دوشنبه , ۳ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۷:۱۰ قبل از ظهر به وقت تهران

واکنش متفاوت چهره های سرشناس به شهادت «محسن حججی» +تصاویر

شهادت  «محسن حججی» رزمنده ایرانی، به دست تروریست های تکفیری داعش در شبکه های اجتماعی کشورمان بازتاب گسترده ای داشت.
جام جم آنلاین: اسارت و شهادت این مدافع حرم به دنبال تصویری که از لحظه اسارت او منتشر شده بود شوک بزرگی به مردم و چهره های کشور وارد کرد و این را در دلنوشته های اینستاگرامی آن ها میتوان به وضوح دید.

در ادامه برخی از این دلنوشته ها را مشاهده می کنید:

علی لاریجانی : شهادت رزمنده سرافراز مدافع حرم ، محسن حججی بدست نیروهای تکفیری داعش، بار دیگر خوی وحشیگری این ددمنشان را به تصویر کشید شهید بزرگواری که در راه مبارزه با متجاوزان کوردل به حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام ، سرافرازانه به سید الشهدا (ع) اقتدا کرد برای خانواده این شهید عزیز، صبر و اجر از درگاه خداوند مسئلت دارم

  ژن خوب
ژن خوب

 شهادت «محسن حججی»


یک

تو چطور این‌قدر خوب توی عکس‌ها ژست می‌گیری؟! آن‌جا چیزی به شما یاد می‌دهند؟

دو
جای تمام بالش‌های دنیا روی سر سنگین‌مان افتاده بود که یکی چنان به‌ام زل زد که از خواب پریدم.

چشم‌های همتی‌اش را دوخته بود به دوربین، طوری که انگاری توی آتلیه ایستاده است و عکس دامادی می‌گیرد! نه، این عکس تبلیغاتی است!

ببخشید آقا، شما نماینده مجلس نیستید؟

سه
شمرها همه شبیه هم‌اند! یکی را ببینی انگار همه را دیدی! یک جوری صورت‌شان را پوشانده‌اند که انگاری چیزی کریه را پنهان کنند، با خنجری که یک لبه دارد!

بعضی وقت‌ها غریب که گیر می‌آورند سر را از پشت می‌برند! خدا کند وقت رفتن به جبهه کسی که پشت سرش قرآن خوانده گلوی محسن را نبوسیده باشد!

چهار
عکس خوبی است! عکاس زاویه خوبی انتخاب کرده و سوژه‌ها دارند نقش خودشان را بازی می‌کنند! اصلن انگار حواس‌شان به دوربین نیست.

محسن که دارد الا بذکرالله می خواند و گاهی سلام زیارت عاشورا زمزمه می کند. اصلا روی لبش انگار “واو” است. احتمالا “و علی الارواح التی حلت به فنائک” می‌خواند! یا نه، و “علی علی بن الحسین” است! فرقی هم نمی کند! شاید اصلا می‌خواهد لب‌های خشک‌اش را زبان بزند.

پشت سری اما ژست مفت‌برهای آخر وقت به خود گرفته! آن‌ها که یک نفر را ده نفری دوره می‌کنند. خیمه‌ها هم که می‌سوزند! انگار “دارد غروب فرشچیان گریه می کند”

پنج
نگاه کن مادر! به چشم‌های سرنیزه خیره شو! سرنیزه‌ها هم چشم دارند! نگاه می‌کنند و بین همه آنی را انتخاب می‌کنند که نمی‌شکند، نمی‌بُرد! سرنیزه‌ها اصلا کارشان همین است که هرچیزی را که نمی‌بُرد ببُرند.

اگر گلوی محسن‌ات را بوسیدی که اجرش با اباعبدالله(ع)، اگر نبوسیدی این سرنیزه آخرین کسی است که این گلو را بوسیده است

راستی، جز این عکس چقدر گرفتی مادر؟! سر پسرت را چند حساب می‌کنند؟! می‌گویند سپاه قدس خوب پول می‌دهد. ارزان نفروشی! تازه بچه شیر دوبرابر می‌ارزد!

شش
گوشم دارد سوت می‌کشد، چند سر بریده دیگر بیاورند که من بیدار شوم؟! چرا وقتی عجله داری همه چراغ‌ها قرمزند؟! چرا هیچ وقت نوبت ما نمی‌شود؟

پ.ن یک
وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ
سوره مبارکه صافات، آیه ١٠٧

پ.ن دو
محسن حججی سر به سردار شهیدان تقدیم کرد، در حالی‌که دست‌های بسته و چشم‌های باز داشت.

این تصویر را تا ابد از یاد نبرید

ژن خوب

برای شهیدی که بیچاره‌مان کرده است!

یکم؛ لنز دوربین
نمی‌شناختمت؛ اما به خیالم تا آخر عمر، هر بار که این عبارت «سرت را بالا بگیر» را بشنوم؛ یاد تو بیفتم. شاید هم حالا حالاها، هیچ جا و در هیچ جمعی، روی آن را نداشته باشم که سرم را بالا بگیرم. اصلا آن‌طور که تو در لنز دوربین نگاه می‌کردی، یعنی هنوز هم نگاه می‌کنی، دیگر نمی‌شود با هیچ دوربینی مواجه شد. حتی دوربین سلفی موبایل. بعد از تو همه سلفی‌ها سلفی حقارت خواهند بود. وقتی دارم با رفقا و بستگان می‌خندم و به دوربین نگاه می‌کنم یاد تو خواهم افتاد، یاد آن داعشی زشت منظر که پشتت ایستاده است. یاد آن چهره زیبای تو که اصلا اثری از غم یا شکست در آن نیست. خنده‌ام تلخ خواهد شد… ‌
دوم؛ شرمندگی ما
آهای! جناب آقای محسن حججی! صدای من را می‌شنوی؟ یعنی صدای ما به شما می‌رسد؟ می‌شود کمی هم به این پایین‌ترها توجه کنی؟ آخر تو با ما چه کردی؟! از جان ما چه می‌خواهی؟ داشتیم زندگیمان را می‌کردیم. اصلا گفتیم، داستان سوریه و مدافعان حرم دیگر تمام شد. خدا را شکر این هم به خیر گذشت و دیگر نیازی به حضور و دفاع نیست؛ که از نبودن در آن معرکه شرمگین باشیم. شرمندگی خیلی چیز بدی است… ‌
سوم؛ غریبی
روضه‌خوان‌ها چند سالی است در اوج روضه سیدالشهداء، یک عبارت را تکرار می‌کنند، که بیشتر به تکه کلام لوطی‌ها و مشتی‌های تهران قدیم می‌ماند. همان‌ها که جوانمردی و مردانگی برایشان حرف اول و آخر را می‌زد. شاید خودت شنیده باشی. حتما شنیده‌ای. حتما شنیده‌ای و از خود ارباب همین را خواسته‌ای. روضه‌خوان‌های سنگ‌دل شهر ما، در اوج حرارت روضه قتل‌گاه، خطاب به سیدالشهداء می‌گویند: غریب گیر آوردنت. از آن جملاتی که مردانگی را شعله‌ور می‌کند. از آنها که غیرت‌سوز می‌کند مرد را. از آن دست حرف‌هایی که جان آدم را در روضه به لب می‌رساند، اما صد افسوس که به در نمی‌برد… ‌
چهارم؛ فرمانده فاتح
غریبی خیلی چیز بدی است. داعش هم حسابی ترسناک است. یعنی برای ما ترسناک است. چون تو که ظاهراً نترسیدی. چهره‌ات به هرچه و هرکه شبیه باشد به ترسیده‌ها نمی‌ماند. چنان مستحکم چشم دوخته‌ای به دوربین که انگار تو آنها را به اسارت گرفته‌ای. اگر دستانت بسته نبود، چهره پلشت آن داعشی بد سیرت، بیشتر به یک اسیر ترسیده و مستأصل می‌مانست تا تو که انگار فرماندهی یک سپاه فاتح در صبح نبرد را برعهده داری… ‌
پنجم؛ یتیمی
می‌گویند فرزندت دو ساله است. گاهی به حس شما شهدای مدافع حرم که همسر جوان و فرزندان خردسال در خانه دارید فکر کرده‌ام. به اینکه چطور برای دفاع از حرم به این سادگی ترک خانواده می‌کنید. اما داستان تو فرق می‌کند. فرزندت٬ حالا که دو سال بیشتر ندارد و درد یتیمی را چندان درک نمی‌کند. بعد از آن هم، فکر می‌کنم تو پدری را در حق او با همین تصویر تمام کرده‌ای. برای یتیم یک شهید چه فخری از این بالاتر که قاب عکس پدر برای همیشه پر از صلابت و مردانگی است. از آن قاب عکس‌ها که با دیدنشان دل آدم گرم می‌شود…

ششم؛ چهره تو
نمی‌دانم در هنگام ثبت آن عکس، داعشی‌ها به تو چه گفته‌اند. شاید به تنهایی و غربتت می‌خندیدند، شاید هم به سخت‌ترین شکنجه‌ها و دردناک‌ترین نوع قتل‌ها تهدیدت می‌کردند. از همان روش‌های سبوعانه و وحشیانه که فقط از دست آنها بر می‌آید. پس تو چرا خم به ابرو نیاوردی؟ چرا اینقدر به این وحوش از خدا بی‌خبر که آماده ذبح تو می‌شوند بی‌اعتنایی؟ قبل از سفر به سوریه فیلم جنایات آنها را دیده بودی؟ یا داعشی‌ها را نمی‌شناسی یا مرگ را؛ یا پاک هوش و حواست را باخته‌ای. که اگر جز این است چرا در چهره‌ات ترس نیست؟ چرا؟ می‌بینی، چهره تو در آن تصویر مرا دیوانه کرده؟ مرا و بسیاری از جوانان هم‌وطنت را. دو سه شب است که دست از سر ما بر نمی‌دارد. بیچاره‌مان کرده‌ای آقا محسن…

هفتم؛ روضه
محسن‌جان! زیاد وقتت را نمی‌گیرم. حالا دیگر با شهدا و اولیا هم صحبتی و کلام چون منی جز ملالت برایت نیست. اما بگذار بگویم که چهره‌ات و آن چشم‌ها، مرا یاد روضه حضرت عباس انداخته است. روضه وفای برادر حسین. آنجا که روضه‌خوان‌ها می‌گویند، برایش امان‌نامه آوردند تا دست از برادر بردارد و او با ناراحتی آن را پس زد. نمی‌دانم خودت در آن لحظات آخر یاد کدام روضه افتاده‌ای. حتما در آن لحظات غریبی، در حلقه پر سر و صدای وحوش داعشی، وجودت آنقدر شبیه اربابت در لحظات واپسین قتل‌گاه شده است که روضه دیگری جز آن، در یادت نقش نبسته باشد. روضه همان لحظاتی که اربابت زیر لب زمزمه می‌کرد: الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک

امتیاز دهید!

۳ دیدگاه‌ها

  1. خطاب به داعش
    مرگتان باد ای حرامیان بد کردار.
    ننگتان باد ای ولیده های پیوند نامیمون صهیون و استکبار..
    جایگاه ابدیتان دوزخ ای کثیف ترین جهنمی های روی زمین.
    راستی نوکران حلقه به گوش کدامین پست فطرتید که این قدر مسخ شده اید؟
    شرمتان باد از آن همه جنایت. .
    شرمتان باد از کلمه مقدس ” لا اله الّا الله.”
    حیا کنید از کلام معطر ” محمّد رسول اللّه.”
    فردا اهل جهنم خواهند گفت: خدایا به هرچه خواهی عذابمان کن اما از تعفن داعش نجاتمان بخش.

  2. اگر توجه کنیم با توجه به اینکه شهید عزیز در ناحیه پهلو سمت راست دچار زخم عمیق شده(چاقو ویا ترکش) با توجه به شدت جراحت سعی شده توسط با شمر داعش پوشانده شود که تصور اینکه آدمی زخمی با درد فروان بتواند اینگونه با صلابت بایستد فقط با ایمان واقتدار قابلیت توجیه دارد .شهادتت مبارک محسن جان

  3. درود خداوند بر شهدای مدافع حرم…
    به ویژه شهید وارسته.مرد ادب ونجابت شهید محسن حججی که به هنگام نبرد پر کشید وما را با دغدغه های کذایی دنیویمون تنها گذاشت
    درود بر شهید عرصه نبرد با تکفیر والحاد
    ودرود بر نماینده فرهنگ اسلام ناب محمدی
    وصد درود بر مجاهد خستگی ناپذیر شهید حججی که خستگی را خسته کرد.
    زمین توان تحمل گامهای استوارش را نداشت و در برابرش به کرنش گرفتار آمده بود تا آنکه پر پروازش زمین را با زمینیان تنها گذارد و رفت
    روحش شاد راهش پر رهرو باد
    هادی ملکی از مشگین شهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *