، دیگر من را دوست ندارد. او گفت، کسی دیگر را دوست دارد و میخواهد بزودی با او ازدواج کند.
میلاد از شنیدن حرفهای عسل ناراحت شده بود و فکر میکرد چون کمتر همدیگر را میبینند، او دلسرد شده اما بعد از مدتی از طریق خانوادهاش فهمید، جریان خواستگار پولدار و تحصیلکرد عسل صحت دارد. چند بار با گوشی عسل تماس گرفت و در آخر با او قرار گذاشت که برای آخرینبار داخل پارکینگ خانه همدیگر را ببینند و صحبت کنند. برای جلب اعتماد او ادعا کرد، برایش سورپرایز ویژهای دارد. عصر روز حادثه، عسل به داخل پارکینگ رفت و از پشت سر او را غافلگیر کرد و با چاقویی که از آشپزخانه برداشته بود، ضرباتی به گردن، سینه و پهلوهایش وارد کرد.
پسر جوان خودش هم نمیدانست چرا این کار را کرده است. تنها چیزی که میدانست، آن بود که عسل فقط مال او بود و حق نداشت کس دیگری جز او را دوست داشته باشد یا با دیگری ازدواج کند. نمی خواست عسل را بکشد اما…