دوشنبه , ۳ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۶:۲۲ بعد از ظهر به وقت تهران

گزارشگر سرشناس تلوزیون: هرکاری کردم مهران مدیری مرا تحویلم نگرفت!

«محسن حاجیلو» گزارشگر ۶۶ ساله کشورمان، در سال ۱۳۷۶ با حضور در مجموعه تلویزوینی ساعت خوش به کارگردانی مهران مدیری، وارد تلوزیون شد.

 

«محسن حاجیلو» گزارشگر قدیمی و تلویزیون است که او را با گزارش‌های مردمی عجیب و غریبش می‌شناسیم. گزارش‌هایی که در زمان انتخابات به اوج خودش می‌رسد تا حاجیلو را بیشتر ببینم.

مجله مهر: یک نفر با میکروفون از لای شمشادها بیرون می‌پرد و رو به دوربین می‌گوید:« یک روز زیبا، یه روز قشنگ در سرزمین مادری بازم در خدمت شما هستیم.» تا با این حرکات‌ آقای مجری گزارش امروزش را آغاز کند. با نزدیک شدن در ایام انتخابات دُز گزارش‌های مردمی در تلویزیون بالا می‌رود. از «تریبون آزاد» گرفته تا گزارش‌های خیابانی گزارشگران که این روزها حسابی داغ است. «محسن حاجیلو» یکی از گزارشگرانی ست که ایام انتخابات همواره حضور پررنگ تری نسبت به سایر همکارانش دارد و گزارش های خاص و خنده دارش حتی سوژه شبکه های اجتماعی شده است تا کاربران بگویند اگر از کنار شمشادهای خیابان رد شدید مواظب باشید چون ممکن است محسن حاجیلو بپرد روبرویتان تا با شما مصاحبه کند. به همین بهانه‌ با محسن حاجیلو بین شمشادها رفتیم تا از سالهای حضورش در تلویزیون از «ساعت خوش» تا «۲۷ در۲۷» بپرسیم.
 حاجیلو
در دوران مدرسه نمی‌توانستم روی صندلی بنشینم

«محسن حاجیلو» متولد ۱۳۲۹ در یک خانواده ورزشی است. علی حاجیلو برادر بزرگترش کشتی گیر تیم ملی  بود؛ اما مشهورترین برادرش اصغر فوتبالیست سابق و پیشکسوت کنونی تیم استقلال است. خود آقای حاجیلو هم ۱۰ سال دروازه بان هندبال بود.آقای حاجیلو می‌گوید در کودکی بچه درسخوانی نبوده و از همان دوران به روی سن رفتن و شلوغکاری علاقه مند بوده‌است:« اصلا نمی‌توانستم روی صندلی بنشینم مدام می‌خواستم بایستم و شیطنت کنم. آن موقع‌ها مغزی خودکار را در می‌آوردم و با ماش بچه‌ها را می‌زدم. یکبار که به معلم خورد مرا از نیمکت بیرون کشید و گفت: برو با ولی به مدرسه بیا. وقتی زود آمدم خانه مادرم گفت: چرا انقدر زود آمدی؟ گفتم معلممان گفته برو با ولی بیا. مادرم گفت: ولی ما را از کجا می‌شناسد؟ گفتم نمی‌دانم حتما بچه‌ها به معلم گفتند. یک داداش سه ساله داشتم اسمش «ولی» بود و سه تایی باهم به مدرسه رفتیم. (می‌خندد)»

هرکاری کردم مهران مدیری تحویلم نگرفت

بعد از آن معلم و مربی ورزش می‌شود، تا اینکه به شکل بامزه‌ای  با «ساعت خوش» مهران مدیری پایش به تلویزیون بازمی شود. خاطره‌هایی که تک تک لحظه جزییاتش را به خاطر حافظه خوبش به خاطر دارد:« قبل از انقلاب چند آیتم در برنامه‌های تلویزیونی بازی کرده بودم. در اوایل دهه هفتاد و ساعت خوش بچه‌ها یکی دوماه کار می‌کردند و حدود ۲۰۰و ۳۰۰ آیتم گرفته بودند.«امیرسمنانی»تهیه کننده‌ ساعت خوش شوهرخواهر یکی از دوستان من بود. به من گفت دوست داری ساعت خوش بروی؟ من هم گفتم مگه میشه. آنجا بود که مرا سر لوکیشن ساعت خوش بردند. آنجا بود که من مهران مدیری و گروه ساعت‌خوش را برای اولین‌بار دیدم. من دقیقا با چتر آمدم وسط ساعت‌خوشی‌ها. خوشمزگی‌های من را سمنانی دوست داشت اما من در نگاه مهران مدیری هیچ‌جایی نداشتم و یک مهمان ناخوانده بودم. ولی من دریایی از شورو انرژی بودم. برای همین فقط در یک سری از آیتم‌ها من فقط یک جمله تکراری را باید می‌گفتم. مدیری به هیچ وجه به من بازی نمی‌داد. تهیه کننده گفت تو سعی کن در حین کار فوکوس کشی کنی. مثلا حین بازی بازیگرها من یک چیزی یواشکی توی جیبم می‌گذاشتم که توجه تماشاگر را به خودم جلب کنم. مهران مدیری عصبانی می‌شد اما من باز این‌کارها را انجام می‌دادم چون تهیه کننده مشکلی نداشت. اما مهران تا آخر هم مرا تحویل نگرفت ولی خدا رو شکر زمان گذشت و توانستم خودم را نشان بدهم.»

به همه آدمها می‌گفتم بگویند:۲۷ در۲۷

بعد از ساعت خوش پایش به گزارشگری تلویزیون باز می‌شود و گزارشهای مردمی را در برنامه‌های «۲۷ در ۲۷»، «سبز در سبز» و «آقای دلواپس» می‌گیرد:« یک روز آقای پورمحمدی مرا صدا کرد و گفت برای انتخابات می‌خواهیم گزارش‌های مردمی را تو بگیری اما باید اسم انتخاب کنیم. که من گفتم ۲۷ در ۲۷ یعنی ۲۷ خرداد در ۲۷ سال انتخابات. قطعی که شد گفت یکماه دیگر کار را شروع کن. من همان موقع رفتم خیابان ولیعصر صندلی گذاشتم وسط خیابان ولیعصر یک روزنامه هم توی دستم گرفتم و رو به دوربین گفتم:«یک روز قشنگ، توی تهران بزرگ، تهرانی که پراز سروصدا و آلودگی و همهمه است. یک بنا هم آن بالا بود گفت:۲۷ در ۲۷٫ به یک نفر که ترک هم بود گفتم به ترکی بگوید. به مربی خارجی پرسپولیسی           هم گفتم به زبان خودش بگوید. بعد آنونس از شبکه پخش شد و آقای پورمحمدی باور نمی‌کرد.از همان جا بود که گفتند حاجیلو از پشت درخت می‌آید بیرون. ولی من دوست داشتم این مفهوم را برسانم که از دل طبیعت می‌آید. خیلی از شعرهایی را که در همین برنامه‌ها خواندم کاملا عرفانی و مفهومی بود اما کمتر کسی متوجه شد.»

شمال شهری‌ها و جنوب شهری‌ها متفاوت از هم حرف می‌زنند

آقای دلواپس مدت‌ها لقب آقای حاجیلو است که به گفته خودش سعی می‌کند گزارشهایش دلواپسی نسبت به مسائل روز را نشان دهد. باهمه درمورد آب،برق، گاز و ترافیک حرف می‌زند. اما این اسم مدتی هم سیاسی شد تا مجبور شود مدتی آقای دلواپس دست به عصاتر حرکت کند. حالا آقای دلواپس می‌گوید بعد از این همه گزارشگیری حسابی آدم‌شناس هم شده‌است:« آنقدر گزارش گرفتم و بین مردم بودم که مسیر آدمهایی که از کنارم می‌گذرد را تشخیص می‌دهم. گاهی می‌گویم آن خانم که آنجا راه می‌رود تا چند قدم دیگر به راست می‌پیچد. یا آن آقا مستقیم مسیرش را ادامه می‌دهد. بقیه تعجب می‌کنند و می‌بینند که درست می‌گویم.»

آقای حاجیلو می گوید مردم شمال و جنوب شهر در برنامه هایش کاملا متفاوت هستند:« شمال شهری‌ها خیلی محتاط حرف می‌زنند و سعی می‌کنند جواب اتوکشیده و دقیق بدهند. اما جنوب شهر اینطور نیستند. شوخی می‌کنند، نمک می‌ریزند و باقی کسانی که از کنار دوربین رد می‌شوند هم متلک می‌اندازند.»

مردم دعایم می‌کنند

آقای حاجیلو می‌گوید برای مردم عام جامعه حرف می‌زند واز این موضوع ناراحت نیست بلکه خوشحال هم هست.این همه سال حضور آقای حاجیلو در تلویزیون کلی خاطره هم برایش داشته‌است:« یک روز یک خانم در هفت‌تیر جلوی مرا گرفت و گفت آقای حاجیلو یادت باشد اگر یک روز اتفاق بدی برایت افتاد و خدا نجاتت داد بدان از دعای من است. من بچه‌ام فلج است وقتی برنامه شما شروع می‌شود قهقهه می‌زند. من این قهقهه بچه را که می‌بینم حسابی دعایت می‌کنم. انرژی زیادی از آن خانم گرفتم.»

حاجیلو در کنار خنده‌هایش می‌گوید که آدم بسیار احساساتی است و نسبت به اتفاقات مختلف فوری به‌هم می‌ریزد. برای همین ناراحتی قلبی هم پیدا کرده‌است و با ناراحتی به ما می‌گوید:«بیست و چندسال است در تلویزیون کار می‌کنم اما هنوز استخدام و بیمه صداوسیما نیستم.»

پسرم خیلی اتفاقی وارد اجرا شد

«حامد جاجیلو» پسر آقای حاجیلو هم یکی از مجری‌های سیماست که به گفته پدرش در اثر یک اتفاق وارد دنیای اجرا و تلویزیون شد:« چندسال پیش قرار بود من در جزیزه کیش بازی تیم‌ملی را پوشش بدهم که باران آمد و منتفی شد. از تهران زنگ زدند مسابقات شمشیربازی جهانی در کیش است. گفتم من مترجم ندارم ولی پسرم حامد اینجاست که مسلط است. به پسرم گفتم می‌توانی؟ قشنگ میکروفون را گرفت و شروع کرد به صحبت کردن که خیلی روان بود. بعد از آنجا رفتیم پیست شمشک گزارش بگیریم که حامد هم چون پیست بود آمد و اسکی رفت و جلوی دوربین ایستاد و حرف زد و اینطور شد که کم کم وارد مجری‌گری شد. الان خدا رو شکر کارش خوب است اما به نظرم جایگاهش بیشتر از این حرف‌هاست.»

مردم می‌گویند حاجیلو دیوانه‌است

حاجیلو وقتی به شمشادها می‌رسد درست همانی می‌شود که در برنامه‌ها و گزارش‌هایش می‌بینیم و به همان شکل بالا و پایین می‌پرد و به شوخی به ما می‌گوید:«یه روز زیبا یه روز قشنگ در سرزمین مادری. باور کنید. مردم می‌گویند حاجیلو دیوانه است. هوا آلوده‌است. وضع اقتصادی خراب است. مشکلات مردم زیاد است اما او هربار می‌گوید یک روز شاد یک روز قشنگ…»

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *