در پرونده آشنایی با بهترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان سراغ «باشگاه مشت زنی» ساخته دیوید فینچر رفتیم؛ اثری پر زد و خورد با مفاهیمی متفاوت در لایههای زیرین آن.
خبرگزاری مهر: همانطور که در مقاله قبل گفته شد، پرونده جدیدی آغاز کرده ایم که به داستان ساخت بزرگترین فیلمهای سینمایی میپردازد فیلمهایی که هر کدام از آنها موجی از تحسین و واکنش در جوامع سینمایی و تماشاگران عادی به وجود آوردهاند و عموما از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما نیز محسوب میشوند. بیشتر اوقات این موجهای احساسی در زمان اکران فیلم تشکیل شده اند، اما در تاریخ صنعت سینما به فیلمهایی نیز برخورد میکنیم که در زمان اکران نه تنها موفقیت خاصی در گیشه کسب نکردند که حتی مقبول منتقدان و صاحب نظران نیز نبودند، اما به مرور و در طول زمان با باز شدن مفاهیم و لایههای زیرین راه خود را در میان تودههای مردم یافتند و به پرچمداران عصر خود تبدیل شدند.
در این مقاله سراغ یکی از این فیلمهای سینمایی خواهیم رفت. فیلمی در ستایش آنارشی و هرج و مرج که راه سعادت نوع بشر را نه در جستجوی هدف که در شورش و ویران کردن هر آنچه هست خلاصه میکند. باشگاه مشتزنی!
نیروانا با مشت!
«باشگاه مشتزنی» درامی روانشناختی محصول ۱۹۹۹ به کارگردانی دیوید فینچر است. فیلم اقتباسی سینمایی است از کتابی به همین نام، نوشته چاک پالنیک که ستارگانی، چون برد پیت و ادوارد نورتون و هلنا بونهام کارتر در آن بازی میکنند. فیلم روایتی است از زندگی کارمندی ساده که درگیر زندگی مونوتون و برنامه ریزی شده عصر مدرن است. او که شبها از بی خوابی رنج میبرد سعی میکند با پیوستن به جلسات روان درمانی گروهی بیماران صعب العلاج، روان زخم خورده خود را التیام بخشد تا سلطه چهارچوبهای جهان بیرون را تاب بیاورد، اما رفته رفته در برابر این نظم مکانیکی و نرمهای فرهنگی دنیای سرمایه داری طغیان میکند.
نورتون در نقش راوی داستان به طور غیرمنتظره با مردی با نام تایلر با بازی برد پیت آشنا میشود که از دزدی تا صابونسازی را در لیست سوابق کاری خود داردنورتون در نقش راوی داستان به طور غیرمنتظره با مردی با نام تایلر با بازی برد پیت آشنا میشود که از دزدی تا صابونسازی را در لیست سوابق کاری خود دارد. آنها با هم یک باشگاه مشتزنی تشکیل میدهند که به تدریج با حضور مردانی که رهایی و آرامش خلسه را در این دعواهای خونین مییابند به ارتشی از یاغیان تبدیل میشوند.
داستان فیلم با حضور زنی افسرده و از لحاظ روانی مشکل دار و رابطه او با این دو مرد و با رادیکالتر شدن رفتارهای تایلر و برنامه ریزی برای آشوب و تخریبهای شهری و وحشت راوی و تلاش برای کناره گیری از این گروه وارد فراز و فرودهایی میشود.
اما نقطه اوج داستان در سکانسهای پایانی فیلم و زمانی است که در یک چرخش فوق العاده تماشاگر متوجه میشود که تایلر و نورتون در اصل یک نفر و دو بعد وجود درونی راوی فیلم هستند؛ دو سویه رام و عصیانگر بشری که انگاری خود نیز از یگانگی یکدیگر خبر نداشتند.
ویرانگر؛ کهن الگوی نجات بخش
کارگردان و بازیگران فیلم، «باشگاه مشتزنی» را با فیلم هایی، چون شورش بیدلیل (۱۹۵۵) و فارغالتحصیل (۱۹۶۷) مقایسه میکنند؛ فیلمهایی با مضمون تعارض نسل جوان با نظام ارزش گذاری جامعه که در آن هویت و اشتیاقهای فردی افراد منکوب نظم سیستم جمعی است.
فینچر درباره راوی، قهرمان فیلم چنین میگوید: «در بودیسم طریقتی وجود دارد که معتقد است راه روشن بینی از مسیری میگذرد که در آن باید پدر و مادر، آموزگار و خدای خود را از بین برده و از آنها عبور کرد. راوی سخت تلاش میکند هر آنچه را به او آموزش داده اند انجام دهد. با تلاش برای جای دادن خود در جهان، با تبدیل شدن به کسی که واقعا نیست. به او گفته اند اگر این کار را انجام دهی، اگر تحصیلات داشته باشی، اگر شغل خوبی داشته باشی و مسئولیت پذیر باشی، اگر خود را با لباس، ماشین و خانه و … به بهترین وجه به نمایش بگذاری خوشحالی را خواهی یافت، ولی او خوشحال نیست.»
نقطه اوج داستان در سکانسهای پایانی فیلم و زمانی است که در یک چرخش فوق العاده تماشاگر متوجه میشود که تایلر و نورتون در اصل یک نفر و دو بعد وجود درونی راوی فیلم هستندفیلم از جایی آغاز میشود که راوی ۲۹ ساله که نام او را تا به انتهای فیلم نخواهیم دانست از یافتن رضایت و خوشحالی عاجز است و این همان لحظه ایست که او انگار با درک آموزش غلط والدینش، آنها را در درون خود از بین برده است. او خدای خود را نیز با دست زدن با رفتارهای ممنوعه و نهی شده میکشد و در نهایت با کشتن تایلر دردن، آموزگار خود را نیز نابود میکند.
«باشگاه مشتزنی» در واقع نسخهای معکوس از فیلم فارغالتحصیل (۱۹۶۷) است. در آن فیلم دریایی از فرصتها در برابر جوان قهرمان فیلم بود و او از سر اشتیاقهای خود دست به انتخابی اشتباه زد، اما این تعارض در دهه ۹۰ میلادی و «باشگاه مشتزنی» بدین صورت است که اساسا راوی هیچ فرصتی را در پیش پای خود نمییابد و اصلا امکان دگرگونی جهان متصور نیست پس او سرگشته و خشمگین با ساختن نسخهای از «ابرمرد» نیچه در ذهن خود به دنیای پیرامون خود واکنش نشان میدهد. ابرمردی که راوی با آن مفاهیم جدیدی را تجربه میکند. مفاهیمی پیچیده که نیازی نیست پیامدهای اخلاقی آن را تحمل کند. بعد جدیدی که کمکم در وجود راوی قدرت میگیرد. این موضوع را میتوان با اضمحلال تدریجی ادوارد نورتون در طول فیلم و برعکس با برنزه شدن و جذابتر و قدرتمندتر نشان دادن برد پیت در اواخر فیلم مشاهده کرد.
دیوید فینچر کارگردان فیلم در این باره افزوده است: «این همان تضاد پایان فیلم است. شما تایلر را دارید که هر آن چیزی که شما میخواهید، دارد به جز وجودی حقیقی. او در جهان ما زندگی نمیکند، با قوانین ما کنترل نمیشود و میتواند ترسیمی ایدهآل از زندگی بدون محدودیت ما باشد بدون آن که از مصالحه و توافقی که ما انسانهای جهان مدرن کردهایم خبر داشته باشد که: لازم نیست بدانید چه خبر است، همه چیز ساخته شده است، فقط کافیست بدوید!»
نکته جالب آن جاست که چاک پالنیک نویسنده کتاب، ایده داستان را از دعوایی واقعی الهام گرفته است. زمانی که او با دوستانش به کمپی خارج از شهر رفته بودند و بر سر مساله بلند بودن صدای رادیو دعوایی رخ میدهد. چاک شدیدا مضروب میشود و آن طور که خود تعریف میکند با وجود آنکه صورتش کاملا ترکیده و از ریخت افتاده بود صبح روز بعد هیچکدام از همکارانش در محل کار چیزی به روی خود نمیآورند و سوالی در این باره نپرسیدند چراکه حفظ اسرار و وارد نشدن به مسایل شخصی از قوانین آن جا محسوب میشده است!
رمان پالنیک در ۱۹۹۶ به چاپ رسید و کمپانی فاکس قرن بیستم با پرداخت ۱۰ هزار دلار حقوق آن را خریداری کرد. گزینه اول تهیهکنندگان برای کارگردانی فیلم پیتر جکسون بود، اما جکسون برای پیش تولید «ارباب حلقه ها» در نیوزلند به سر میبرد. گزینه بعدی برایان سینگر بود که با نوآر جنایی «مظنونین همیشگی» (۱۹۹۵) در اوج قرار داشت و فیلمش برنده دو جایزه اسکار شده بود، اما سینگر حتی حاضر به خواندن نسخه فرستاده شده نشد. فیلمنامه به دنی بویل رسید، اما او بر سر دوراهی ساختن این فیلم یا ساحل (۲۰۰۰) دومی را انتخاب کرد تا درنهایت کارگردانی کار به دیوید فینچر برسد.
نقش تایلر نیز در ابتدا برای راسل کرو کنار گذاشته شده بود، اما از آنجا تهیه کننده ارشد فیلم خواهان برد پیت بود، کمپانی با رقمی نزدیک به ۱۸ میلیون دلار با او قرارداد بست. فاکس قرن بیستم برای نقش راوی به دنبال گزینههای جذابی، چون شان پن یا مت دیمون بود تا جنبه تجاری محصول را تقویت کند، اما دیوید فینچر روی گزینه خود یعنی ادوارد نورتون به واسطه نمایش درخشانش در مردم علیه لری فلینت (۱۹۹۶) پافشاری داشت. نورتون در آن زمان به استودیو پارامونت متعهد بود و برای آن که در این پروژه حضور یابد مجبور شد چهار سال بعد با دستمزد کمتری در فیلم این استودیو یعنی کسب و کار ایتالیایی (۲۰۰۳) حضور یابد.
بازیگران فیلم به کلاس بوکس، تکوانده و مبارزات ترکیبی فرستاده شدند و ساعتها مسابقات خشن مبارزه در قفس را مرور کردند تا هر چه بهتر از پس ایفای نقش خود برآیند. جلساتی که طراح گریم فیلم نیز آنان را همراهی میکرد تا اثرات جراحت، خون و توحش هر طبیعیتر بر صورت بازیگران نقش ببندد. برد پیت حتی برای هرچه بیشتر فرو رفتن در قالب نقش خود مقداری از دندانهای جلوی خود را توسط دندانپزشک خراب کرد! که البته بعد از اتمام فیلمبرداری به سرعت ترمیم شد.
این واقع گرایی در بسیاری از لحظات فیلم حضور دارد. در اولین سکانس دعوا زمانی که بردپیت از نورتون میخواهد که او را با مشت بزند، قرار است این اتفاق کنترل شده باشد، اما درست قبل از شروع فیلمبرداری دیوید فینچر کارگردان فیلم، پنهانی از نورتون میخواهد که این کار را واقعی انجام دهد و در نتیجه فریادی که از برد پیت در این سکانس میشنویم ناله واقعی او از شدت درد است. یا در مصاحبهای دیگر ادوارد نورتون فاش کرد که انگشتانش بر اثر ضربه به شکم برد پیت از جا در رفتند!
شورشیان تاخیری
«باشگاه مشتزنی» در نهایت پس از ۱۳۸ روز و صرف بودجهای ۶۳ میلیون دلاری و همچنین مصرف بیش از ۱۵۰۰ حلقه فیلم – سه برابر بیشتر از میانگین فیلمهای هالیوودی – به پایان رسید.
فیلم برای اولین بار در میانه سال ۱۹۹۹ و در جشنواره فیلم ونیز به نمایش در آمد. فیلم در گیشه بر خلاف انتظارات شروع خوبی نداشت و نقدهای متضادی دریافت کرد. بعضی از منتقدان اعتقاد داشتند نمایش این فیلم ممکن است محرک رفتارهای تقلیدی در بین عموم شود و آن را مشابه ماجرای فیلم پرتقال کوکی (۱۹۷۱) استنلی کوبریک قلمداد کردند که نمایشش در بریتانیا باعث افزایش رفتارهای جنون آمیز در میان مردان شد. با آنکه سازندگان فیلم اعتقاد داشتند «باشگاه مشتزنی» تصویر دقیقی از رفتار نسل جوان دهه ۹۰ است، اما منتقدان آنها را بی مسئولیتی و اهمال کاری تاسف آور متهم کردند.
اما از سوی دیگر منتقدانی، چون جان مسلین در نیویورک تایمز «باشگاه مشتزنی» را حاوی پیام بشر معاصر دانست که اگر با دقت دیده نشود ممکن است با تقدیس نهیلیسم و خشونت اشتباه گرفته شود.
منتقدانی، چون جان مسلین در نیویورک تایمز «باشگاه مشتزنی» را حاوی پیام بشر معاصر دانست که اگر با دقت دیده نشود ممکن است با تقدیس نهیلیسم و خشونت اشتباه گرفته شودفیلم، اما به تدریج و به خصوص با توزیع در سیستم نمایش خانگی و با تبلیغ دهان به دهان طرفداران خود را یافت و به یکی از بحث برانگیزترین فیلمهای دهه ۹۰ تبدیل شد. بعد از نمایش فیلم، دهها باشگاه مشتزنی در گوشه و کنار کشور تاسیس شد و تا مدتها پلیس درگیر گزارشها درباره انواع خشونت، رفتارهای آشوبگرایانه و وندالیسم ناشی از تاثیرات فیلم بود.
چاک پالنیک در مصاحبهای عنوان کرده بود که بعد از نمایش فیلم افراد بسیاری با پیغام و تماس به او التماس میکردند تا محل واقعی باشگاه مشتزنی را لو دهد. او افزود: متعجب میشوید اگر بفهمید چقدر از این درخواست کننده را زنان تشکیل میدهند!
و همه اینها شاید همه به خاطر تصویری است که «باشگاه مشتزنی» در آستانه قرن جدید از ذات بدوی انسان و لذت رهایی از چنگال سیستم نشان میدهد. یک فلش بک به چند هزار سال قبل زمانی که نوع بشر و نیاکان ما همگی برای شکار طراحی شده بودند و حالا این شکارچیان نخستین، همگی و در گذر از هزاران سال در این دنیای مصرفگرا گیر افتاده اند. جایی که دیگر چیزی برای کشتن باقی نمانده است، جایی برای دعوا ندارند، چیزی برای فتح و غلبه نیست و در نهایت جایی برای کشف وجود ندارد.
در این ویرانی اجتماعی است که ابرمرد متولد میشود. همانند آنچه تایلر دردن میگوید: «فقط وقتی همه چیز رو از دست دادیم، آزادیم کـــه هر کاری میخوایم بکنیم.»