ویشکا اسایش یکی از موفق ترین بازیگران چند سال اخیر سینمای ایران است، که به خوبی توانسته است با انتخاب کارهای نسبتاً قوی خود را مطرح کند.
خیلیها ویشکا آسایش را یکی از ستارههای چندسال اخیر سینمای ایران میدانند که حضورش در یک فیلم سینمایی احتمالا تضمینی برای موفق بودن آن فیلم خواهد بود. با وجود این، او احتمالا یکی از کمکارترین بازیگران در عرصه تئاتر بهشمار میرود. آسایش از معدود بازیگران زن سینمای ایران است که طنز موقعیت را به خوبی ارایه میدهد و حضورش در کنار بازیگرانی چون رضا عطاران در ذهن بسیاری از علاقهمندان سینمای ایران نقش بسته است.
درآکولا، در مدت معلوم، ۵۰کیلو آلبالو، خوابم میآد و ورود آقایان ممنوع نمونههای قابل اعتنایی از نقشآفرینیهای ویشکا آسایش در کارهایی با تم فانتزی یا کمدی است که او را بهعنوان یک بازیگر موقعیتشناس و متفاوت در عرصه طنز معرفی میکند. با وجود آنکه هنر بازیگری او و تسلطش بر نقشهایی که به او سپرده میشود باعث شد برای نقشآفرینی در فیلم سینمایی ورود آقایان ممنوع سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از بیستونهمین دوره جشنواره فیلم فجر را دریافت کند، کارنامه بازیگری آسایش تقریبا در حوزه تئاتر خالی است. با وجود این، او حضور در نمایش جذاب همایون غنیزاده را پذیرفت و بیش از دو ماه به ایفای نقش «آناستازیا» در نمایش «میسیسیپی نشسته میمیرد» پرداخت.
علی نامجو در روزنامه شهروند نوشت: حضور در نمایش غنیزاده که علاوه بر آسایش، سجاد افشاریان، بابک حمیدیان، سیامک صفری، همایون غنیزاده و داریوش موفق هم در آن بازی خواهند کرد، احتمالا میتواند فرصتی باشد برای نشان دادن تواناییهای خانم بازیگر در عرصه تئاتر. نمایش آخر غنیزاده به گواه آنها که به تالار حدت رفتهاند اجرایی است سخت، طاقتفرسا، ظریف و البته پرهیاهو. با آسایش درباره این تجربه گفتوگو کردهایم:
برای شروع گفتوگو اجازه بدهید از همان نقطهای شروع کنیم که شما هم از آنجا شروع کردید یعنی آغاز تمرینهایتان! کمی در مورد این موضوع برایمان بگویید که تمرینها به چه صورت بود و کار چطور شکل گرفت؟
همایون غنیزاده در تمرینهایش شیوه خاص خودش را دارد. او معتقد به تمرینهای طولانی در مدت زمان زیاد و جلسات طولانی است و من هم با او در این روش هم باور هستم و فکر میکنم شکل دیگری وجود ندارد که تئاتر در آن دربیاید و به چهار تا پنج ماه تمرین نیاز دارد تا کار آماده شود، برای لینین چهار ماه و نیم تمرین کردیم و برای این کار حدود چهار ماه وقت گذاشتیم که روزی ۴ تا ۵ساعت نیاز به تمرین هست.
او از ابتدا متن را در اختیار بازیگر نمیگذارد و برای این کار ابتدا شیوه راهرفتن مخصوص خودش را به تو یاد میدهد و باید اینقدر تمرین کنی تا این شیوه بر تو غالب و مال خودت شود. با توجه به شخصیت و کاراکتری که در اختیارت قرار میدهد باعث میشود آن شخصیت را به مرور بشناسی و نمایشنامه را هم بفهمی اما متن را از قصد به تو نمیدهد. در ابتدا ما هیچ متنی در اختیارمان قرار نگرفت، این روش کار کردن همایون غنیزاده است و من چون دومین بار است که با او کار میکنم تا اندازهای با این رویکردش آشنا هستم.
سرِ ملکه زیبایی لینین هم اینطور بود و او بعد از یکماهونیم تمرین یک روز نشست و متن را برای ما خواند. قبل از آن هم به ما تأکید کرده بود که نروید متن اصلی را بگیرید و بخوانید! من فقط یک بار آن متن اصلی را خواندم… این ریز ریز آشنا شدن با نقش باعث میشود کاراکتر برایت لوث نشود و هم تو را متوجه این میکند که بفهمی به چه چیزی داری میرسی و یواشیواش داری کشف میکنی. موزیک از ابتدا در تمرینها بود و خیلیجاها حرکتها و حتی مکثهای دیالوگها براساس آن موسیقی به وجود میآمد. یک جایی دیالوگ میگوییم و بعد نقطه شروع دیگرش با دیالوگ است. با تمرین زیاد اینها در بدن و ذهن مینشیند.
اگر اشتباهی رخ بدهد ممکن است اتفاق بدی را رقم بزند!
من فکر میکنم این دوره چهار ماهه تمرین باعث میشود اشتباه کم شود، من نمیگویم اشتباه رخ نداده چون یکسری اتفاقات در کار ما ناگزیر است. این فرم از اجرا امکان میدهد تا اگر هم اشتباهی رخ میدهد ما آن را وارد کار کنیم. مثلا در یکی از شبها پیش آمد که ماشین خراب شد و روشن نشد، در آن صحنه بچههایی که در صحنه بودند سریعا شروع کردند به هل دادن ماشین و هیچکدام از تماشاچیان نفهمیدند ماشین خراب شده است. حتی یکسری از دوستانی که آن شب اجرا را دیده بودند میگفتند فکر کردند این اتفاق جزو نمایش است و باید آنجا واقعا ماشین را حل دهند، این ویژگی مثبت اجرای ما است که باعث میشود برخی اشکالات فنی در آن حل شود…
شما در کارنامه کاریتان نقشهایی را دارید که بهنظر میرسد در تیپسازی یا ساخت شخصیت آنها از یکسری رفتارهای و عادات مشترک استفاده کردهاید که به نظر میرسد اکثر نقشهایی که بازی کردهاید شبیه به هم به نظر بیایند!
من به شخصه هیچ شباهتی بین آناستازیا و دیگر نقشهایم نمیبینم. بههرحال اگر اینطور فکر کنیم همه آدمها در بعضی رفتارها اشتراکاتی را دارند، غرور و لجبازی یا محکمبودن خصلتهایی است که ممکن است در کاراکترهایی مشترک باشد و من بهعنوان بازیگر وقتی کاراکتری را بازی میکنم که چنین ویژگیهایی در او برجسته است، این شباهت ممکن است به خاطر اشتراک خصلتها در کاراکترهای مختلف باشد، نه بازی من. از نظر خودم ویژگیهای تیپیکال را در کاراکترهای مختلف به هم میزنم. من بعد از قطام مدام پیشنهادهای زن فم فتال را داشتم که به همین دلیل چهارسال کار نکردم. آخرین کارم گل یخ بود که بعد از آن چندسال کار نکردم تا ورود آقایان ممنوع را بازی کردم چون در وهله نخست کاراکتری که به من پیشنهاد شد با آن قالب کلیشهای فرق داشت. جالب است بدانید این آناستازیا با آنچه در ابتدای تمرینها ارایه دادم خیلی فرق میکرد. آن اوایل آناستازیا لوس بود اما از یک جایی به بعد آقای غنیزاده کمکم شکلی دیگر به آن داد.
حضور فعال کارگردان در این اثر یک امکان اجرایی را به وجود میآورد که در هر اجرا او بودنش چیزهایی را جهت دهد…
حتی یک شب بود که سیستم صوت قطع شد اما همایون افکت شلیک اسلحه را خودش در میکروفن درآورد…
بهنظرم این توجیه درستی برای نارسا بودن دیالوگها نیست چون در جاهایی من بهعنوان تماشاگر صدای بقیه را میشنیدم اما مثلا صدای وزیر را نمیشنیدم! مشکل از گوش من است یا صدای بازیگر؟
بهنظرم مشکل از هیچکدام نیست بلکه آن تن صدا و نتی که آقای افشاریان برای کاراکترشان گرفتهاند به شکلی است که حتی ما هم که در اتاق پشت صحنه هستیم آن را نمیشنویم. این اتفاق نه بهخاطر مشکل بیان است و نه قدرت صدا بلکه مسأله اصلی خود جنس صداست…
یک جاهایی در اجرا احساس میشد که فرقی بین آن شخصیتهایی که مقابل دوربین قرار میگیرند و آن خود واقعیشان وجود ندارد!
نباید هم ببینید! اصلا قرار نیست بین بازی آناستازیا، ابلوهه و میسیسیپی که دارند تئاتر بازی میکنند و کات میخورد و فیلم میشود فرقی وجود داشته باشد. سختی کار هم برای بازی ما در همینجا بود، چون خیلی راحت است که در هر کدام از این حالات دو شکل متفاوت را ارایه بدهی. آقای غنیزاده فرق بسیار اندکی را میخواست…
یک دهه پیش در تئاتر ایران با صدای بلند صحبتکردن روالی طبیعی بود و جزو فرم تئاتر به حساب میآمد. از یک جایی به بعد کارگردانانی از هاشاف بر روی صحنه استفاده کردند که بخشی از تئاتریها در برابر این تکنولوژی گارد گرفتند و داشتن تکنیک بیانی که بدون نیاز به میکروفن رسا باشد را جزو ارکان تئاتر میدانستند، شما چه موضعی در مورد استفاده از میکروفن در صحنه دارید؟
من از اینکه هاشاف داشتیم ناراحت بودم چون شاید در مورد سیامک صفری این مسأله وجود داشته باشد که همه بازی او و تواناییهایش را بشناسند اما برای من که بار دومم بود روی صحنه میرفتم مهم بود که به همه بگویم من تمرین و تلاشم را کردهام، برایم مهم بود که به همه نشان بدهم من هم میتوانم مثل بازیگران تئاتر بر روی صحنه رسا و پر قدرت حرف بزنم.
بخش زیادی از تماشاچیان بازیگران این نمایش را میشناسند و کار هم پر مخاطب شده، ممکن است عده زیادی بر این باور باشند که کار برای سوپراستارها راحت است چون همه به شوق دیدن بازی آنها به سالن میآیند اما از زاویه دیگر هم میتوان به این موقعیت نگاه کرد؛ سوپراستارهای سینما بار سنگینی را بر دوش میکشند چون اگر کیفیت بازی یا کار پایین باشد بازتاب آن گسترده خواهد بود!
بله. من ترس زیادی دارم، در کار قبلی که برای نخستینبار بود به روی صحنه میرفتم خیلی استرس داشتم چون نمیدانستم چه پیش خواهد آمد اما این بار هم آن ترس وجود دارد. همیشه آن حرفهایی که میگویند از سینما نباید به تئاتر بیایند را شنیدهای. این تصور وجود دارد که یک عده منتظرند تا تو خطا کنی و بگویند: دیدید چقدر در جلوی مخاطب زنده بیاستعداد است!؟ در عین حال مخاطبانی که از مدیوم دیگر به بازی شما علاقهمند شدند، توقع بالایی دارند…
اما باید پذیرفت که بخشی از تماشاگران هنوز هم بهخاطر اسمها میآیند…
اگر من بهعنوان بازیگر اعتقاد نداشتم که کار همایون برای مخاطب اثری قابل توجه است و تماشاچی به خاطر حضور من به سالن میآید که دیگر تلاشی برای تمرینکردن نمیکردم؛ فکر میکردم که حضورم به تنهایی کافی است. در همین تالار وحدت کاری بوده که اجرایش به یک هفته هم نکشیده و بعد از آن نمایش را پایین آوردهاند… من مهمانانی دعوت کرده بودم که برای نخستینبار بود به تئاتر میآمدند.
آنها با خودشان خوراکی آورده بودند اما فردایش به من گفتند: حتی جرأت نمیکردیم آن را باز کنیم. آن کاری که در این سالن اجرا و پس از یک هفته پایین کشیده شد به من هم پیشنهاد شد اما نپذیرفتم، مدام هم با من بحث دستمزد میکردند اما من به آنها گفتم دستمزد به دردم نمیخورد، بلکه کیفیت کار مهم است چون من بعد از لینین باید کاری بالاتر از آن انجام دهم. مردم رفتارشان در مورد تئاتر هم مثل سینماست، دیگر مثل سابق نیست که با آوردن چند سوپراستار بتوانی تماشاچی به سالن سینما بکشانی، بلکه مردم فیلم خوب میخواهند.
بگذارید به بخشی از آنچه در این اجرا و بسیاری از نمایشهای دیگر هم شاهدش بودهام، اشاره کنم. برخی از مخاطبان جدیتر تئاتر معتقدند تماشاگری که برای دیدن یک اثر نمایشی چیپس و پفک به سالن میآورد نیامده تئاتر ببیند آمده فقط سرگرم باشد و بس. بهنظر شما رفتار این مخاطبان را چطور میشود ارزیابی کرد؟
از نگاه من اوضاع امروز در مورد هنرهای نمایشی و خصوصا تئاتر مناسب نیست. اساسا فرهنگ تماشای تئاتر و رفتن به تئاتر در میان ما وجود ندارد یا دستکم خیلی کمرنگتر شده است. دیدن نمایش و تشویق بچههایمان به حضور در اتفاقهای فرهنگی نظیر تئاتر فقط برای سرگرمی نیست. جامعه جوان ما به این حضور نیاز دارد. من برای آنکه میخواستم ادامه تحصیل بدهم در خارج از ایران زندگی کردهام. آنجا شاهد حضور خانوادهها و بچههایشان در نمایشهای مختلف بودهام و شوق آنها را برای خواندن و دیدن از نزدیک دیدهام. در ایران هم ما باید به چنین شرایطی برسیم.
این خیلی بد است که مدارس ما در این مورد تدبیری نیندیشیدهاند و اصلا نمایش در سالهای قبل از دانشگاه برای شاخههای مختلف تحصیلی تعریف نشده است. مگر بناست فقط کسانی که قصد تحصیل در رشتههای مختلف هنری را دارند به دیدن نمایشهای مختلف بروند؟ بچهها باید از همین سنین یاد بگیرند موقع حضور در سالن تئاتر موبایل روشن نکنند یا چیپس و پفک نخورند. همان بچه بزرگ میشود و در چهل سالگیاش وقتی به تئاتر میآید با خود خوردنی میآورد و فکر میکند تماشای تئاتر همان آوردهای را برای او دارد که مثلا تماشای مسابقه فوتبال نصیبش میکند. باید به فکر این بچهها باشیم. از من و امثال من گذشته اما باید برای آنها کاری کرد.