جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۲ بعد از ظهر به وقت تهران

کلاهبرداری از مردان هوسران!

خیلی خوب می دانستم مردان هوسرانی که به دنبال دوستی‌های خیابانی هستند و در شبکه های  غیراخلاقی فضای مجازی پرسه می زنند، به راحتی نیز فریب می خورند!به همین دلیل تصمیم گرفتم تا در پوشش «خاله ویدا» آن ها را سر کار بگذارم و به این ترتیب از این افراد کلاهبرداری کنم چرا که ترس از رسوایی و آبروریزی موجب می شود مردان هوسران ماجرا را پیگیری نکنند…

کلاهبرداری از مردان هوسران!

این ها بخشی از اظهارات جوان ۲۰ساله‌ای است که به اتهام کلاهبرداری از طریق فضای مجازی در یکی از شهرهای مرزی شمالی خراسان رضوی دستگیر شده بود.

این پسر جوان که مدعی بود دانشجوی یکی از دانشگاه های غیردولتی است، درباره سرگذشت خود و چگونگی به دام انداختن طعمه هایش در فضای مجازی گفت: هیچ تصویری از پدر و مادرم در ذهن ندارم چرا که فقط مادرم را چند بار در دوران خردسالی دیده ام و دیگر خبری از آن ها ندارم.

پدر و مادرم قاچاقچی موادمخدر بودند و با یکدیگر برای حمل و خرید و فروش مواد افیونی فعالیت می کردند تا این که آن ها هنگام انتقال محموله سنگین موادمخدر از شهر مرزی محل سکونتمان به مشهد دستگیر و روانه زندان شدند. آن زمان مادرم مرا باردار بود تا این که در مرخصی از زندان مرا به دنیا آورد و تحویل مادربزرگم داد.

پدرم حکم بسیار سنگینی داشت اما مادرم بعد از تحمل چند سال زندان آزاد شد و از پدرم طلاق گرفت.

او زمانی که زندان بود، گاهی به دیدارم می آمد و مرا در آغوش می گرفت اما پس از آزادی از زندان با مرد جوانی ازدواج کرد و به مکان نامعلومی رفت. من هم نزد مادربزرگم ماندم و به تحصیلاتم ادامه دادم. در این میان به خاطر چهره زیبا و تیپ و قیافه ظاهری ام با دختران زیادی ارتباط برقرار کردم.

هر کدام از آن ها هم به امید ازدواج با من، برایم هدیه های گران قیمت می‌خریدند و بسیاری از هزینه هایم را می پرداختند.

وقتی دیدم در فضای مجازی هم بسیاری از دختران به راحتی فریب می خورند،

تصویر زنی را در پروفایلم گذاشتم و خودم را «خاله ویدا» معرفی کردم، به طوری که مدعی شدم دوستانی را در شهرهای مختلف دارم که حاضرند با پسران جوان دوست شوند.  خیلی زود به پرسه زنی در شبکه های غیراخلاقی پرداختم و دیدم مردان هوسران برایم پیام می گذارند و حاضرند برای این دوستی های خیالی هزینه‌های زیادی بپردازند.

وقتی اوضاع را این گونه دیدم، با آن ها در شبکه‌های اجتماعی قرار می گذاشتم و در هر شهری که بودند آدرس اداره پست را می دادم که بعد از واریز وجه این آشنایی، مقابل اداره پست منتظر دختر یا زنی بمانند که تصاویر دروغین و فتوشاپی او را دیده بودند اما نمی دانستم پلیس این گونه شبکه ها را کنترل می کند و من زمانی به خود آمدم که دستبندهای آهنین بر دستانم گره خورده بود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری

خراسان رضوی

۴/۵ - (۶ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *