جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۴ بعد از ظهر به وقت تهران

گفت و گو با زنی که بخاطر ازدواج مجدد دختر کوچک خود را به قتل رساند

دوم فروردین امسال زمانی که زنی جوان با اورژانس تماس گرفت و از وخامت حال دختر ۴ ساله‌اش به نام سارا خبر داد، هرگز این گمان برای هیچ کس نمی‌رفت که حال وخیم دخترک ریشه در نقشه مادر سنگدل دارد و او تصمیم گرفته برای همیشه مزاحم خوشبختی‌اش را از بین ببرد!

%postname%

با این مادر متهم به قتل فرزند، گفت‌وگویی انجام داده که در ادامه می‌خوانید:

از شب حادثه بگو.
آن شب سارا سرش درد می‌کرد. با آبمیوه به او قرص دادم. نمی‌دانستم قرصی که به او می‌دهم متادون است. حالش خوب بود، حتی تا ۲ نیمه شب با گوشی‌ام بازی می‌کرد.

اعتیاد داری؟
اصلاً، اما کم کم داشتم از فشارهای زندگی معتاد می‌شدم.

پس قرص متادون را از کجا آوردی؟
از عطاری خریدم، گفتم بچه‌ام سرش درد می‌کند و قرص سردرد می‌خواهم. او هم به من قرص متادون داد. شوهر معتادم زمانی که سارا کوچک بود به او متادون داد، حالش خیلی بد شد و بچه را بیمارستان بردیم اما بعد از درمان حال سارا خوب شد.

چرا سارا را کشتی؟
بعد از طلاقم سارا به اجبار و اصرار خانواده شوهرم با من زندگی می‌کرد و من مجبور به نگهداری از او بودم. از طرفی، از زمانی که از همسرم جدا شدم، خواستگارهای زیادی پیدا کردم. اما به محض اینکه می‌فهمیدند من بچه دارم، می‌گفتند ما بچه‌ات را نگه نمی‌داریم و از ازدواج با من صرف نظر می‌کردند. سارا سد راهی برای رسیدن به یک زندگی آرام شده بود.

بعد چه اتفاقی افتاد؟
این ماجرا ادامه داشت تا اینکه آخرین خواستگارم قبول کرد سارا را پیش خودش نگه دارد و من خوشحال از این موضوع بودم اما خواهرشوهرم زنگ زد و گفت ما اجازه نمی‌دهیم که بچه با تو زندگی کند. او گفت ۲ میلیون تومان به من می‌دهد و بچه را برای همیشه از من می‌گیرد تا دیگری از او نگهداری کند. قبول کردم اما باز هم زیر حرف‌هایشان زدند. خواستگارم فکر می‌کرد پدر سارا فوت کرده و وقتی فهمید که او زنده است گفت من بچه شخص دیگری را بزرگ نمی‌کنم. برای همین من مانده بودم که چه کنم.

بعد از مرگ دخترت ازدواج کردی؟
نه. مجردم و به تنهایی زندگی می‌کنم.

پس خواستگار پر و پا قرص تو چه شد؟
خبری از او ندارم.

اما فردای روز حادثه به او گفته بودی که سارا فوت کرد و خیالش راحت باشد. بیا من را ببر.
(سکوت می‌کند).

چه مدت است که طلاق گرفته‌ای؟
سه سالی می‌شود. شوهرم از زمانی که معتاد شد زندگی را به ما تلخ کرد. مادرشوهرم مدام او را به کمپ می‌برد، از کمپ که می‌آمد چند روزی حالش خوب بود اما باز سراغ مواد می‌رفت و روز از نو. سارا این اواخر مدام سراغ او را می‌گرفت و من نمی‌دانستم چه جوابی بدهم.

شوهرت الان کجاست؟
چهلم دخترم بود که از زندان آزاد شد. نمی‌دانم یا از بس مواد کشیده یک گوشه‌ای از خیابان افتاده یا اگر حالش خوب باشد خانه ناپدری‌اش است.

به چه جرمی بازداشت شده بود؟
چه جرمی جز دله‌دزدی و اعتیاد؟ یک روز زنگ زد که او را سوار پراید سرقتی گرفته‌اند. بعدا مشخص شد که ماشین را دزدیده و داخل آن هم مواد بوده.

در این مدت او را ندیدی؟
بعد از آزادی از زندان یک بار آمد و به من تسلیت گفت و یک بار هم قرار گذاشت که همدیگر را در بهشت زهرا ببینیم. می‌گفت عکس‌های بچه را می‌خواهد ولی هرگز به سر قرارمان نیامد.

خرج زندگی‌ات را چطور درمی‌آوردی؟
به سختی. از شوهرم که جدا شدم من ماندم و یارانه و حقوق بازنشستگی که مادرم می‌گرفت.

خانواده شوهرت کمک نمی‌کردند؟
از همان اول گفتند ما بچه نمی‌خواستیم، حالا که بچه آوردی مسئولیتش با خودت است. مادر وظیفه‌اش است تا ۷ سالگی دخترش را بزرگ کند، بعد از ۷ سالگی یک تصمیمی می‌گیریم. اما بعد از طلاق، مادرشوهرم وعده داد که ماهی ۵۰ هزار تومان به حساب سارا می‌ریزد اما همه‌اش الکی بود، هیچ پولی به حساب سارا واریز نشد، بعد که اعتراض کردم گفت من برایش مواد غذایی و پوشاک می‌آورم اما باز هم دروغ بود.

چرا دستت را با باند بسته‌ای؟
اعصابم خرد است، نمی‌توانم روی اعصابم کنترل داشته باشم. چند روز قبل با خواهرم دعوایم شد و با دست محکم به شیشه کوبیدم.

پشیمانی؟
(سکوت می‌کند).

ارزشش را داشت که به خاطر یک نفر، بچه‌ات را به قتل برسانی؟
(باز هم سکوت می‌کند).

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *