پشت دیوارهای بلند زندان، پشت آن درهای آهنی بزرگ که نفوذناپذیر به نظر میرسد، پشت این ساختمانها که خفهاند و دلگیر و پُر یاس، یک عده دارند زندگی میکنند، به معنی واقعی، با تلفظ درستش، حتی بریز و بپاش میکنند، خوب میخورند، عالی میپوشند، خوب انعام میدهند، حتی خوب با پول، آدم میخرند.
زندانیانِ سه زندان با فاصلههای چند ده کیلومتری از هم به ما اطلاعاتی دادند که سرجمع، نامش را میشود گذاشت سبک زندگی زندان، یک جور طبقهبندی خاص میان همه سبکهای زندگی، یک سبک تجملی و لاکچری که عقل مات میماند از آن.
بهزاد توی اتاق ۵۲ نفرهشان شهردار است، جارو میکند، سفره پهن میکند، سفره جمع میکند و ظرف و لباس میشوید برای هفتهای ۸۰ هزار تومان.
بعضی شهردارها اما اختصاصیاند و ویآیپی به برخی زندانیان خدمات میدهند. رحمان میگوید در بند ۲، مردی که پمپبنزیندار است یک گماشته خصوصی دارد که همه کار برایش میکند، هفتهای۲۰۰ هزار تومان هم میگیرد و سه وعده غذای روز را مهمان اوست.
محمود هم نمیداند آن سیاهپوستهای درشتهیکلی که رختچرکهای زندانیان را میشویند کیاند و اهل کجایند، ولی خوب میداند سه طلافروشی که کارشان جعل سکه و دلار بوده و یک رئیس بانک متخلف، دو خدمتکار دارند که حتی برایشان آشپزی میکنند. روزنامههای روز میرسد دست این چهار نفر، مجلههای باطله اما سهم بقیه زندانیان میشود/ جام جم