مجله انلاین دوستان : سمانه پاکدل و سحر قریشی که اتفاقا هم سن و سال هم هستند، درک متقابل خوبی از هم دارند و به گفته خودشان آنقدر به یکدیگر نزدیک هستند که با نگاه هایشان با هم صحبت می کنند!
معمولا نمی شود افراد زیادی را پیدا کرد که سال ها دوستی شان دوام داشته باشد یا حتی این دوستی فراتر از یک دوستی ساده پیش رفته باشد! ولی هستند در این بین هنرمندان جوانی که تقریبا کارشان را همزمان با هم شروع کردند، با هم به شهرت رسیدند و با هم دوست شدند و این دوستی شان فراتر از یک دوستی ساده شد.
سمانه پاکدل و سحر قریشی که اتفاقا هم سن و سال هم هستند، درک متقابل خوبی از هم دارند و به گفته خودشان آنقدر به یکدیگر نزدیک هستند که با نگاه هایشان با هم صحبت می کنند!
به یاد بیاورید سریال «دلنوازان» را که یکی از پربیننده ترین سریال های تلویزیونی بعد از انقلاب بوده است که چهره های جوان و مستعد زیادی را به عرصه هنر معرفی کرد، ولی این روزها که سال ها از آن سریال سپری می شود، دیگر کمتر سریالی را دیده ایم که از سوی مردم به آن شکل استقبال شود!
در واقع این روزها شاهد هجوم مخاطبان به سمت سریال های ماهواره ای هستیم و بخشی از مصاحبه ما با سحر قریشی و سمانه پاکدل به واکاوی برخی از دلایل استقبال مردم از ماهواره و عدم استقبال از سریال های داخلی اختصاص دارد. همچنین با آنها از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی شان گفتیم تا خاطرات «دلنوازان» و از زندگی روزمره شان تا دوستی قدرتمند شان…
از دلنوازان تا امروز با دلخوری!
پاکدل: روزی که برای سریال «دلنوازان» رفته بودیم، هم من و هم سحر، قبلا کارهای کوتاهی بازی کرده بودیم. سحر فیلم «لج و لجبازی» را داشت و من هم یک نقش در یکی از کارهای آقای سیروس مقدم داشتم ولی نقطه عطف بازیگری هر دو نفرمان «دلنوازان» بود.
رابطه من و سحر حین ساخت سریال « دلنوازان» شکل گرفت، نه بعد از سریال هر روز با هم درد و دل می کردیم. سرویس هایمان یکی بود و … اگر من و سحر فکر و درکی که امروز داریم را آن زمان داشتیم، شرایط به کلی تغییر می کرد. روزی که ما برای این سریال انتخاب شده بودیم فقط ۲۰ سال مان بود و هیچ درکی از شهرت و بازیگری نداشتیم. با این حال شرایط آن طور که باید پیش می رفت، پیش نرفت و اتفاقی که باید بعد از آن سریال برای مان می افتاد، نیفتاد.
در کل اگر بخواهم جمع بندی کنم من از شرایط امروز اصلا راضی نیستم. این که می گویند در سینما و تلویزیون باندبازی و مافیا وجود ندارد را من قبول ندارم چرا که هستند افرادی که پشت سر هم فیلم بازی می کنند و حمایت می شوند و حتی در نقش هایی ظاهر می شوند که حتی به سن و سال آنها نمی خورد ولی در همین بین بازیگرانی که چه به لحاظ سنی چه به لحاظ حرفه ای، مناسب آن نقش ها هستند، چون حمایتی برای آنها وجود ندارد، بیکار می مانند. در کل از ما هیچ حمایتی صورت نگرفت و حتی ما را از بازی در نقش های مشابه «دلنوازان» منع می کردند و می گفتند به تکرار نیفتید! بعد از آن هم که دیگر حمایتی در کار نبود.
قریشی: چند وقت پیش مصاحبه ای انجام داده بودم که فیدبک های مثبت و منفی زیادی دریافت کردم. من در آن مصاحبه گفتم چرا باب شده که امروزه همه در حال تماشای سریال های ترکیه ای هستند. آنقدری که بالی خان را می شناسند، ستاره های وطنی را نمی شناسند! آقای سهیلی زاده که آن زمان به ستاره سازی معروف بود دیگر نمی تواند این کار را بکند! آنقدر که بازیگران سریال های ترکیه ای بین مردم شناخته شده اند، بازیگران خودمان طرفدار ندارند و آن هم دو علت دارد؛ اول اینکه فیلمنامه های ما مدام تکرار و تکرار است و مسئله دوم و مهمترین مسئله، ممیزی های بیش از حدی است که روز به روز بیشتر می شوند.
امروز عصر اینترنت و ارتباطات است و جوان دهه ۷۰ و نوجوان ۸۰ با دهه ۶۰ تفکرات کاملا متفاوتی دارند. من در این جامعه زندگی می کنم و بازیگر همین کشور هستم ولی چرا باید آنقدر به من فشار بیکاری و بی پولی بیاید؟ مگر من از همین تلویزیون مطرح نشده ام؟ پس چرا باید این همه سال در سریال ها بازی نکنم بدون این که حتی دلیلش را هم بدانم!
من تا عمر دارم خودم را مدیون تلویزیون می دانم چون مرا با نقش «یلدا» در سریال «دلنوازان» می شناسند. هر چند که امروز دیگر کاری در تلویزیون برای من نیست! ما برای حضورمان در این عرصه زحمت کشیدیم. یادم می آید که به من تلفن شد که فلان جا تست بازیگری می گیرند، من هم رفتم و قبول شدم، بدون هیچ پیش زمینه ای… آموخته هایم را در این سال ها کسب کردم. ما از سینما و تلویزیون پول در می آوریم و بیرون خرج می کنیم نه مثل دوستان دیگر که پولی که بیرون از سینما به دست آورده اند را در سینما خرج می کنند تا نقشی داشته باشند. اگر قرار است محدودیتی وجود داشته باشد از هر نظر، این محدودیت باید برای همه وجود داشته باشد.
در کل باید بگویم که بچه های «دلنوازان» حق شان را نگرفتند. اگر دقت کنید بچه های این سریال نسبت به بازیگران تازه کار سریال های دیگر خیلی پیشرفت داشتند ولی چرا نباید دیگر در تلویزیون کار داشته باشیم؟ چرا من نباید در یک سریال نود شبی بازی داشته باشم؟ بارها و بارها از طرف خود سازمان به خاطر بازی در سریال «دلنوازان» از من تقدیر شد، نه تنها من، از همه بچه های سریال ولی سرنوشت ما در تلویزیون چه شد؟!
وقتی محدودیت ها یکسان نیست!
قریشی: متاسفانه باید این را اعتراف کنیم که محدودیت های در این وادی اصلا یکسان نیست و برای هر کسی یکجور اعمال می شود! من این را قبول دارم که باید به تمام قوانین کشورم و صدا و سیما و سینما احترام بگذارم و هرگز هم از این قوانین تخطی نکردم. آنقدر برای مان محدودیت ایجاد شده است که از ترس این که مبادا کسی از ما عکسی بگیرد، حتی در میهمانی های خانوادگی هم شرکت نمی کنیم ولی با این حال سازمان یا ارشاد هیچ حمایتی از ما ندارند اما در عین حال می بینم کسانی را که هر کاری می خواهند می کنند، عکس های آنها دائم در اینترنت پخش می شود ولی کسی محدودیتی برای آنها ایجاد نمی کند و مدام در حال کار کردن هستند!
برای من اتفاق افتاده که چند ماه بیکار بودم و هیچ کس در طول این مدت بیکاری سراغی از من نمی گرفت ولی به محض اینکه یک حاشیه ایجاد می شود، همه برای تذکر و محدود کردن حمله ور می شوند!
پاکدل: دقیقا همینطور است. زمانی که ما با «دلنوازان» شروع کردیم اصلا تجربه نداشتیم و نمی دانستیم مثلا برای مصاحبه با یک مجله چطور باید عکس بگیریم و چه بکنیم! در همان سریعا برای یک عکس به ما تذکر دادند و ما را احضار کردند و حالا هم این موضوع ادامه دارد و برای یک عکس در اینستاگرام سریعا به ما زنگ می زنند که عکس را بردارید و ما برای جوابگویی احضار می شویم! پس چرا وقتی که بیکار هستیم کسی به ما زنگ نمی زند؟ حرف من این است که چرا تلویزیونی که مثل خانه ما می ماند. ما را بلاتکلیف نگه داشته است؟ اگر ما را نمی خواهد یا الان دیگر ما را قبول ندارد بگوید تا ما برای زندگی مان برنامه ریزی داشته باشیم.
چرا مردم ماهواره نگاه می کنند؟
پاکدل: عرصه فیلم و هنر در همه دنیا به صنعت تبدیل شده است، صنعت تبدیل شده است؛ صنعتی که پولساز است ولی ما تنها کشوری هستیم که مدام می گوییم هنر فقیر است. بازیگران مطرح خودمان را با بازیگران مطرح آن سوی دنیا مقایسه کنید ولی خیلی از بازیگران و سوپراستارهای ما مستاجر هستند!
چند وقت پیش برای جشن رمضان دعوت شده بودم و با ماشین خودم که یک ۲۰۶ است رفته بودم. باید تعجب مردم را می دید که ماشینش ۲۰۶ است؟ از فردا کامنت هایی بود که در این باره برایم می گذاشتند. حالا شما تصور کنید که من با یک ماشین گرانقیمت و مدل بالا رفته بودم باز هم کامنت هایی بود که برایم می گذاشتند که این پول را از جا آورده است؟
منظورم این است که ما بازیگرها با خیلی مسائل کنار می آییم. خیلی مسائل در زندگی روزمره ما اتفاق می افتد که مدام خودمان را پرورش می دهیم که از کنار این مسائل نرم عبور کنیم. من هر روز و هر لحظه توکلم بر خداست و مدام «خدایا از خودت می خواهم» ورد زبانم است. بارها شده که به من برای نقشی زنگ زدند، فیلمنامه برای خواندن داده شده، همه چیز نهایی شد و روز امضای قرارداد همه چیز به هم خورد بدون این که به من توضیح بدهند! بعد می بینم که نقش به شخص دیگری داده شده که اصلا بازیگر نیست!
قریشی: این دوستانی که همیشه لطف می کنند زیر عکس ها و پست های من و دیگر دوستان و همکاران کامنت های زشت و رکیک می گذارند یک بار بیایند بگویند که چرا سریال های ماهواره ای را نگاه می کنند؟
همان دوستانی که مدام در حال نظر دادن در مورد هر کاری که ما انجام می دهیم، هستند. این یک طرف ماجراست، از طرف دیگر در ایران برخلاف باقی کشورها، بازیگرها اجازه کارهای تبلیغاتی ندارند، مخصوصا بازیگران خانم.
در کشورهای دیگر بازیگران به راحتی محصولات کشور خودشان را تبلیغ می کنند ولی در ایران این موضوع ممنوع است، چرا؟ این موضوع در زمینه های دیگر هم ریشه کرده است. از نویسندگان خوب استفاده نمی شود! سریال ها و داستان ها همه تکراری شده و مردم به خاطر همین اتفاقات به سمت سریال های ماهواره ای کشیده شده اند.
پاکدل: دائم صحبت از فقر و نداری در کارهای هنری است ولی واقعا این فقر و نداری چقدر واقعیت دارد؟ چون ما که می بینیم یک عده ای همیشه سر کار هستند و مشغول بازی در سریال های مختلف هستند، آن هم بدون وقفه و استراحت! خُب حالا شما در نظر بگیرید، داستان های تکراری با بازیگران تکراری می شود هجوم مردم به سمت سریال ماهواره ای!
قریشی: خواهش می کنم از مدیران یا مسئولینی که این مصاحبه را می خوانند به حرف دل ما گوش دهند. ما در این عرصه نویسندگان واقعا مطرحی داریم، پس چرا باید برویم سراغ سریال های خارجی و کپی برداری کنیم که تا مدت ها مورد تمسخر هم واقع شویم.
این که نویسندگان ما دیگر دست به قلم نیستند به خاطر ترس از ممیزی های بیش از حد است. به نوعی همه در این عرصه دچار خودسانسوری شده اند و این بدترین آسیبی است که یک هنرمند می تواند به خودش بزند! بارها دیده و شنیده ام که می گویند لیست بازیگران فلان فیلم یا سریال در یک دورهمی بسته شده است ولی خدا را شکر ما اینگونه آدمی نیستیم چون استاد بزرگی داشتیم.
آقای سهیلی زاده پدرانه با ما کار کردند و مسیرهای درست را به ما نشان دادند. یکسری کارها از نظر یکسری از بازیگرها، چه دختر چه پسر، بد نیست ولی برای ما اینگونه نیست چون اینگونه تربیت نشده ایم یا این که عزیزانی هستند برای این که نقش شان در فیلم از ۵ سکانس به ۱۵ سکانس برسد پول خرج می کنند.
همین مسائل باعث شده که حاشیه ها و شایعات این حرفه هر روز بیشتر و بیشتر شود. به نظر من بازیگری شغل مقدسی است، سینما و تلویزیون مقدس است. وظیفه من به عنوان بازیگر این است که با نقشی که بازی می کنم به جوان هایمان چیزی را بیاموزیم. ما هنوز در این عرصه مشغول یادگیری هستیم. بالشخصه همین جا اعلام می کنم که حاضرم بدون دستمزد فیلمی را بازی کنم که از نظر فیلمنامه، ساختار و رنگ و لعاب با سریال های ماهواره ای رقابت کند تا کسی سریال ماهواره ای را ترجیح ندهد.
متاسفانه مردم آنقدر که تمایل به دیدن سریال های ماهواره ای دارند تمایلی به دیدن سریال های خودمان ندارند. چرا بابت سریال هایی که ساخته می شود از مردم نظرسنجی نمی شود؟ چرا از مردم نظرسنجی نمی شود که چه سریالی را بیشتر می پسندند و بعد سراغ ساخت آن سریال برویم؟ چرا باید جوان یا نوجوان ما سریالی را ببیند که با عرف و فرهنگ و دین ما همخوانی ندارد؟ این وظیفه ماست که کاری کنیم که مخاطب دوباره به سینما و تلویزیون خودمان برگردد.
پاکدل: جوان و نوجوان ما به راحتی از نظر پوشش و ظاهر از سریال ها و فیلم های آن سوی آب ها الگوبرداری می کند و بعد به او خرده می گیریم! چرا خودمان نباید کاری کنیم که الگوسازی کنیم و او از ما الگوبرداری کند. اتفاقا سینما و تلویزیون آنقدر رسانه های قدرتمندی هستند که به راحتی می شود با آنها فرهنگسازی کرد ولی این کار نیاز به مدیریت صحیح و اصولی دارد و حمایت از هنرمندان باید وجود داشته باشد تا این اتفاق رخ دهد.
آقای قریشی و سمانه عروس!
پاکدل: اگر بخواهم سحر را تعریف کنم باید بگویم که او خیلی مهربان است ولی مهربانی هایش مادرانه است. مثلا گاهی پیش آمده که با او درد و دل می کنم و جاهایی پیش آمده که منتظرم الان سحر هم با من همدردی کند ولی در نهایت مثل یک مامان، من را توبیخ می کند و می گوید که کجای کارم اشتباه بوده است.
به نظرم مادر خیلی خوبی می شود. از نظر من، همه آدم ها خرده شیشه دارند، فقط مقدارش متفاوت است. خود من هم خرده شیشه دارم ولی خرده شیشه سحر آنقدر کم است که اصلا دیده نمی شود. خیلی مدیر خوبی است و مدیر بودن را دوست دارد. از آنجا که مستقل و روی پای خودمان بزرگ شده ایم، وجهه مرد بودن را در خودمان داریم ولی گاهی وجهه مردن بودن سحر خیلی به چشم می آید و گاهی او را «آقای قریشی» صدا می زنم!
سحر در عین این که خودش فکر می کند، نیم نگاهی هم به بقیه دارد. وقتی بتواند برای کسی کاری انجام بدهد، حتما انجام می دهد و هیچ بهانه ای نمی آورد. او حس ششم قوی دارد.
قریشی: اگر بخواهم سمانه را تعریف کنم، خیلی حرف ها دارم که دوست دارم بگویم… خالصانه ترین حرفی که می خواهم بگویم این است که اگر پدر یک خانواده بودم که پسری داشتم، حتما سمانه را به زور برای پسرم می گرفتم چون که سمانه به شدت زن خانه است، بارها پیش آمده که من خیلی ناراحت بودم و شده که ساعت ۴ صبح به سمانه زنگ زدم. سمانه زود آمده دنبال من و رفتیم امامزاده صالح (ع) در میدان تجریش و آنجا تا توانستیم با هم درد دل و گریه کردیم و برگشتیم خانه.
من و سمانه هم خون نیسیتم ولی همدل هستیم. سمانه تنها همکاری است که توانستم در این مدت فعالیت، به او آنقدر اطمینان کنم که رازهای نگفته زندگی ام را به او بگویم و مطمئن هستم که این راز را فقط من و سمانه می دانیم. رازی که به سمانه می گویم مطمئن هستم حتی اگر با هم قطع رابطه هم بکنیم، از زبان دیگری نمی شنوم.
همیشه سعی کردم آدم خوشدلی باشم و آدم های خوشدل هم دور خودم جمع کنم و سمانه یکی از بهترین خوشدل هاست. به خاطر ضرباتی که در زندگی خوردم تصمیم گرفتم که زیاد مسائل را جدی نگیرم و آدم ها را به شکل فانتزی ببینم و سمانه از دید فانتزی من یک عروس زیبا است. خیلی سمانه را سفید می بینم، حتی خاکستر هم نه، فقط سفید. گاهی احساس می کنم که مثل یک برادر بزرگتر برای او می شوم. به نوعی روی سمانه غیرت خاصی دارم. (با خنده)
برای موفقیت، نوآوری کنیم
پاکدل: به نظر شما چرا سریال «دلنوازان» آن زمان آنقدر مورد استقبال قرار گرفت؟ برای این که داستان حول محور ۶ جوان می چرخید و به نوعی این ۶ جوان اصل ماجرا بودند. داستانی داشت که جوان جامعه می پسندید و در کنارش خانواده ای که جوانی در خانه داشت نیز این سریال را می پسندید.
به زمان خودمان که نگاه می کنم با سریال ها و کارتون های زیادی خاطره دارم. «علی کوچولو»، مدرسه موش ها» و … ولی اگر از نسل دهه ۷۰ یا ۸۰ بپرسید، نمی تواند بگوید که با کدام سریال یا کارتون خاطره دارد. به همین کار «خندوانه» آقای رامبد جوان نگاه کنید. تا دیروز همه مجری ها در همه برنامه ها، بازیگران را دعوت می کردند و یک مصاحبه کلیشه ای و عادی داشتند ولی رامبد جوان حرکت جدیدی انجام داد و از بازیگر استفاده کرد. عروسک جناب خان از همان محاوره هر روزه مردم استفاده می کند و با چند آهنگ شاد باعث شادی مردم می شود و این نوآوری می تواند ایجاد موفقیت کند.
قریشی: این دقیقا همان نکته ای است که در سریال های این روزها نمی بینیم. یعنی هیچ نوآوری و حرکت جدیدی ایجاد نشده است. زمان سریال «دلنوازان» خاطرم هست که آقای سهیلی زاده همیشه تاکید بر این داشتند که از چهره های بکر و دست نخورده استفاده کنند ولی سرنوشت و مسیر طوری رقم خورد که ایشان هم کارهایی ساختند که بازیگرانش عمل های زیبایی انجام داده بودند! من با انجام عمل زیبایی هیچ مخالفتی ندارم و شاید خودم هم روزی اگر نیاز شد این کار را انجام بدهم. منظورم این است که صرفا چهره به ملاک اصلی انتخاب تبدیل شده است و دیگر خلاقیت و نوآوری معنایی ندارد!
وقتی ما مدرسه می رفتیم!
پاکدل: من به شدت درسخوان بودم و انضباطم بسیار خوب بود. همیشه معلم ها از من راضی بودند. فقط موردی وجود داشت و آن هم این بود که من همیشه تاخیر داشتم، یعنی روزی نمی شد که من زودتر از زنگ مدرسه رسیده باشم و همیشه دیر می رسیدم.
البته آنقدر از لحاظ رفتاری و اخلاقی و درسی خوب بودم که این موضوع را پوشش می داد. مدام در فعالیت های مدرسه شرکت می کردم، گروه سرود، تئاتر و … ولی بعضی مواقع پیش آمده بود که این فعالیت ها به دادم نرسید و یکی دو نمره از انضباطم کم شده بود.
در کل بچه خوبی بودم و یادم می آید زمان مدرسه، مادرم به غیر از روزهای کارنامه، دیگر به مدرسه نمی آمد، یعنی هیچ وقت مادرم را به مدرسه نخواسته بودند!
قریشی: یکی از درس نخوان ترین بچه های مدرسه من بودم. همیشه میز آخر کلاس می نشستم و مرا به زور به میز اول می آوردند. نمره انضباط بالای ۱۰ نداشتم! خانم راهپیما، ناظم دوران راهنمایی من بودند و یادم می آید که ایشان یک سال نمره انضباط به من ۹ دادند و من آن سال از انضباط هم تجدید شدم!
یادم می آید آن زمان همیشه معلم ها را به اسم کوچک شان صدا می کردم و مدام به خاطر این موضوع تذکر می گرفتم. همیشه وقتی سر کلاس درس بودیم، اگر کسی در کلاس را می زد، به بچه ها می گفتم: «قریشی بیاد دفتر» و وقتی طرف می آمد داخل می گفت «قریشی دارید؟ دفتر خواستنش».
همیشه کتاب های برنامه روز شنبه در کیفم بود چون واقعا عاشق معلم های روانشناسی و عربی بودم. البته این را هم بگویم واقعا عاشق مدرسه بودم ولی از طرفی آنقدر بین معلم ها شناخته شده بودم که بنده های خدا دیگر با من کاری نداشتند.
در دوران راهنمایی و دبیرستان دعوای بین دخترها در مدرسه خیلی زیاد است و من هم به نوعی رابین هود مدرسه بودم. مثلا یک سال پایینی می آمد و می گفت: «قریشی… فلانی ساندویچ منو به زور گرفت.» یا «قریشی… فلانی منو کتک زد.» و من هم رابین هود می شدم و می رفتم.
جایی که من درس خواندم حالت یاکوزایی داشت و مثل سمانه جای باکلاس درس نخواندم! (می خندد)
هر چند معلم های مدرسه هم مرا دوست داشتند و من همیشه برای شان شیرین زبانی می کردم ولی همیشه به من می گفتند «قریشی لااقل دوتا سوال را جواب بده که بتوانیم نمره ۱۰ را بدهیم و قبول شوی…» خلاصه دوران جالبی بود.
قدر هنرمندان را بدانیم…
قریشی: متاسفانه زمانه ای شده است که تا وقتی هنرمند زنده است قدر او را نمی دانیم ولی به محض اینکه از دنیا می رود، هر روز هزاران هزار نفر صفحه هایش را فالو و لایک می کنند و تا مدت ها سرتیتر خبرهاست. در کشورهای دیگر بازیگران و هنرمندان ارج و قرب دیگری دارند و مدام از سوی مردم حمایت می شوند ولی در کشور ما خیلی از مردم فقط دنبال این هستند که سوژه یا حاشیه ای از یک هنرمند به دست بیاورند تا خبر دست اول برای صفحه های مجازی شان داشته باشند و هیچ حمایتی وجود ندارد. من از هیچ کدام از این آدم ها که به راحتی پشت سر من شایعه درست می کنند، نمی گذرم.
پاکدل: کسی نیست بیاید بگوید که خرج زندگی ام را باید چگونه تامین کنم؟ واقعا آدم ولخرجی نیستم، نه سفر خارج از کشور دارم و نه سفر آنچنانی داخل کشور و نه خیلی خرج های دیگر. زمانی هست که شما در خانه نشستید و پدر و مادرتان خرج شما را می دهند یا شوهرتان خرج شما را می دهد یا آقایی هست که می گوید اگر بیکار شوم، همسرم شاغل است، خرج مان را تامین می کند و برعکس. ولی من بالشخصه واقعا روی این را ندارم که دوباره به خانواده ام رجوع کنم و بگویم هوای من را داشته باشید.
من ۸ سال در این عرصه مشغول کار هستم، ضمن این که آن اوایل خانواده ام آنچنان تمایل به حضور من در این عرصه را نداشتند. می توانستم درسم را ادامه بدهم و دکتر شوم که دفتر و دستکی راه بیندازم. چرا هنرمندان حتی نباید یک بیمه ساده داشته باشند تا یک روز به دردشان بخورد؟! هیچ حمایتی از هنرمندان انجام نمی شود.
شغل ما انصراف ندارد!
قریشی: متاسفانه شغل ما انصراف ندارد! اینگونه نیست که من این کار را رها کنم و به سراغ حرفه دیگری بروم. این چند وقت پیشنهاد کار داشتیم ولی پیشنهاد کار خوب نداشتیم، به همین خاطر با سمانه صحبت کردم و گفتم ما هم برویم دستفروشی کنیم، شاید به ما توجهی کردند (با خنده). من عاشق این حرفه هستم و با عشق وارد این حرفه شدم و از همان روز اول تمام سختی های این حرفه را به جان خریدم.
چند وقت پیش یک یاز دخترهای تازه وارد را سر کاری دیدم و به او گفتم تو که هم از نظر مالی تامین هستی و هم چهره زیبایی داری، هم تحصیلاتت خوب، پس چرا آمدی بازیگر شدی؟ گفت آمدم معروف شوم تا در آینده یک ازدواج موفق داشته باشم!
با خودم گفتم هدفش از بازیگری این است؟ ما هدف مان این بود که هر روز به آموخته هایمان اضافه کنیم و فیلم های خوبی در کارنامه مان ثبت کنیم که وقتی مُردیم، بگویند روحش شاد، فلان فیلمش خیلی کار خوبی بود.
پاکدل: دقیقا همینطور است. هدف ما از حضور در این حرفه این نبود که بیاییم و یکی دو فیلم بازی کنیم و بعد از آن برویم سراغ کارهای دیگر چون اگر اینطور بود که قطعا رشته تحصیلی خودم را ادامه می دادم ولی ما عاشق بازیگری بودیم و هستیم.
دوستی های دور از رقابت…
قریشی: در دوستی واقعی رقابت وجود ندارد، یعنی این که من، سمانه را رقیب خودم نمی دانم و سمانه هم مرا رقیب خودش نمی داند. دوستی به طول یک رابطه نیست، دوستی به عمیق یک رابطه است.
من فکر می کنم آدم ها زمانی که با هم احساس رقابت کنند، دیگر با هم دوست نیستند. این که خیلی از همکاران ما با هم دوست نیستند یا رفت و آمد نمی کنند، از ترس شان است. مثلا همکاری به منزلش می رود ولی با آن چیزی که در ذهنش از زندگی همکارش تصور کرده بود، روبرو نمی شود و این باعث تغییر در نظرش می شود. خیلی از بازیگران برای این که تلاش بسیاری کردند که بیرون شان جلوه آنچنانی داشته باشد، می ترسند که کسی با زندگی درونی شان روبرو شود و نظرشان عوض شود.
کسانی که با من دوست هستند وقتی خانه من می آیند از من توقع یک پذیرایی آنچنانی در یک زندگی آنچنانی را ندارند چون من را می شناسند. من هم مانند باقی مردم زندگی می کنم، من هم شده که دوستانم به منزلم آمده اند ولی وسایل پذیرایی نداشتم و فقط املت خوردیم.
من و دوستانم به منزلم آمده اند، ولی وسایل پذیرایی نداشتم و فقط املت خوردیم. من و دوستانم، با هم رفیق هستیم، نه رقیب.
پاکدل: البته هستند دوستانی که با هم رقیب هستند ولی رفیق هم هستند که این را در هنرمندان کشورهای دیگر به وفور می شود یافت ولی در ایران خیلی کم این اتفاق می افتد، ضمن این که متاسفانه عزیزانی را هم دیده ام که خیلی راحت پشت سر هم صحبت می کنند.
اخبارروز/ من و سحر با هم دوست هستیم و شاید شب قبل شام با هم بیرون رفته باشیم ولی اگر فردایش کسی از من، حال سحر را بپرسد اصلا بروز نمی دهم که دیشب با هم بیرون بودیم.
یکی از دوستان سینمایی عزیز از دوستی من و سحر مطلع نبود و تا می توانست پشت سحر صحبت کرد و بعد متوجه شدم که همین کار را پشت سر من هم انجام می دهد. منظورم فقط من و سحر نیستیم. بازیگرها خیلی دوست و رفیق ندارند. من شخصا به عنوان یک بازیگر، تنها یک دوست صمیمی خارج از این عرصه دارم چون نیاز به درک متقابل وجود دارد.
قریشی: من این را هم اضافه کنم که اگر دوستی از بیرون از عرصه هنر داشته باشیم چون او در این عرصه نیست و شرایط این عرصه را درک نکرده است، ماجرای همان ماشین ۲۰۶ سمانه پاکدل پیش می آید و این شرایط زمانی بدتر می شود که این دوست شرایط مالی خیلی بهتری هم داشته باشد. یک بار توسط یکی از همکاران، یک سوءتفاهم بین من و سمانه ایجاد شده بود که سریعا حل شد ولی بعد از آن اتفاق، یک قانون گذاشتیم؛ این که هر جایی، هر لحظه و هر مکانی سوءتفاهمی پیش آمد، سریع به هم زنگ بزنیم و از هم بپرسیم و به حرف دیگران بسنده نکنیم. دوستی من و سمانه چند وقت دیگر دو رقمی می شود و این صمیمیت بین ما آنقدر زیاد شده که گاهی با نگاه کردن به یکدیگر، با هم صحبت می کنیم. آرامش سمانه روی من خیلی تاثیر می گذارد./مجله سیب سبز