ساعت ۱۰ صبح است. همگی مالباختهها در یک صف طولانی پشت سر هم و پشت در اتاقی که کنارش بوفه است، ایستادهاند.
جلوی اتاق به وسیله یک دسته تِی مسدود شده تا مراجعهکنندگان موظف به رعایت نوبت شوند. اگر سیستم قطع نباشد باید حداقل دو ساعت منتظر ماند.
یکی از مراجعین برای ثبت دومین شکایتش به دادسرا مراجعه کرده است. چند وقت پیش گوشی تلفنش را دزدیدهاند و حالا موتور سیکلتش را و میگوید «احتمالا دفعهی بعد باید واسه دزدیدن خودم بیام دادسرا!»
دو ساعت میگذرد و همچنان سیستم قطع است.
افرادی که برای سرعت بخشیدن به کارشان به مرکز دیگری برای ثبت در سامانه ثنا مراجعه کرده بودند، دست از پا درازتر برمیگردند و با یک خودکار، آدرسی که روی دیوار نوشته شده را خط میزنند تا مراجعهکنندگان به آدرسی که وجود خارجی ندارد، نروند. بسیاری ترجیح میدهند برای تکمیل پروندهشان فردا مراجعه کنند.
ساعت از ۱۴ گذشته و سیستم ثنا همچنان قطع است. حالا دادسرا خلوت شده و معدود افرادی برای انجام کارشان صبوری کردهاند.
در مسیری که از آگاهی تا کلانتری طی میکنم، اتفاقی که برایم افتاده مثل یک فیلم در ذهنم مرور میشود؛شبی که برای دویدن به نزدیکترین پارک محل رفتم. فقط یک لحظه تلفنم را از جیبم درآوردم که از دستم قاپیدند. مسافت زیادی هم دنبال دزد دویدم و درست در لحظهای که چند قدم بیشتر با او فاصله نداشتم، موتور بدون پلاکی او را سوار کرد و برد؛ اتفاقی که شروع یک آسیب روانی شد و با پیگیری شکایت، تشدید شد.
بعد از اصرار من برای ثبت پروندهام در کلانتری، من را به بخش ثبت راهنمایی میکند و زمانی که برای تکمیل روند کاری به افسر تجسس مراجعه میکنم، میگوید: «خانم، خیالت راحت شد؟» پاسخ میدهم: «بله. حداقل از لحاظ روانی راحت شدم چون از من سرقت شده و ضرر کردم. باید این آمار یه جایی ثبت بشه بنابراین حق خودم میدونم که پروندهم یه شماره ثبت داشته باشه». دستهایش را پشت سرش میبرد و به تلویزیونی که روبهرویش است خیره میشود: «دلت خوشه خانم! دکل نفتو توی این مملکت دزدیدن. درباره چی صحبت میکنی؟»
//خبرگزاری ایسنا