یکشنبه , ۲ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۳ قبل از ظهر به وقت تهران

روایت مرحوم هاشمی رفسنجانی از “سخت‌ ترین روز زندگی‌ اش”

ترور اکبر هاشمی رفسنجانی، واقعه‌ای بود که در شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ روی داد که طی آن آیت الله هاشمی در منزل شخصی خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیهٔ کبد مجروح شد.

با تکیه بر فعالیت‌های سیاسی آیت الله هاشمی در دستگاه‌های مختلف سیاسی، مرور گوشه‌ای از خاطرات او در برهه‌های زمانی خالی از لطف نیست.
به گزارش  باشگاه خبرنگاران جوان،  آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام (یکشنبه ۱۹ دی ماه) در اثر عارضه قلبی دار فانی را وداع گفت. براین اساس با تکیه بر فعالیت‌های سیاسی وی در دستگاه‌های مختلف سیاسی، مرور گوشه‌ای از خاطرات او در برهه‌های زمانی در راستای شکل‌گیری انقلاب اسلامی و کمک به پیشبرد اهداف دفاع مقدس همچنین مبارزه با رژیم ستمشاهی خالی از لطف نیست.

“سخت‌ترین روز زندگی”

رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام پس از حادثه ترور مقام معظم رهبری در ششم تیر سال ۶۰ این روز را از سخت‌ترین روزهای زندگی خود میداند و در این باره می‌نویسد: “از لحظه ای که خبر ترور آیت الله خامنه ای را شنیدم تا زمانی که ایشان را زنده ندیدم ، آرام نگرفتم …

 ////

برای‌ دیدن‌ معادن‌ ذغال‌ سنگ‌، عازم‌ زرند شدیم‌. ناهار را در اداره‌ معادن‌ زرند خوردیم‌،جمعی‌ از مردم‌ در مدخل‌ شهر به‌ استقبال‌ آمده‌ بودند و نماز را در مسجد کارخانه‌ خواندیم‌ وقول‌ گرفتند که‌ ساعت‌ سه‌ در مسجد جامع‌ برای‌ مردم‌ صحبت‌ کنم‌.

به‌ معادن‌ باب‌ نیزو رفتیم‌. لباس‌ کار پوشیدیم‌ و با آسانسور به‌ عمق‌ سیصدوپنجاه‌ متری‌زمین‌ رفتیم‌. تونلهای‌ ذغال‌ را که‌ اعجاب‌انگیز بودند بازدید کردیم‌. ضمنا به‌ خواسته‌ کارگرها ـکه‌ اکثرا رفاهی‌ است‌ ـ گوش‌ دادیم‌. ساعت‌ سه‌ از چاه‌ بیرون‌ آمدیم‌.

سروان‌ سجادی‌ فرمانده‌ ژاندارمری‌، خبر سوء قصد به‌ جان‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ را همراه‌ بابشارت‌ نجات‌ ایشان‌ داد. گفت‌: بمبی‌ در ضبط صوت‌ کار گذاشته‌ و در مسجد اباذر روی‌ میزخطابه‌ ایشان‌ گذاشته‌اند. یک‌ لحظه‌ دنیا در نظرم‌ تاریک‌ شد. همراهان‌ متوجه‌ از دست‌ رفتن ‌تعادل‌ من‌ شدند و شاید به‌ همین‌ جهت‌، سروان‌ سجادی‌ توضیحات‌ امیدوار کننده‌ای‌ داد و به‌خود آمدم‌ که‌ پس‌ از عزل‌ بنی‌صدر، ما بایستی‌ ضوابط امنیتی‌ را بهتر مراعات‌ کنیم‌. همین‌ نحوه‌سفر من‌ و حضور غیر محتاطانه‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ در مسجد اباذر، از این‌ بی‌احتیاطی‌ها است‌.

فورا به‌ شهر آمدیم‌ و سخنرانی‌ کوتاهی‌ در مسجد جامع‌ زرند در انبوه‌ جمعیت‌ نمودم‌ و به‌ طرف‌ کرمان‌ حرکت‌ کردیم‌. در بین‌ راه‌ اهالی‌ روستاها اجتماع‌ کرده‌ و ابراز احساسات ‌می‌کردند و کمی‌ برایشان‌ صحبت‌ کردم‌. مردم‌ خانوک‌ بلندگو هم‌ آورده‌ بودند. در جاده‌ بیشترصحبت‌ کردم‌. ساعت‌ شش‌ بعدازظهر به‌ فرودگاه‌ رسیدیم‌. هواپیما عیبی‌ داشت‌. مدتی‌ معطل ‌شدیم‌، تا رفع‌ شد و سپس‌ پرواز کردیم‌. در فرودگاه‌، مصاحبه‌ای‌ با رادیو کرمان‌ داشتم.

ساعت‌ هشت‌ شب‌ به‌ تهران‌ رسیدیم‌. مستقیما به‌ بیمارستان‌ قلب‌ رفتم‌ و از آقای‌ خامنه‌ای‌عیادت‌ کردم‌”.

تروری نافرجام/ چراغ را سبز کن

ترور اکبر هاشمی رفسنجانی، واقعه‌ای بود که در شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ روی داد که طی آن آیت الله هاشمی در منزل شخصی خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیهٔ کبد مجروح شد، هرچند گلوله‌های شلیک شده آسیب جدی به او وارد نکرد اما این موضوع در جریان زندگی او جای خوش کرد.

در آن شب دو نفر به درب منزل هاشمی رفسنجانی مراجعه می کنند و می گویند که حامل پیام خصوصی برای آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هستیم.  محافظین به آنان اجازه ورود می‌دهند و پس از نشستن در اتاق و حرکات غیرعادی مراجعه‌کنندگان، آیت‌الله هاشمی به قصد آنان آگاه می‌شود و با آنان درگیر می‌شود.

عفت مرعشی، همسر اکبر هاشمی رفسنجانی این حادثه را اینگونه نقل می‌کند:
پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه می‌بیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شده‌اند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد.

اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دست‌هایم را دور سر او گرفتم. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از در خارج شد. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم: همسایه‌ها یک ماشین. همسایه‌ها یک ماشین.

 در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم، اما راننده نبود که بتواند ماشین‌ها را ببرد. آقایی وارد خانه ما شد، گفت: ماشین آماده است. من اول وحشت داشتم. گفتم نکند این آقا از منافقین باشد. حالم خوب نبود، گفتم: شما منافق نیستید؟ گفت: نه، خانم من همسایه شما هستم. آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم تا برویم به بیمارستان. رفتیم بیمارستان شهدا. تا ما به بیمارستان برسیم، فاطمه از خانه با بیمارستان تماس گرفته و گفته بود که پدرم تیر خورده، بیمارستان را آماده کنید. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم: چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است. تیر خورده. پلیس سریع چراغ را سبز کرد. رسیدیم دم بیمارستان. دیدیم که منتظرند. همسایه ما، آقای هاشمی را بغل کرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم. وارد بخش که شدیم، دیدیم همه چیز آماده است. آقای هاشمی را گذاشتند روی تخت.

 ////

اکبر هاشمی رفسنجانی در ساعت ۸:۴۵ شب به بیمارستان شهدا منتقل شد. او از ناحیهٔ شکم قسمت بالا و راست مورد اصابت قرار گرفته بود. دکترها به من گفتند که شما برو بیرون. گفتم: من بیرون نمی‌روم. می‌ترسم و اطمینان ندارم. همزمان دوستان آقای هاشمی نیز رسیدند. مثل این‌که فاطمه به آنها زنگ زده بود و خبر کرده بود.

دقایقی بعد از اتاق آمدم بیرون. دیدم خبرنگاران خبردار شده بودند و می‌خواستند با من مصاحبه کنند. آقای لاریجانی آمد پیش من و اطلاع داد که اینها خبرنگار هستند. من آمدم بیرون تا به خانه تلفن بزنم. یکی از کارمندان بیمارستان یک جفت کفش برایم آورد و گفت: شما اول این کفش‌ها را پایتان کنید. من تازه آنجا فهمیدم که کفش به پا ندارم. به خانه تلفن زدم. دیدم هیچ کس جواب نمی‌دهد. سریع آمدم منزل. دیدم مقابل خانه ما جمعیت زیادی جمع شده‌است.

روی پشت‌بام، داخل حیاط و همه‌جا آدم بود. من دیگر داخل خانه نرفتم. زن‌عموی بچه‌ها آمده بود و آنها را با خودش برده بود. من دوباره برگشتم بیمارستان. دیدم آقای هاشمی در اتاق عمل است. جراحی تا آخر شب طول کشید. دکترهای آشنا همه آمده بودند. آقای دکتر ولایتی، دکتر طباطبایی. اما فکر کنم آقای هاشمی را پروفسور سمیع عمل کردند. بعد آقای هاشمی را به CCU بردند. به ما گفتند که چیز مهمی نبود. اما باید تا صبح در CCU باشد. همه از من حال آقای هاشمی را می‌پرسیدند. حتی منافقین هم می‌آمدند. هیچ‌کس نمی‌دانست که تیر به کجای آقای هاشمی خورده. دکترها به من نگفتند. تا این‌که گفتند خانم تا فردا صبح وضعیت هاشمی خطرناک است. پرسیدم: چرا؟ گفتند: چون تیر به کبد ایشان خورده و پرده دیافراگم نیز پاره شده‌است. اگر تا فردا صبح اتفاقی نیفتد، انشاءالله حاج‌آقا زنده می‌ماند.

آقای هاشمی پانزده روز در بیمارستان بستری شد. در این مدت همه کسانی که در انقلاب نقش داشتند، آمدند بیمارستان. شهید رجایی، آیت‌الله خامنه‌ای، مهندس بازرگان. همه آمدند. دکترها می‌گفتند که آقای هاشمی خون احتیاج دارد. باید به او خون بدهید. وقتی من رفتم خون بدهم، دیدم صف طولانی تشکیل شده و مردم آمده بودند خون بدهند. من وقتی مردم را دیدم، گریه‌ام گرفت که چقدر این مردم وفادار هستند. در بیمارستان بعد از این‌که حال آقای هاشمی بهتر شد، خبر دادند که دکترهای بیمارستان می‌خواهند از ایشان عیادت کنند. همه دکترها و حتی مریض‌ها می‌آمدند و از آقای هاشمی عیادت می‌کردند.

 ////

مقامات وقت بیمارستان اعلام کردند که حال عمومی آیت‌الله خوب است. آخرین گزارش پزشکی حاکی است که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که در ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه دیشب به بیمارستان شهدا منتقل شد از ناحیه شکم قسمت بالا و راست مورد اصابت قرار گرفته. حال عمومی خوب است و فشار خون ۱۲ روی ۷ گزارش شده‌است. مقامات بیمارستان شهدا گفتند به‌علت خونریزی تحت عمل جراحی قرار گرفت. در معاینات دیده شد که سطح غدامی کبد خراش برداشته و بقیه قسمت‌ها سالم است. ناحیه قدام کبد ترمیم شد و حال وی رضایت‌بخش است.

همسر هاشمی آبروی ساواک را می‌برد

آیت الله هاشمی رفسنجانی در بخشی از خاطرات خود مربوط به دوران مبارزه اینگونه می‌نویسد:

همسر و بچه هایم با مبارزه بزرگ شدند “در دوران گذشته و مبارزه اینطور نبود که ما دونفری برای مبارزه برویم. بیشتر من به مبارزه می‌پرداختم و ایشان هم زندگی را اداره می‌کرد. ولی خب اگر توافقی نبود کار ما مشکل بود. چون مسائل از طرف ایشان پذیرفته شده بود که من وظایفم را انجام دهم کار ما تسهیل می‌شد. خب، مشکلاتی هم پیش می‌آمد. مثلا من ۳-۲ سال زندان بودم یا متواری بودم یا چیزهایی از این قبیل. اداره بچه‌ها مشکل بود هر چند که البته آنچنان مشکل مالی هم نداشتیم .

بچه ها از بچگی حفظ اسرار انقلاب را آموختند خب، قابل اعتماد بودند، اگر اسراری داشتیم، ملاقاتی داشتیم، افرادی به خانه ما می‌آمدند، تلفنی می‌شد، خیالمان راحت بود که اسرار مبارزه فاش نمی‌شود. لازم بود اسنادی را حفظ کنیم، نگه‌می‌داشتند. اینجور پشتیبانی ها در مبارزه بود. این اواخر پیغام‌های من را از زندان به خارج و پیغام بیرون را در زندان به من می رساندند! ساواک به شهربانی می گفت هاشمی که در خانه است چرا دستگیرش نمی کنید شهربانی گزارش داد با وجود خانمش صلاح نیست برویم ! در آن زمان سختی که معمولا از ساواک می‌ترسیدند شجاعت ایشان برای ما قابل ملاحظه بود. بعد از انقلاب یک سندی در ساواک دیدیم که جالب بود. ما در قلهک منزل داشتیم. ساواک به شهربانی دستور داده بود که مرا بازداشت کنند. آنها مرا بازداشت نمی‌کردند. ساواکی ها سرزنش کرده بودند که ما گزارش داریم که همیشه در خانه هست، چطور است که شما نمی‌توانید به خانه آنها بروید و دستگیرش کنید؟ گفته بودند ایشان همسری دارند که اگر برویم در خانه آنقدر سرو صدا می‌ند که آبروی ما را می‌برد.

عراق ۸،  ایران ۱

مرحوم آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام از شخصیت‌های برجسته و موثر در جنگ ۸ ساله تحمیلی عراق علیه ایران است که بخشی از خاطرات وی در این زمان را در ادامه می‌خوانید:

سال ۶۵ هم مانند سال‌های قبل مهمترین محور حوادث کشور دفاع مقدس است به دنبال پیروزی خیره کننده در عملیات والفجر ۸ و عبور تحسین‌برانگیز رزمندگان از رودخانه اروند علی‌رغم جزر و مدهای وحشی ‌ آن و تصرف بخشی از شبه‌جزیزه فاو، تثبیت نیروها در آن نقطه حساس وضع جدیدی به وجود آورده است.

اشراف ما بر ساحل خور عبدالله و بسته شدن راه عراق به خلیج فارس و اشراف نیروهای ما بر جزیره بوبیان کویت و درخشش قدرت فنی ایران با ساخت پل بعثت در اروند با هدف تسهیل پشتیبانی نیروهای مستقر در فاو و امکان پیشرفت به سوی بندر محصور ام قصر عراق و سابقه ساخت و نصب پل ۱۷ کیلومتری خیبر در هور برای تسهیل پشتیبانی نیروهای مستقر در جزیره مجنون و خبرهای مربوط به تجهیز ۵۰۰ گردان برای عملیات سرنوشت‌ساز وضع کاملا جدیدی بوجود آمده بود.
کاملا واضح شده بود که نیروهای رزمنده ایران قدرت نفوذ در عمق خاک عراق و دفع شرارت‌های صدام را دارد. منظره شکست صدامیان با آن همه پشتیبانی غرب و شرق و بشارت پیروزی ایران تنها تحت تحریم و فشار منطقه و اردوگاه، غرب و شرق را نگران ساخته بود و تلاش‌ها برای یافتن راه نجات از این کابوس وحشتناک برای آنها کاملا مشهود بود.

شرارت، یکی از راه‌کارهای آنها برای به ستوه آوردن ایرانی و شرارت‌های ضد مقررات بین‌المللی و انجام جنایات جنگی بود. دشمن بعثی در سال‌های گذشته هم در عکس‌العمل به شکست‌ها چنین شرارت‌هایی را مرتکب می‌شد. این شرارت‌ها با دادن چراغ سبز قدرت‌های بزرگ و تحویل موشک‌های فراوان و سلاح‌های شیمیایی و پشتیبانی هوایی برای زدن کشتی‌ها و سکوهای نفتی و هواپیماهای غیرنظامی و بمباران شهرها و هر عمل ایضایی ممکن دیگر و تبعات رسانه‌ای فراوان در جهت روحیه دادن به صدامیان و تحت فشار قرار دادن ایران عمل می‌شد.

////
عراق با دریافت ۲۴ جنگنده میراژ F1 از فرانسه که می‌توانستند در آسمان سوخت‌گیری کند قادر شد دورترین تاسیسات و تجهیزات نفتی ایران را در خلیج فارس مورد حمله قرار دهد همچنین نیروی هوایی عراق با دستیابی به بمب‌افکن‌های توپولوف TU16 که قادر به حمل بمب‌های به وزن ۱۹ هزار و ۸۰۰ پوند معادل با ۸ هزار و ۹۴۵ کیلوگرم در مسیر ۳ هزار مایلی هستند توان خود را بیش از پیش افزایش داد. از سوی دیگر عراق با فرستادن خلبانان خود برای آموزش در فرانسه، شوروی، یوگسلاوی و با استخدام خلبانان خارجی بلژیکی، پاکستانی و برزیلی کمبود خود را در این زمینه رفع می‌کرد.
رسانه‌ها در مقایسه‌ای برتری هوایی عراق به ایران را ۸ به ۱ اعلام کردند. عراق ۵۰ فروند هواپیمای میراژ F1 و ۷۵ خلبان برای پرواز آنها در اختیار داشت شوروی و فرانسه مهمترین صادرکنندگان تسلیحات نظامی به عراق بودند و آمریکا نیز انواع جنگ‌افزار و در درجه اول هلی‌کوپتر، هواپیماهای اکتشافی و سلاح‌های سبک به عراق ارسال می‌کرد همچنین طبق اعلام کارشناسان نظامی، عراق دارای ۴۰ لشکر رزمی و ۴۵۰ الی ۶۰۰ هواپیمای جنگنده بود.
طبیعت ارتش عراق چنان اوج گرفت که در عین اینکه کارشناسان سازمان سیا CIA در اوایل تابستان ۶۵ سکوت قریب‌الوقوع عراق را پیش‌بینی می‌کردند بعد از چند ماه به این نتیجه رسیدند که با بهبود موقعیت نظامی عراق ارتش عراق نه تنها تهاجم ایران را کند خواهد کرد بلکه به پاتک نیز دست خواهد زد و ممکن است تلاش کند تا فاو را پس بگیرد.
همکاری کشورهای غربی، به خصوص آلمان و هلند با عراق برای تولید سلاح‌های شیمیایی نیز چنان گسترده شده بود که چندین مجتمع تولید این سلاح‌ها را در حومه شهرهای سامرا و… تاسیس شد و تنها در مجتمع سامرا سالانه حدود ۱۰۰۰ تن ماده مورد استفاده در ساخت سلاح‌های شیمیایی تولید می‌شد. (مقدمه کتاب اوج دفاع فروردین ماه ۱۳۶۵)
امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *